بیان

 

عــید قربان

 

امروز روز عید قربان است

شوق و شادی عید فراوان است

هرکه دارا یا بچه خان است

بفکرخریدکالا و لباس جان است

خرید میوه عیدی چه اسان است

امروز روز عید قربان است

 دربازارقیمت همه یکسان است

نرخ و نواهم دوسه چندان است

در شهرماخودسری روان است

زیرا وطن ما شهربی پُرسان است

امروز روز عید قربان است

دوکانداران همه بی ایمان است

درفکر زدن جان مردمان است

او را چه پروایی معیوبان است

در فکرخوردن خون غریبان است

امروز روز عید قربان است

دارا همه کاری شان اسان است

کیک وکلچه و میوه فراوان است

او را چون سرمایه بی پایان است

همه در فکر شوکت وشان است

امروز روز عید قربان است

طفل غریب را چشم گریان است

ازدرد شکمش دایم به فغان است

او گرسنه و بی جای مکان است

همه رنجها بخاطر لب نان است

امروز روز عید قربان است

پدر ومادرش بسیار پریشان است

بفکرگریه وزاری کودکان است

غربت و ناداری بلای جان است

چرا زندگی شان بدین سان است

امروز روز عید قربان است

دروطن کی باز خواست وپُرسان است

همه حکام نا خدا ونا مسلمان است

همه شیطان و درنقاب انسان است

این ملک تو گویی کافرستان است

امروز روز عید قربان است

مرا در دل یکسره آه و افغان است

چرا کار دنیا همه بدین سان است

استبداد بیحد  در این جهان است

انهم برسرملت ومردم افغان است

امروز روز عید قربان است

همیش دست دعای ما بر ان است

بهر بهبود وضع بیچاره گان است

هرکجای دنیا که خلق افغان است

تامین امن وعدالت به آنان  است

امروز روز عید قربان است

 

محمد شفیع "بیان " 

 ۲۳ -۱۱ - ۲۰۰۹

 

 

دلِسَودائی

 

چـو مـرا سودای از روزگارم شـد

باز دل به فـکر روی نگـارم شــد

زپی رفع مشکل بر امـدم و دیــدم

زقـضا مشکل دگـری دچـارم شــد

شــب وروز در غـم ســودای دلـم

من دوکانداری وغـم خریدارم شـد

من سـرد خـفـتهء شهر زمسـتانرا

خـورده سـرما هـوای بهـارم شــد

آنگه ز وطن رخت سفـربر بسـتـم

ملک هـجرت چـو شـام تارم شـــد

نمـیدانـم با دل ســودائی چـه کـنـم

هـزار درد با این جان بیمارم شــد

دراین سودا بس رنج عـذاب دیـدم

این زندګانی همچو حلقه دارم شـد

بیان مکن سودا ترا سودی نیسـت

امتحان کردم و زیان بسـیارم شـد

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

آزمــوده را آزمـودن کــار خـطاسـت

 

این نه کاری ثواب و نه کار بجاست

سپردن رمه به گــرگ کار نا رواست

بهتر زان گرگ سگ که پاسبان بود

دادن نعـشِ بره بدو کاری بجــاســت

آن شـُبانِ که خود گـرگ گـشته است

با خــیلی از گــرگان دگــر اشــناست

خـود فـربه گـشته از خـوردن بره ها

بفکر دادن میشی به دگرگرگ هاست

برسانید این پیغام را بصاحب رمه ها

گلهِ گوسـفندان در نابودی حال تباست

بروید در فکـر نجـات گلـه هـا شــوید

کـان فـرسـتاده شـما در راه خطاسـت

ازهزاران گله ها چندی با قیمانده انـد

گـرتدبیرنفرمودی همه بدست فناسـت

ای صاحـبان مال باهـم یک جا شـوید

یک تغافـل هـمه مال در باد هـواسـت

این شُـبان نِقاب پُوش گـرگ زاده بود

شریک گرگان درخوردن مال شماست

بپرهیزید زګماشتن این گـرگ صفتان

 آزمــوده را آزمـودن کــار خـطاســت

بیان

۱۵ اکتوبر ۲۰۱۰

 

 

 


بالا
 
بازگشت