نگارنده: دکتراندس م. نبی هیکل

 

حلقه ها در دولتها

  

                 نادرست نه خواهد بود اکر ادعا شود حلقه ها در دولتها  نقش تعیین کننده و سرنوشت ساز را ایفا میکنند. آبادی و تباهی کشورما نیز مانند هرکشور دیگر به شیوه اندیشه و عملکرد این حلقه ها بستگی دارد.

افغانستان باید آن حلقه ی  گم شده و از هم پاشیده را باز یابد که برای استقلال، حاکمیت ملی و پیشرفت آن چون نوش دارو نیاز است. حاکمیت، استقلال ملی و پیشرفت افغانستان بدون بازیابی این حلقه گم شده نا ممکن است.

حلقه مرکزیی که محور بحث کنونی ما را میسازد اساس عنعنوی تشکیل  و بقای ملت ها را  و ارزشهای مشترک ملی عصاره آن را تشکیل  میدهند.

 با اندک تعمق میتوان دریافت که ملتها به دور ارزشهای مشترک متحد شده و هویت مشترک را بوجود آورده اند. شخصیتها مانند سران خانواده، اقوام و ملیتها به دلایل مختلف  مانند بزرگی ، تجربه و دانش، ایمانداری و عدالت پسندی و یا دست خیر مورد احترام قرار داده میشوند. در  درازای تاریخ رابطه ها ، علاقمندیها و وفاداریها  شکل میگیرند، قوام میابند و شخصیتهای بزرگ و قابل احترام  ظهور مینمایند. شخصیتهای ملی بر اساس کارکردها و افتخارات ملی  شان مورد تقدیر قرار میگیرند و به عناصر  عمده ی اتحاد ملی و در نهایت به  جز جدایی ناپذیر ارزشها و افتخارات ملی مبدل میگردند.

فقید مهاتما گاندی و جواهر لعل نهرو در هند، جمال ناصر در مصرو کمال اتاترک در ترکیه  را بحیث مثالهای برجسته  سالهای مبارزات ضد استعماری و آزادیخواهی ملتهای مربوطه میتوان  نام برد. این شخصیتها به سمبول وحدت و ترقی ملی و آزادیخواهی ملتهایشان مبدل گردیده اند  و تا  هنوز مورد احترام ملتهای مربوطه قرار دارند. این حقیقت در مورد سایر ملتها به درجات مختلف صدق مینماید.

شخصیتها ی ملی ( علمی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی) که به دلایل خدمتگذاری به ملت یا فداکاری ملی به سرمایه مشترک ملی و ارزش ملی مبدل میگردندو در زمینه ای معیین به عاملان اتحاد و ترقی ملی و منلبع الهام و رهبری در تاریخ مبدل میگردند.

جامعه در طی  زمان نه تنها شخصیتها را میسازد، بلکه ارزشها و افتخارت مشترک را نیز می آفریند و منافع عینی و ذهنی را شکل میدهد.  همه ی آنچه ها که از لحاظ تاریخی و جغرافیایی بحیث ملکیت مشترک ، ارزش و افتخارمشترک شمرده میشوند و یا هستی و رفاه مشترک را کمک مینماید بحیث ملکیت عامه و مشترک مورد احترام قرار داده میشوند، میتوان در حریم قابل احترام قرار داد. این است حلقه ی مرکزی که هر ملتی با  اندک تفاوت  سیاستهای داخلی و خارجی خود را با درنظرداشت آن فرمولبندی مینماید.

آبادانی افغانستان بدون تشکیل مجدد این حریم قابل احترام متصور نیست. 

                 از سالها ست که  تعداد انگشت شماری از روشنفکران  از تعریف منافع ملی سخن میگویند، بدون اینکه  خود تعریفی از آن بدست دهند. از آنجاییکه این مساله به بحث ما ارتباط نا کسستنی دارد در قسمت بعدی این مقاله برآن مکث میشود.

