جـــولان جهــانـــی

 

صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

از برگزاری "برنامه ویژه عبدالباری جهانی"، به همت کلوپ قلم، سویدن/ 26 جون 2010، نزدیک به دو ماه میگذرد. هنگامی که "جهان جهانی" (نوشته سیاه سنگ) در حضور شاعر خوانده شد، نامبرده پس از واکنش اندیشمندانه روی ستیژ، در برابر مهمانها و میزبانها گفت که پاسخهایش را به زودی به سایت "فـــــــردا" خواهد فرستاد. نوشتن مطلبی با عنوان "د سیاه سنگ له دشنمی دکی انتقادی لیکنی ته یوه کتنه" (نگاهی به نوشته انتقادی پر از دشمنی سیاه سنگ) بیشتر از هفت هفته به درازا کشید و در فرجام در سایتهای دیگر رخ نمود.

پاسخ آقای باری جهانی نه با نخستین واکنش هشیارانه اش در سویدن همخوانی دارد و نه با بازتاب آنچه در "جهان جهانی" آمده بود. او مینویسد: "اگر من هم اینگونه واژه ها را استعمال کنم، خود را خدانخواسته با سیاه سنگ برابر کرده ام و تا مقام او پایین آمده ام." نوشته کنونی نشان خواهد داد که "مقام" او در کجاست.

1

در پیرامون غزل "پيالي نسکوروم..." پرسیده بودم: پیام، آمـاج، گیرنده و شـنونده سـرود بالا را چگونه و از کجا مـیتوان دریافـت؟ این غزل "شکل ذهنی" یکدسـت ندارد، زیرا هـر فـرد و گاه هـر سطر به راه خـود مـیرود. مطلع چه پیوندی با تنه دارد؟ ناسـازه (پارادوکـس) پیاله و سـرنوشـت چرا بدون کوچکترین زمـینه مـیتوانند جاهـا شـان را برای ضمـیرهـای بینام و ناپایدار واگذارند؟ آیا درهـم برهـمـی اندیشه بر سـراسـر غزل که خـود انبوهه تصویرهـای موازی و پراکنده اسـت، فـرمـان نمـیراند؟

آقای جهانی به جای آنکه به دشواریهای سروده خودش بپردازد، مال مردم را درفش میسازد و مینویسد: "همین لحظه غزلی از خوشحال خان ختک که آقای ناشناس آن را به آواز شیرینش خوانده است، یادم آمد. ما میبنیم که یک بیت این غزل هم با بیت دیگر رابطه ندارد و در تاریخ نقد ادب پشتو از این درک کسی بر این شعر انگشت نگذاشته است. در تاریخ ادب پشتو، تا همین لحظه شخصی بالاتر از خوشحال خان نداریم."

همچو تلاش بیراهه کشاندن بحث است، نه ارایه استدلال؛ زیرا: (1) سخن از دکتور صادق فطرت ناشناس و خوشحال ختک نیست، از درهم برهمی اندیشه در غزل خودش است. (2) اینکه بیتها در غزل سه صد سال پیش خوشحال با همدیگر پیوند نداشتـند، نمیتواند به شاعر امروز نیز لایسنس دهد تا به پیروی از او شـعر بیربط بسراید و اگر بپرسی چرا، در پاسخ بگوید: خوشحال ختک چنان کرده است و ما شخص بزرگتر از او نداریم! (3) انگشت نگذاشتن بر کاستیها و نارساییهایی شعر خوشحال مایه تاسف است نه قابل افتخار. (4) آیا سروده های خوشحال ختک مقدستر از کتابهای آسمانی اند و نقد آنها گناه کبیره؟ (5) آیا نقد نگاشتن در پشتو همواره باید ثنا و صفت و ستایش بماند؟

2

در پاسخ به این پرسش که گزینه خاوری "بهگت کبیر"، آنهـم با برگـردان از سـرچشـمه هـای انگلیسـی (نه هندی)، به چه درد خـوانندگان باری جهـانی خـواهـد خـورد؟ او نوشته است: "من نمیدانم این نقاد ما با پیغام و فلسفه و شهرت بگهت کبیر در نیمقاره هند بلد است یا نه."

