صالحه رشيدی

 

دخترم ! 

دیروز صبح هنگام رفتن به مکتب از برادرت پول خواستی ، پولی که قدرت پرداخت آنرا نه من و نه او ، هیچ کدام ما نداشتیم ، من که هیچ عاید و پولی نداشتم و برادرات که برایت پدر شده ، نیز جیب هایش تا دهن خالی بود و چون نتوانستم خواست تو عزیزم را که مانند جان دوستت دارم و از اخلاق حمیده ،حرکات معقول و صبر و شکیبائی ات خیلی خوشم می‌آید بر آورده بسازم با جهانی از تآثر و تآلم به دهلیز برآمدم و تو فرزند عزیزم را با برادر ات تنها گذاشتم اما یک رنج عمیق که تا مغز استخوانم نفوذ کرده بود آزارم میداد زیرا فکر میکردم تو هم انسان استی و قلب آرزومندی درون سینه ات می‌تپد تو هم مثل دختران جوان دیگر می‌خواهی اگر لباس شیک و قشنگ و به مود روز برابر نداشته باشی لااقل کالایت آبرومند و بوتهایت وصله‌ای نباشد و سامان و لوازم مکتبت آماده باشد تا از هم صنفی هایت که او شان امتیازی بجز داشتن پول وپدر و لباس فاخر از تو ندارند عقب نمانی .

بلی دختر عزیزم ! به گرداب همین اندیشه غرق بودم که شنیدم به برادرت گفتی : دختر های دیگر ریگ وار پیسه خرچ میکنند ، لباس‌های قیمتی زیبا می‌پوشند ، عزیزه دختر.روزانه صد افغانی با خود می‌برد با خواهر خوانده های خود مصرف می‌کند اما تو به مه فقط ده افغانی که به آن شدیدا» احتیاج دارم نمی‌دهی .

دختر عزیزم این حرف هایت به دردم افزود و اعصابم را بیش از پیش بر هم زد و نا راحتم ساخت . می‌خواستم مجددآ داخل دهلیز شوم و برایت بگویم که دختر عزیزم ، فرزند دلبندم ، برادرت نیز جوان است و آرزو ها دارد اما امروز با زیر پا نمودن تما احساسات خود مکلفیت پدری را بیش می‌برد . و بگویم دختر نازم ، آنان که ریگ وار پول مصرف می نمایند ، پدر دارند و پدر های شان ( از این راه ) و ( آن راه ) پول بدست می‌آورند اما تو که پدر نداری ؛ پدرت در آوانیکه تو بیش از سه سال نداشتی یعنی سیزده سال قبل از امروز ترا گذاشت و با مَحبت که پس بر میگردد و در حال فقر و بیچاره گی همه ما را تنها گذاشت و تا امروز بر نگشت و اثری از او در کشورش پیدا نشد  و از خود جز همین خانه کهنه و چند جلد کتاب میراثی نگذاشت برادرت با آنکه سن و سالش تقاضای کار را نداشت روز و شب جان می‌کند و تا حال کار میکند . اما در آمد او کفایت معیشت تو و مرا نمی‌کند ، چه رسد به آنکه پول زیادی در اختیارت بگذارد و لباس به مود روز برایت تهیه ببیند .

دختر من ، عزیزمن  !

پول و ثروت و لباس زیبا خوب است اما انسان را شرافتمند و با‌شخصیت نمی‌سازد ، پس نباید در آرزوی آن خود را نا راحت و متأثر بسازی ، سعادت در عقب لباسهای قشنگ در خلال پول‌های سرشار و در میان هستی بیشمار نیست ؛ بلکه در افکار و اندیشه‌های زیبا ، در روح آرام ، در قلب پاک و غرق در مَحبت و در چشمان خوش بین و خوش نگر نهفته است . دخترم ! تو نباید خود را از حیث پول و لباس جا و مقام با دیگران مقایسه کنی ، زیرا این‌ها رنگی بیش نیست و به اثر باران حوادث زدوده شده از بین می‌رود ، بلکه باید بکوشی خویش را در ترازوی حساس شرافت ، نجابت ، اخلاق نیکو ، عقل و منطق ، فهم و لیاقت و دانش ، عشق و مَحبت به هم‌نوع و ایثار و فداکاری در راه ترقی کشورت وزن نمایی ، چه دارنده این صفات واقعآ انسانیت کامل و سزاوار ستایش در هر جا قدر می‌شود و تا پای زنده گی در آغوش سعادت و بختیاری بسر میبرد .

تو باید از امروز برای رسیدن به فردا استفاده کنی ، در رسیدن فردایی که در آن خورشید سعادت و افتخارات بدرخشد .