حكومتها در تصاميم بزرگ ملي، در تجارت، امنيت و روابط خارجي، در مسا يل مربوط به هويت و افتخارات ملي، ثروت هاي مادي و معنوي، حاكميت ملي، استقلال و تماميت ارضي در احترام به اين حریم عمل مینمایند. این حلقه مرکزی  و این حریم واجب الاحترام  برای همه ی نیروهای سیاسی  همواره اساسی عینی و مادی داشته و به آنانی نیاز مند است که بحیث حاملان و عاملان آن در سینه تاریخ فعالیت نمایند. برای  گرامیداشت و بقای این حلقه به افراد  و شخصیتها، نهادها وباورمندیها  نیاز  داریم. چگونه این نیازمندیها را میتوان بر اورده ساخت؟

 

* * *

 

قسمت دوم

شرایط ضروری و بسنده

 

اکنون دیگر واضحتر از پیش  است که ملتها و کشورها  تنها بحیث هویت های واحد و مستقل موجود نیستند، بلکه رابطه ها، علاقمندیها و منافعی  درونمایه هستی آنها را میسازند. برای برخی نیازمندیهای داخلی اهمیت بیشتر دارد و برای برخ دیگر نیازمندیهای داخلی و خارجی.

برخی از این علاقمندیها و رابطه ها اساسی عینی دارند مانند خانه ی مشترک که دارای حدود و ثغور معیین و تروتهای نهفته و آشکار مانند آب و خاک، جنگلات و منابغ زیر زمینی، آبدات تاریخی و ... اند ، و برخ دیگر ذهنی اند مانند آیین و فرهنگ مشترک، خاطرات  و افتخارات تاریخی مشترک، حق حاکمیت ملی و زندگی شایسته و انسانی و....

به باور نگارنده اینها همه اجزای اساسی و عینی منافع ملی  و محتوای حلقه مرکزی را میسازند که ملتها برای آن سالها رزمیده اند. آیا موجودیت این همه برای  بقا و  رفاه ملتها ضروری نیستند؟

ملت افغان نیز همانند سایر ملل جهان دارای  همان شرایطی اند که برای هویت سیاسی بحیث دولت(  سرزمین، جمعیت، حکومت) ضروری دانسته میشوند، و همانند سایر ملتها دارای همگونی ها و تفاوتها، ارزشها و افتخارات مشترک میباشد. اینها نه تنها عبارت از شرایط ضروری برای دولت بودن اند ، بلکه برای ترقی و پیشرفت، برای موجودیت آزاد و مستقلانه نیز به این شرایط نیاز مندیم.

درحالیکه برای عرض وجود کردن بحیث دولت  به این شرایط  نیاز وجود دارد، تامین روابط  مساوی ،  تامین حاکمیت دولتی و ملی ، ترقی و تامین شرایط زندگی آبرومندانه به شرایط بیشتری نیازوجود دارد. زیرا  داشتن سرزمین ، جمعیت و حکومت ضروری اند نه بسنده.

تحلیل ها نشان میدهند که موجودیت یک حلقه ی مرکزی واجب الاحترام برای همه در همه ی سطوح فردی، میسو  و ملی از زمره شرایط بسنده میتواند تلقی گردد. تجربه ی افغانستان در  دهه های  جنگ داخلی مبیین این حقیقت اند.

قانون اساسی  کشور در موارد متعدد دولت را  نه تنها به احترام و رعایت  منافع ملی بلکه به دفاع و حراست از آن نیز مکلف گردانیده است.

ماده ششم دولت را به"... ايجاد يك جامعه مرفه و مترقي بر اساس عدالت اجتماعي ،حفظ كرامت انساني، حمايت حقوق بشر، تحقق دموكراسي، تامين وحدت ملي، برابري بين همه اقوام و قبايل و انكشاف متوازن در همه مناطق كشور...." مكلف مينمايد و ماده هفتم دولت را از يكسو"... به رعايت منشور ملل متحد، معاهدات بين الدول، ميثاقهاي بين المللي كه افغانستان به آن ملحق شده است و اعلاميه جهاني حقوق بشر..." و ازجانب ديگر آن را مكلف ميداند تا از"...هرنوع اعمال تروريستي، زرع و قاچاق مواد مخدر و توليد و استعمال مسكرات..." جلوگيري نمايد. ماده هشتم حكم مينمايد كه " دولت سياست خارجي كشوررا بر مبناي حفظ استقلال، منافع ملي و تماميت ارض و عدم مداخله، حسن همجواري، احترام متقاتبل و تساوي حقوق تنظيم مينمايد."