باید گفت که در تاریخ هندوستان کسی به نام "بگهت کبیر" به چشم نمیخورد. اگر هدف آقای جهانی "بهگت کبیر" باشد، باید نخست نامش را درست بنویسد. او نمیواند نادرستی تایپی را بهانه آورد، زیرا در پاسخ تازه خودش بیشتر از سه بار، در ترجمه سروده هایش چندین بار و حتا در پشتی کتابش "بگهت کبیر د پشتو په بن کی/ د بگهت کبیر مناجاتونه" دو بار این نام به شیوه نادرست آورده شده است. البته، از نگاه تلفظ پشتو یا فارسی، اگر آن را "بگت کبیر" هم مینوشت، تا حدی بخشودنی میبود.

گذشته از نادرستی نام، سخن از پیغام و فلسفه و شهرت کبیر نیست، از برگردان معیوب سروده هایش به زبان پشتو است. نگفته ام که او آدم برازنده نبود، پرسیده ام: برگردانهای نه چندان امانتدارانه آقای جهانی از کارهای بهگت کبیر به چه کار خواننده پشتو زبان خواهد آمد؟

این نگرانی، برخلاف آنچه که آقای جهانی وانمود میکند، ریشه در دشمنی سیاه سنگ ندارد. ماهها پیشتر از "جهان جهانی"، دکتور بشیر سخاورز در پژوهشی با سرنامه "کبیر داس جولای خدا" به نادرستی برگردانهای باری جهانی پرداخته بود. برای آگاهی بیشتر میتوان روآورد به:

www.kabulnath.de/Salae_Shashoum/Shoumare_116/Dr.Bashir%20Sakhawarz-kabeer.html

3

در "جهان جهانی" نمونه های فراوانی آورده شده اند از شکستن امانتداری هنگام ترجمه های غلط رباعیات عمر خیام. نامبرده بدون آنکه اشتباهش را بپذیرد، مینویسد: "خوانندگان از رباعیات خیام من استقبال بسیار خوب کرده اند. دوبار چاپ شده است و در بازار هم پیدا نمیشود."

استقبال خوانندگان، چند باره چاپ شدن و ناپدید گردیدن از بازار هرگز نمیتوانند نمایانگر ارزش یک کتاب باشند. سروده های بیدل در دو کشور ایران و افغانستان هر هفت سال یکبار از چاپخانه برون می آیند و همه جا یافت میشوند، ولی "فکاهیات ملا نصرالدین" هر سه تا شش ماه در بازار قصه خوانی پشاور تجدید چاپ و نایاب میگردند.

آیا گذاشتن زمان ماضی به جای زمان آینده و چپاندن چندین واژه اضافی که در اصل شعر وجود نداشته باشند، میتواند برگردان امانتدارانه به شمار آید؟ اندک نمونه بسیار، "خوش باش که ماه عید نو خواهد شد/ واسباب طرب همه نکو خواهد شد/ مه زرد و خمیده قد و لاغر شد و سست/ مانا که در این رنج فروخواهد شد"

برگردان پشتو: "خوشالی کوه چی راغله د اختر میاشت په جشنونو/ د مستی به زلزلی وی د مستانو پر کورونو/ د روژی میاشت سوه دنگره په ملا کروپه په رنگ ژره/ یعنی بیا به له دی رنحه جوره نه سی په قرنونو"

برگردان برگردان: "خوشحالی کن که ماه عید در جشنها آمد/ از مستی در خانه های مستان زلزله ها خواهد بود/ ماه رمضان لاغر شد، کمرش خم گشت و رنگش زرد/ یعنی دیگر در قرنها از این رنج صحت نخواهد شد."

اینک یکی پیدا شود و بگوید که واژه های مستان، زلزله، ماه رمضان، خانه ها، قرنها، جشنها، آمد، و صحت نخواهد شد در میان برگردان از کجا آمده اند؟

4

باری جهانی در پیرامون مصراع "قندهار می د بابا په قواله دی" و برگردان و تبصره سیاه سنگ (قندهار در قباله بابای من است/ شـاعر نمـیگوید که من از قندهـار هسـتم یا فـرزند و پاره زادگاه خـویشـم، بلکه با دید زمـیندارانه و اشـاره به "قباله بابا"، اصل مـالکیت بلامنازع شخص خـویش بر قندهـار را اعلام مـیکند) مینویسد:

"معنای این سخن تنها این سخن است که این شهر شهر من یا شهر پدر من است. مشکل را این سخن پیش آورده است که نویسنده با اصطلاحات زبان پشتو بلد نیست."