تو باید به لباس‌های مندرس و بوت های وصله خورده ات افتخار کنی و با همه قدرت قلبی و دماغیت درس بخوانی و اندوخته علمی کسب نمایی و برای فردا خود را مجرب و دانشمند بار آوری به خنده های هم صنفی های بی دردت باید بخندی و از تمسخر و خندیدن آن‌ها تآثری را بخود راه ندهی و در عوض بکوشی سویه درسی و علمی خود را از آنان فوق سازی .

دختر جان ،

به این ایمان داشته باش که فقر و غربت ننگ نیست ، ننگ بر کسانی است که تو و امثال ترا برای کسب قدرت یتیم و بی خانه ساخته وطن و مردم را با خاک و خون برابر کرده‌اند ، از راه نا مشروع پول‌دار ننگ و رسوایی است . اکثر اشخاص بزرگ قهرمانان چه زن و چه مرد فرزند والدین فقر بوده‌اند و در بستر رنج و بدبختی بزرگ شده‌اند .

هان ! بستر فقر و غربت اگر چه ناراحت‌کننده و درد انگیز است اما خوبی که دارد این است که فرزندان حوداث و ناملایمات روزگار چون کوه پا بر جا می‌ماند . گذشت زمان به ثبوت رسانیده که آنکه فرزند فهم و درک کننده فقر بوده قهرمانان جاویدان جهان گردیده و اغلب کسانی که در کهواره ثروت و پول به نادنی رشد و در آغوش راحت بزرگ شده جز مسافر یکه از دیار به دیاری دیگر رفته و آثارش در اثر توفانی محو گردیده باشد بیش نبوده است ، اکثر بزرگان مردان جهان فرزندان فقر بوده‌اند .

دختر عزیزم  !

من میدانم که انسان وقتی به مدرسه رفت هنگامیکه با جماعتی یک جا نشست و خود را از حیث لباس و سرو و ضع ناتوان یافت در خویش احساس حقارت میکند و متأثر می‌شود . تو نیز حق داری از زنده گی شکایت نمایی ، زیرا با لباسهای کهنه و بوتهای پینه‌ای مکتب می‌روی و در کنار دختران سرمایه دار و فیشنی زانو می‌زنی و درس می‌خوانی ؛ اما اگر به غور و تعمق فکر کنیم فقر و نادری هیچ گاه نمی‌تواند به شخصیت و شرافت انسان صدمه بزند و از ارزش او بکاهد .

چنانچه همین تو دختر عزیزم همیشه با غرور یک انسان واقعی مکتب رفته ،درس خوانده و در میان هم صنفی هایت نمره ممتاز گرفته و به درجه عالی کامیاب گردیده ای .

دخترم ، افتخار تو در پول داشتن نیست در این است که تا نیمه های شب به شکم گرسنه مطالعه کرده درس می‌خوانی ، سویه درسی خود را بلند می‌بری و معلومات تازه کسب می نمایی و در بین همان دختران شیک پوش و پول داری که از آنان حرف میزنی شاگرد نمونه و ممتاز و اول نمره صنف نامیده می‌شوی ، درروز های امتحان توسط قلم عادی و کم بهایی ، پارچه می‌نویسی که استادت از خواندن آن شاد شده ، از تدریس چون تو شاگردی به خود می بالد و افتخار میکند و بهترین نمره را بروی پارچه ات نقش می نماید و مانند آنانی که هر گاه داخل صنف می‌شوند فضای اتاق معطر میگردد و وقتی بالای نیمکت می‌نشینند اتاق زیبایی خاص پیدا میکند و آنگاه که قلم برمیدارند از پرتو قلم شان صنف روشن می‌شود ؛ اما در هنگام امتحان جز سوالهای که آنرا هم بی سروبر و با غلطی های زیاد می‌نویسند چارچه سفید به معلم نداده و خود را ار نالایقی نزدش روی سیاه نمی سازی . اما چون صبح و و قت رفتن به مکتب بودی نخواستم باعث تآثر و اندوه تو برادرت گردم ، لذا با دل غرق در غصه و غم و روح اندوهگین در اتاق را بستم آنقدر گریه کردم تا اینکه احساس آرامش کردم و باز تصمیم گرفتم تا این نکات را طی نامه‌ای برایت نوشته و تقدیم کنم ، اکنون این نامه را برایت تقدیم میکنم ، امید که قبول کنی و سودمند واقع شود من و برادرت را ببخشی که نمی‌توانم خواسته‌های ترا پوره نماییم

 

 


بالا
 
بازگشت