حكومتها چگونه از منافع ملي  قلمروهاي تحت سلطه ي خود( برحسب تعريف خود شان) دفاع مينمايند؟ و آيا منافع ملي درست همان است كه حكومتها و ايليت هاي حاكم سياسي آن را تعريف مينمايند؟ آيا منافع ملي همان است كه به عامه ملت تعلق دارد و آيا چنين چيزي وجود دارد كه به همه ي ملت تعلق داشته باشد؟ آيا تعريف از منافع ملي ضروري ميباشد؟ 

ازآ نجايي كه تعريف حدود و مشخصه ها را بيان ميدارد به شناساي ما از پديده ها كمك مينمايد و از سوي ديگر تعريف ميتواند مارا به راه نادرست و يا شناسايي نادرست رهموني كند، زيرا تعريف میتواند نادرست باشد.

تعريف منافع ملي نيز ميتواند مورد منازعه باشد و برحسب خواست زمان تجديد گردد.تعريف يك دشواري فني دارد و آن اين است كه هرچه مشخصتر باشد محدودتر و هرچه پهناورباشد عامتر ميشود.و شايد هم به همين دليل دانشمندان از تعريف هاي خاص و عام يا محدود و وسيع سخن ميگويند. نقش و اهميت منافع ملي را در سياست اروپاي واحد ميتوان ملاحظه كرد. دولتها امروزبر اساس منافع ملي شان به سادگي به تجاوز متوسل ميگردند. استعمار در گذشته، استثما ر سرمايداري، جهاني شدن سرمايه داري، جنگ عراق، حضور نيروهاي خارجي در افغانستان مثالهاي انكار ناپذيري اند كه نشان ميدهند منافع ملي اساس  سياست خارجي دولتها قراردارند.

توازن قوا را ميتوان محصول عاليترين مرحله رويارويي منافع ملي ابرقدرتها دانست.

در تاريخ روابط بين المللي پس از جنگ اول جهاني مفكوره ي امنيت دستجمعي مطرح گرديد كه تنها نتيجه ي عمده آن دسته بنديها در سياست بين المللي بود. به ياد مي آوريم كه امنيت دستجمعي و منافع ملي اعضاي ناتو را درافغانستان چگونه در همزيستي نگهميدارند.

ماكياويلي معتقد بود كه قدرت ( شير) و فريبكاري يا حيلهگري (روباه) دو وسيله ضروري سياست خارجي ميباشند. آزادي ملي يا استقلال  ارزش سياسي والا است ومسووليت عمده رهبران دولتو نهادهای دولتی اين است كه همواره در پي منافع دولت بوده و از اين منافع دفاع نمايند.

از خود ميپرسيم چه اصولي سياست دولتها و حكومتها را در سياست  با  ديگران تشكيل ميدهند و اين اصول كدامها اند ؟ چرا ملتها بر احترام به استقلال و حاكميت ملي، تماميت ارضي ، آبي و فضايي،  شناسايي و احترام به اراده ملي و ...حق زيستن در صلح  و رشد اقتصادي تاكيد دارند و براي حفظ آنها  ملياردها را صرف انكشاف تكنالوژي نظامي و تقويت قدرت دفاعي و تعرضي كشورهاي شان مينمايند؟ تعريف منافع ملي را بايد در همين محيط جستجو نماييم.

 

 +++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت سوم

در جستجوی مرجع ملی واجب الاحترام

 

دلیل اساسی و عمده دشواریها و تداوم آنها در افغانستان این است که  یک مرجع یا حلقه ی مرکزی  ملی و واجب الاحترام  در افغانستان  وجود ندارد، در حالیکه ارزشهای مشترک ملی: دین مشترک و فرهنگ ملی، سرزمین واحد ،زبان مشترک و منافع مشترک ملی وجود دارند. افغانان همانند سایر ملل دیگر دارای سرزمین واحد اند که خانه مشترک همه افغانها میباشد و دارای حکومت  نیز هستند.   در دین مشترک ما نقصی وجود ندارد و مایه افتخار همه است، سرزمین مشترک و فرهنگ مشترک ما نیز پربار و مایه افتخار اند. حکومت را باید ساخت وآن را نیز باید چنان ساخت که مایه ی افتخار ملت افغان گردد.  اینهمه برای ملت بودن و برای ترقی ضروری اند، مگر بسنده نیستند.

تاریخ ما  نمونه های بارز و پر افتخار اتحاد به دور ارزشهای ملی را نیز به یاد دارد، ارزشهایی که مردم برای آنها جنگ را برزندگی ننگین درصلح  ترجیح داده اند.