ایکاش نثر آقای جهانی نیز مانند شعرش روان میبود تا در یک سطر کوتاه سه بار "خبر خبر خبر" نمینوشت. وانگهی، آیا دکتور صادق فطرت ناشناس همزادگاه باری جهانی نیز با اصطلاحات پشتو بلد نیست؟ اگر پاسخ "نه" باشد، او چگونه این باریکی را دریافته و مصراعهای "کندهـار مې د بابا په قباله دی/ که پنجشیر دی که واخان دی وطن زما دی" را نخوانده، بلکه چنین دگرگون ساخته است: "کندهار دی که لغمان دی مامن زما دی/ که پنجشیر دی که پروان دی وطن زما دی"؟ مگر نه برای اینکه او میدانست کاربرد واژه "قواله" اصل مـالکیت شاعر بر قندهـار را نشان میدهد؟

سپس، باری جهانی دو مصــراع از یک شاعر دیگر [غنی خان فــرزند خان عبدالغفار خان] را مــی آورد تا کردارش را نیرومندتر جلوه دهد: "ای زما وطنه د لالونو خزانی زما/ ستا هره دره کی دی د تورو نشانی زما/ ای وطنم! ای خزانه لعلهایم! در هر دره ات نشانه های شمشیر من اند/ معنای این چنین خواهد بود که غنی خان دعوای مالکیت همه پشتونخوا را کرده است یا در سرزمین او همه نشانه های شمشیر تنها از آن اوست؟"

نه! هدف غنی خان دعوای مالکیت بر پشتونخوا نیست، زیرا او نگفته است: "پشتونخوا د غفار خان په قواله دی/ هر دره می د پلارجان په قواله دی" (پشتونخوا به قباله غفار خان است/ هر دره ام قباله پدر جان است)

دگرباره میگویم: قندهـار در قباله بابای کسـی نمـیگنجد. هـمـانگونه که بامـیان، ارزگان و کابل، لوگـر، هـرات و زابل و پارچه هـای دیگـر پیکـر افغانسـتان ملکیت شخصی قباله داران، شـاعران، بازرگانان، شـاهـان و کشـورگشـایان نشـده اند و نمـیتوانند باشـند.

5

آقای جهانی مینویسد: "سیاه سنگ واژه سرداری را نیز به شکل مغرضانه تعبیر میکند و میگوید که جهانی خود را نماینده برتر نژاد برتر میخواند. من نمیدانم که هدف این نویسنده مغرض از نژاد برتر کیست."

 نخست نگاهی بیندازیم به اصل همان دو مصراع: "سـرداري يې زمـا په پچه ده ختلې/ له آمـو تر مسـت هلمنده مـامن زمـا دی" (سـرداری اینجـا به قرعه مــن برآمده اسـت/ از آمو تا هیرمند مسـت سـرزمـین من اسـت) و به دنبالش: "باری جهـانی باید نخسـت نشـان دهـد که چرا خـود را برترین نمـاینده نژاد "برتر" مـیپندارد. سپس بگوید "سـردار/ محمد زایی بودن" چه افتخار دارد.

 مقام اعزازی "سرداری" روشنتر و بی نیاز از هرگونه تعبیر است. در افغـانسـتان بارکزاییهـا و مـحـمـدزاییهـا را "سـردار" مـیگـویند. اگر "سرداری" نمودار "برتری نژادی" نباشد، آقای جهانی نشان دهد که کدام شهروند افغانستان در کدام بخش دیگر این سرزمین گفته است یا میتواند بگوید: "سرداری یی زما په پچه ده ختلی"؟

6

او مینویسد: "چی فکرونه د نفاق پالی په سر کی/ امتیاز یی د وهلو کشتن زما دی/ آنکه اندیشه هـای نفاق در سـر مـیپروراند/ امتیاز زدن و کشـتنش از من اسـت/ سیاه سنگ میگوید: اگر امریکاییها بدانند که تو [آقای جهانی] هوای زدن و کشتن مردم را در سر داری، محاکمه ات خواهند کرد. من نشنیده ام که کسی را به گناه "یوی تشی لویی خبری" (یک سخن بزرگ میان تهی) محاکمه کنند..."

نهادهای اجتماعی حقوق بشر نه تنها در امریکا، بلکه در بسیاری از کشورها صلاحیت به دادگاه کشاندن هواداران زدن و کشتن مردم را دارند. البته با خواندن این نکته شادمان شدم که سرانجام آقای جهانی خود به "میان تهی بودن آن سخن بزرگ" در سروده اش اعتراف کرد.

اگر نوشته "جهان جهانی" تنها همینقدر دگرگونی در اندیشه های او آورده باشد، من پاداشم را گرفته ام. آری! زدن و کشتن مردم را امتیاز دانستن واقعاً "تشی لویی خبری/ سخن بزرگ میان تهی" است.

7

نامبرده چند سروده اش در ستایش پنجشیر، بدخشان، واخان، پامیر و پغمان را نمونه می آورد و با کر و کور خواندن من میپرسد: "آیا سیاه سنگ میتواند شاعری از سرزمین پامیر را به من نشان دهد که برای قله های کوه خودش به این زیبایی شعر نوشته باشد؟ آیا میتواند چنان شاعری را نشان دهد که جلای شمشیرهای سپید در دست شمشیربازان قندهار را ستوده باشد؟"

اینجا صادقانه ترین پاسخ من "نه" است، زیرا نخست نمونه های یاد شده شعارهای منظوم و مناسبتی اند، نه سروده های دارای ریشه در اندیشه و عاطفه و احساس. نیز، به پاس "مشک آن است که خود بوید، نه آنکه عطار گوید" زیبنده نخواهد بود اگر شاعری خودش شعرهایش را "زیبا" بنامد. از سوی دیگر، هنر سرای بده بستانهای بازرگانی نیست: من یک قطعه شعر برای پامیر تو میگویم، تو یک پارچه شعر برای قندهار من بگو!

سرودپردازن آگاه افغانستان نه نیازی دارند برای قله های هندوکش و پامیر شعرها و شعارهای نمایشی سر دهند و نه برای جلای شمشیرهای سپید شمشیربازان قندهار.

 دلم میخواهد بار دیگر آقای جهانی را از نزدیک ببینم و از همین "مقام" پایین فروتنانه بگویم: خواهش میکنم از اینهمه ژستهای امیرکروری و خوشحال خانی دست بردارید، شمشیر خونچکان قندهار را در موزیم گندهارا بگذارید و در سده بیست و یکم از هنرمندان همروزگار تان نخواهید برای آهنپاره های دستداشته شمشیرزنان قندهار مدیحه سرایی کنند.

8

آقای جهانی که دلبستگی شورانگیزی به ستایش شمشیر، تفنگ، خمپاره، خنجر، خون و خشونت دارد، میگوید: "اینک چشمان کور شده با تعصب سیاه سنگ را چه کسی باز کند. این کار تنها از توان خدای تعالی پوره است."

او مرا به خاطر باز شدن چشمهایم به خداوند میسپارد. من هم با توکل به آفریدگار، تعهد میسپارم که برای کشودن دیدگان باری جهانی به جهان فارغ از شمشیر و کشتار و خونریزی از نیروی ناچیز نوشته های خودم کار خواهم گرفت، زیرا اسباب ضد توکل نیست. 

9

آقای جهانی مینویسد: "شیر در افسانه های فولکلوریک تقریباً همه جهان سمبول پادشاهی، قوت و بیشتر اوقات زور و ظلم است. /.../ البته مشوره دوستانه ام به سیاه سنگ این است که با یاد آوری بیجای نام شیر احتیاط کند که اینک ده سال میشود نام و عکس یک شیر مرده بر همه ادارات کابل حکومت میکند."

اگر شیر بیشتر اوقات سمبول ظلم و زور باشد، بار دیگر میپرسم: آیا سرود بلند "زما کندهاره د زمرو وطنه" (قندهار من! ای میهن شیرها) ستایش است یا نکوهش؟ 

و اگر شیر نماد نیرومندی باشد، چقدر دلچسپ است این اعتراف نیمزبانه و خود شکنانه که "نام و عکس یک شیر مرده ده سال بر همه ادارات حکومت میکند." (چنانی که دیده میشود آقای باری جهانی زهره نام گرفتن احمد شاه مسعود را ندارد.) 