گذشته از آن اهمیت عناصر ضروری دیگر را نیزنه باید  نادیده گرفت: کشور ی با افتخارات تاریخی و ثروتهای طبیعی در سینه پهناور خود، برای ترقی به دانش ( تیوریتکی  و تجربی) نیز نیاز دارد. در غیر آن تنها در خاطره ها زندگی خواهد کرد و از داشته ها استفاده نه خواهد توانست. هم گذشته دور و هم گشته ی نزدیک حقلیقی را به ما نشان میدهند که همه ی آنها را جمعبندی کرده و در یک سوال میتوان چنین بیان کرد.

درحالیکه ملت افغان برای پیشرفت و تعالی همه  ی امکانات را دارا بوده، چه علتی برای عقب مانی آن وجود دارد؟

ملت واحد مجبور نیست برای واحد بودن و واحد ماندن، گوناگونی و تنوع خود را نادیده انگارد. وجود هر فرد( که همه ی اجزای بدنش از تنوع و گوناگونی حکا یت دارد و برای هدف فعالیت آدمی خدمت مینماید) گواه این حقیقت است.

این سوال مارا به آنچه میرساند که موجودیت آن موجب ترقی و رفاه میگردد و فقدان آن  موجب آن میگردد  که با وصف همه امکانات ( سرمایه اجتماعی و طبیعی، دانش و ....) رفاه و ترقی ملی بدست نه آید.

در حالیکه اینهمه گفته ها را در بیان نیز میتواند خلاصه نمود، خواستم آن را بصورت مصور بنمایانم.

 

 

 

اقلیت های سازمان یافته            


 

اکثریت غیر سازمان یافته

 

                                                                                                            

 در این شکل  حقیقت اکثریت و اقلیت به گونه ی دیگری بیان شده است. دو مساله را در رابطه با  مفاهیم متذکره باید به یاد داشت:  1) اقلیت و اکثریت در معنا و 2) اکقریت و اقلیت در ماده .در واقعیت اکثریت  از نگاه سازمانی  به اقلیتها  منقسم  اند. اقوام و ملیتها با ظهور تقسیم کار و ایجاد پیشه ها بصورت طبیعی به دسته های حرقوی  شکارچی، معمار، نجار و...منقسم شدند.  افلیتها بد ینترتیب تنها میتوانند به دور منافع و علاقمندیها تشکیل گردند.

هرچند  از انتقاد رایت میل  از موسکا چنان بر می آید که جامعه ی سازمان یافته  پدیده   مربوط به دوران انکشاف صنعتی میباشد، میتوان استدلال کرد که این حقیقت که ما دیر هنگام به این یا آن حقیقت متوجه میگردیم به معنای غیابت آن حقیقت  نه میباشد. تفاوت اساسی در شناسایی  و تحقق حق مشارکت این دسته ها یا اقلیتهای سازمان یافته از اکثریت مردم  در حیات سیاسی میباشد. مطالعه  ی نیو- کارپوراتیزم  و پلورالیزم  میتواند به صراحت این حقیقت مدد رسانند. این تفاوت را نیز نتیجه ی آگاهی از منافع و شعور مربوطه میتوان دانست که در مراحلی معیینی از انکشاف  در سیر تاریخ  بیدار میگردد.

در شکل سازمان ها و گروپ ها ی منافع در رنگهای مختلف بحیث اقلیتهای سازمان یافته نشان داده شده اند تا نقش  و موثریت ساختاری آنها نشان داده شوند. تعدادی از اعضای یک ملت در این یا آن گروپ و دسته اجتماعی بصورت آگاهانه عضویت دارند و برخی ممکن است در سازمانهای غیر آشکار یا مخفی و یا غیر رسمی عضویت داشته باشد، و باز برخی هم  بحیث علاقمند ان این یا آن سازمان باشند. همه ی این افراد در اطراف حلقه ی مرکزی قرار دارند. در ساحه ی فولادی جمع کثیر ی از اعضای ملت قرار دارند. ساحای سفید و خاکستری بوسیله خطی از همدیگر جدا شده اند که  شفاف یا دارای منفذ میباشد وهمه ی افراد غیر متعهد و سازمانها در ساحه ی سفید و همه ی مردم در ساحه ی خاکستری  در اطراف یک دایره ی مرکزی قرار دارند که با دایره های اطراف خود در تماس قرار دارد و در ساحه ی ملی وافع میباشد. رعایت منافع ملی منافع گروپی را نیز احتوا مینماید، در حالیکه رعایت منافع گروپی و حزبی تنها  در حالاتی منافع ملی را میتواند احتوا نماید که این منافع را مورد احترام قرار دهد.

در همین ساحه ی ملی سازمانهایی ایجاد میگردند و رشد مینمایند که  نهاد های دولتی و ملی نامیده میشوند. خصیصه ی اساسی شخصیتها ی ملی و نهادهای ملی یا دولتی  این است که با رعایت و احترام به ارزشهای ملی  میاندیشد وعمل مینماید.

تاکنون این بحث  اجزای عینی منافع ملی را نیز مورد بحث قرار داده است.

 

چگونه میتوان این د ایره ی مرکزی را درافغانستان شناسایی نمود؟

 

 +++++++++++++++++++++

 

 

قسمت چهارم

حقیقت تلخ

 

 

حقیقت تلخ  این است که حلقه ی مرکزی  بخصوص در حیات سیاسی کشور ما  از هم پاشیده است. بحث های انجام شده نشان میدهند که اجزای مشمول(   بخش مادی ) این حلقه مرکزی وجود دارند. هم واقعیتهای موجود و هم ارزیابی انجام شده در این مقاله نشان میدهند که  دلایل و انگیزه های نیرومندی برای اتحاد به دور ارزشها و مفکوره های ملی وجود دارند و تاریخ ملت افغان نیز مثا لهای بارز و افتخار آمیزی را از اتحاد ، موفقیت و موثریت  عملی آن به  یاد ما میدهد.  اکنون این سوال در برابر ما قد بر می افرازد که:  چگونه میشود موجودیت حلقه ی مرکزی  را به حيث شرط بسنده ترقی و رفاه دانست ، در صورتي که موجودیت این حلقه ی مرکزی در گذشته ها به رفاه و ترقی نه انجامیده است؟

 حلقه ی مرکزی را منافع ملی و افتخارات ملی تشکیل میدهند و نه باید بخش ذهنی این حلقه را فراموش کرد.

دربحث های پیشین در مورد منافع ملی ، شخصیتها و افتخارات ملی سخن گفته شد و از سازمانها و نهادهای ملی/ دولتی یاد آوری گردید. حلقه ی مرکزی برای موثریت خود به شخصیت ها و نهاد های ملی نیاز مند است. شخصیت ها و نهادهای ملی بحیث انستیتوشن های ملی فعالیت متداوم و سازمان یافته ی اتحاد  آگاهانه را به دور ارزشها و مفکوره های ملی تامین مینمایند.  این دو عنصر اساسی در حلقه ی مرکزی بحیث مراکز سازماندهی وقومانده فعالیت مینمایند و ذهنیت احترام و دفاع از حلقه ی مرکزی را زنده نگهمیدارند، کارآگاهی، سازماندهی و بسیج قوتها را انجام میدهند. تاریخ گواه این حقیقت است. این دو نهاد به حیث عاملان و حاملان عمل مینمایند. بدون این دو عنصر حلقه ی مرکزی روح و روانش را از دست میدهد و از هم میپاشد.

حقیقت تلخ دیگر این است که ملت افغان در نتیجه ی رویدادهای دهه های گذشته آنچه  را بحیث عاملان و حاملان یاد نمودیم نیزاز دست داده است. افراد و خانواده ها در فضای عدم اعتماد و حاکمیت  قانون،  نورمها و معیارها ی زندگی را فراموش کردند، زیرا آنان در شرایطی قرار داده شدند که خود باید بقای خود و خانواده خود را تامین نمایند.

تلاش برای تامین بقای خود و اکنون تلاش برای تامین منافع شخصی و گروپی در دستورکار فرد و گروپ قرار داده شده است.

گذار از این شرایط به شرایطی که در آن نفع فرد و گروپ در منافع ملی جستجو گردد چگونه میتواند صورتگیرد؟

در این شرایط  هم از لحاظ اجتماعی و اقتصادی و هم از لحاظ سیاسی افراد ، خانواده ها و  ساختارهای گروپی وجود دارند. شیوه ی اندیشه و عمل حاکم نیز بر همین مبانی عمل مینماید.

اجزای مادی حلقه مرکزی وجود دارند و تنها برای زنده کردن عناصر ذهنی این حلقه ی مرکزی به عناصر کلیدی: شخصیتها ی ملی و سازمانهای ملی نیاز داریم.

 

در این حقیقت شکی نیست که برنامه های ملی و پالیسی های ملی از ارزشها و مفکوره های ملی منشآء میگیرند و رابطه ای میان فقدان و موجودیت آنها وجود دارد.  شکل آتی  این روابط را تمثیل مینماید.