چند پرسش کوتاه: چرا حامد کرزی که از "وطن شیرها" می آید، هم زنده است و هم برخوردار از پشتیبانی بیدریغ ایالات متحده امریکا، نمیتواند بر پایتخت حکومت کند؟ آن "سرود ملی" آقای جهانی به آستان کدامیک پیشکش شده است: حاکمیت ده ساله احمد شاه مسعود یا محکومیت ده ساله حامد کرزی؟ چرا سیاه سنگ که نه برای "شیر زنده" میسراید و نه برای "شیر مرده" و نه برای "لانه شیرها"، با گرفتن نام "شــیر" احتیاط کند؟ نویسنده "جهان جهانی" منم. چرا پای احمد شاه مسعود به میان کشیده شود؟ اگر این تعصب سیاسی و کین نژادی نیست، چیست؟

10

باری جهانی که در ستایش پای لچهای زادگاهش از ته دل سروده بود: "سـتا د پای لوچو تر بگریو واری/ سـتا د تیرو تیغونو جنگ وگرزم" (قربان دسـتار پای لچهـایت شـوم/ جنگ تیغهـای برانت گـردم)، در یادداشت پای_لچانه دیگری نوشته است: "البته له خره سره یی خواخوږي د قدر وړ ده." (همدردی سیاه سنگ با الاغ قابل قدر است.) 

او درست میگوید. من برای این همدردی دلیل بزرگی دارم، زیرا هر باری که میبینم برخی از آدمها لگد میپرانند، و آنگاه تهمت لگدپرانی را به الاغ میزنند، همدردیم با این چهارپای بیگناه فزونی میگیرد.

11

باری جهانی در مورد عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان نبودنش مینگارد: "من آنقدر چشم سفید نیستم که با اینهمه شهرتم در پیش هزارن تن از مردم دروغ بگویم. اگر سیاه سنگ سخن مرا نمیپذیرد، نپذیرد."

زبانم لال اگر گفته باشم یا در آینده بگویم که آقای باری جهانی دروغ میگوید، ولی با ثبوت کوچکی میتوانم نشان دهم که راست نمیگوید:

نامبرده روز بیست و ششم جون 2010، بر روی ستیژ در برابر دهها تن بیشترین بخش نقد مـرا با پیشانی باز پذیرفت، آن را از چندین نگاه "شایسته" نامید. تنها در مورد "زموژ کشتی یی دوبوله خپل دریاب یی توپانی شوه" و تاریخ سرایش آن گفت: "این شعر واقعاً پیش از کودتای ثور سروده شده بود و سوگند میخورم که نه کشتی بود، نه دریا بود و نه توفان. همه اش تخیلات شاعرانه بودند." سپس در پیشروی شریف سعیدی، دکتور همایون مروت، دکتور جلیله سلیمی، فرید اروند، رحیم غفوری، و دیگران گفت: "ترجمه های سیاه سنگ بهترین هستند. حتا بهتر از اصل شعرهای من."

اینک هفت هفته پس از آن مینویسد: "سیاه سنگ در پایان مضمونش برخی از شعرهای مرا به فارسی ترجمه کرده است و هدفش این است که گویا او دارای نیت و نظر وسیع است. انصاف این است که بسیار بیمزه ترجمه کرده است. آن روح و زیبایی که در اصل نهفته است، در ترجمه دیده نمیشود."

از دل و جان باور دارم که تنها سخنان کنونی آقای جهانی در پیرامون برگردانهای من راست و درست اند، نه آنچه هفت هفته پیش گفته بود. با آنکه از گذشته ها میدانستم ترجمه شعر نمیتواند همسان اصل باشد، پس از خواندن سروده های خیام و بهگت کبیر به پشتو، اعتقادم به این نکته پایه استوارتر یافت.

12

سراپای برنامه فلمبرداری شده است. آقای باری جهانی نباید از یاد ببرد که سی و پنج پرسش نشانی شده در "جهان جهانی"، به ویژه دلیل ستایش یورش بر پانی پت، ماجرای اصفهان، سرود ملی، سنگرهای نژادی و آشوبزدگی برگردانهایش هنوز پاسخ نیافته اند.

 

[][]

کانادا/ 22 اگست 2010

 

آویزه ها

 

1) پاسخ آقای عبدالباری جهانی

http://www.afghan-german.de/upload/Tahlilha_PDF/faizi_jahani_siasang.pdf

 

2) اصل سخنان آقای جهانی

 