 

 

این حقیقت که عناصر حیاتی در حلقه ی مرکزی ( شخصیت ها و نهادهای ملی بخصوص ساختارهای سیاسی ملی یا سراسری)  وجود ندارند و برای ایجاد آن باید کار صورتگیرد، استدلال مرکزی این مقاله را میسازد.

فقدان این دو عنصر اساسی نتیجه ی چه بوده میتواند؟

به باور نگارنده دو عامل در شکستاندن حلقه ی مرکزی و ناپدید شدن دو عنصر حیاتی این مرکز نقش اساسی و ماهوی داشته اند.

1)     اولویت دادن به ارجحیتهای فراملی و جهانی

2)     تعصب فکری /افراطیت درتفکر گروپی/حزبی

نیروهای سیاسی سراسری به گزینشها و ارجحیتهای فراملی و جهانی مانند وابستگیهای ایدیولوژیک و اعتقادی تاکید بیشتر داشتند. این اولویت که  از یکسو با منافع گروپی و حزبی  و از سوی دیگر با جهتگیری های جهانی گره خورد ه بود، جهتگیری ملی را بخصوص در جنگ راه انداخته شده نادیده میگرفت.

احترام به اولویتهای فراملی در کشور های دیگر نیز وجود دارد و در صورت توامیت با افراطیت در تفکر گروپی و حزبی  یا برخورد تعصب آمیزی که حق اندیشه و عمل دیگران و حتی حق موجودیت آنها را نادیده گیرد به ناپدید شدن عناصر حیاتی منجر میگردد.

این دو عامل موجب گردید سازمانهایی که ادعا داشتند ملی اند به  اجنت ها /حافظان  منافع   سازمانهای سیاسی فراملی مبدل گردیده و به جای خدمت به مردم و ارزشهای ملی به ارزشهای فراملی خدمت نمایند.

برخورد دگماتیک این سازمانها به ایدیولوژی اعتقادی از یکسو و افراطیت در تفکر گروپی از  سوی دیگر موجب آن گردید تا این سازمانها به قلع و قمع مخالفان و سازمانهای مخالف اقدام نمایند و از حق دیگر اندیشی دیگران در عمل انکار نمایند.

 با از میان رفتن شخصیت های ملی و سازمانهای ملی ، زمینه ها  برای رشد چنین عناصر نیز ناپدید گردیدند. بدین ترتیب جای منافع ملی را، وقتی از اهمیت و حدت موضعگیریهای فراملی کاسته شد، منافع گروپی و حزبی اشغال نمود و درکشاکش و رقابت گروپها بازار شخصیتهای گروپی نیز گرمتر شد. از آنجاییکه سنگر های گروپی و خزبی مصوون ترین سنگرهای طبیعی در جامعه ی فیودالی اند، این سنگرها به مواضع قدرت مبدل گردیدند.

 شرایط کنونی ما که از لحاظ سیاسی با رقابت منافع گروپی / حزبی  مشخص میگردد، نیازملی  شدن را  از دیر زمان در دستور مبارزه فردی و اجتماعی قرار داده است.

بخشی از نهاد ها ی دولتی مانند نیروهای مسلح کشور درزیر تاثیر مستقیم و غیر مستقیم دو عامل اساسی نابود گردیدند و  سرزمینی با جمعیت جنگ زده در اختیار گروپها ی قرار گرفت که بر اساس تفکر تعصب آگین فکر و عمل مینمایند. چند عامل به تشدید این وضعیت کمک کرده اند:

1)  موجودیت سرزمین جنگزده بدون نهاد های ملی و دولتی مانند نیروهای مسلح، سازمان سیاسی سراسری، حکومت ملی و ....

2)    مهاجرت طولانی که راه را نه تنها به اختلاط فرهنگی بلکه به  سلطه ی فرهنگی نیز باز کرده است.

3)    مداخلات خارجی

4)    وجود سازمانهای سیاسی با عنعنه ی نیرومند تعصب فکری و تفکر گروپی .

اتحاد به دور ارزشها و اندیشه های ملی  نه تنها به ایجاد ساختار های ملی سیاسی می انجامد، بلکه زمینه های پرورش و تربیت عملی شخصیتها و رهبران ملی را نیز فراهم میسازد.  با چنین برخورد ملی  میتوان اعتماد سیاسی مردم را از راه کار متداوم ملی بر اساس ارزشهای ملی نیز اعاده کرد.

 

 

پایان

 

  


بالا
 
بازگشت