"که زه هم دغه ډول کلمات استعمال کړم نوځان به مي، خدای ناخواسته، له سیاه سنګ سره برابر کړی او د هغه مقام ته به ور ټیټ سوی یم."/ "دخوشال خان خټک هغه غزل مي چی ښاغلي ناشناس په خپل خواږه اواز کی ویلې ده دغه ګړیرا په یاد سوه: د ســــحر باده ګذر په چمن بیا کــــــــړه/ په چمن کی رنــګارنګ ګلونهوا کړه/ بــــی نیاز څهخبر له نازه چی نازڅه دی/ ستا د سترګوبلا واخلم ناز په ما کړه/ زه لـه خپله بخته چا وته فریـــــاد کړم/ چی پرون یی راته مخ وو نن یی شاکړه/ زه خوشال کمزوری نه یمچی به ډارکړم/ په ښکاره ناری وهم چیخوله یی راکړه/ موږ ګورو چی د دې غزل یو بیت هم له بل سره اړه نه لري او د پښتو ادب د نقد په تاریخ کی له دغه درکه چا دغه غزل ته ګوته نه ده نیولې. د پښتو ادب په تاریخ کی موږ تر دغه ګړیه پوري تر خوشال خان ستر سړی نه لرو، ځکه می د هغه د غزل یو څو بیتونه د مثال په توګه راوړل."/ "زه نه پوهیږم چی زموږ دغه نقاد د بګهت کبیر له پیغام او فلسفی او د هند په نیمه وچه کی دهغه له شهرت سره بلد دی کنه."/ "لوستونکو زما د خیام د رباعیاتوډیر ښه هرکلی کړی دی. دوه ځله چاپ سوي اواوس هم په بازار کی نه پیدا کیږی."/ "دې معنی یوازي دا خبره ده چی دا ښار زما وطن او یا زما د پلاروطن دی. مشکل فقط دې خبری پیښ کړی دی چی لیکوال د پښتو ژبی له اصطلاحاتو سرهبلد نه دی: اې زما وطنه د لعلونوخزانې زما/ ستا هره دره کی دي د تورونښانې زما/ ددې معنی به داوي چی غنی خان د ټولی پښتونخوا د ملکیت دعوه کړې ده او یا د هغی سیمی په درو کی د تورو ټولی نښانې یوازي په ده اړه لري؟"/ "سیاه سنګ د سرداری کلمه هم په دغه مغرضانه شکل تعبیروي او وایی چی جهانی خپل ځان د برترنژاد ، برتر نماینده بولي. زه نه پوهیږم چی د برترنژاد څخه به د دې غرضی لیکوال مطلب څوک وي."/ "چی فکرونه د نفاق پاليبه سر کي/ امتیاز یی د وهلو کشتن زمادی/ سیاه سنګ وایی چی که امریکایان در خبرسول چی ته د خلکو د وهلو او وژلو خیال لرې، محاکمه کوي دي. لومړی خو ما نه دياوریدلي چی چا دي څوک په شعر کی د یوی تشی لویی خبری په ګناه محاکمه کړی او په سزا رسولی وي. "/ " سیاه سنګ ماته دپامیر د سیمی داسی شاعر ښودلای سي چی د خپلو غرونو څوکو ته یی په دغه ښایست شعر لیکلی وي؟ ماته د هغی سیمي داسی شاعر ښودلای سي چی یو ځل یی د کندهار د باتورانو په لاسونو کی د سپینو تورو ځلا ستایلې وي."/ "اوس نو د سیاه سنګ سترګي، چی تعصب ړندې کړي دي، څوک څرنګه پرانیزي. دا کار یوازي د خدای تعالی په وس پوره دی."/ " زمری تقریباد ټولي نړی په فوکلوري نکلونو کی د پاچاهی، قوت او زیاتره وختونه د زور او ظلم سمبول وي./.../ البته سیاه سنګ ته زما یوه دوستانه مشوره داده چی د زمري د نامه له بیځایهیادولو سره پام وکړي، چی دا لس کاله کیږی د یوه مړه زمري نوم او عکس د کابل پرټوله اداره باندي حکومت کوي."/ "زه دونه سپین سترګی نه یم چی د خپل دونه شهرت سره سره د زرهاوو خلکو په مخ کی دروغ ووایم. چی سیاه سنګ زما خبره نه مني نو نه به یی مني."/ "سیاه سنګ بالاخره د خپل مضمون په پای کیزما ځینی شعرونه په فارسی ترجمه کړي دی او مطلب یی دا دی چی ګواکی دی د ډیر پراخنیت او نظر خاوند دی. انصاف دا دی چی ډیری بیخونده ترجمې یې کړي دي. هغه روح او ښایست چی په اصل کی پروت دی په ترجمه کی نه لیده کیږی."

 

 

  

 


بالا
 
بازگشت