دکتراندس م. نبی هیکل

 

تشكيل یک ساختار سیاسی سراسری و دشواریهای آن

 

از سالها ی دراز بدين سو با سیاستم سرو کار است. خود را نه تنها شاگرد علوم سیاسی میپندارم، بلكه بصورت عملی با آن نیز اشتغال دارم و میخواهم مطالبی را در این باره با علاقمندان سیاست، بخصوص آنانی در میان گذارم که وجود یک ساختار سیاسی سراسری را برای مبارزات سیاسی، ترقی و دموکراتیزه کردن افغانستان و تامین حاکمیت ملی ضروری میدانند.

در این نگارش کوتاه میخواهم مثالهای زنده یی را برای حمایت دریافته هایم بیان کنم و در همین آغاز علاقمندم ابراز دارم که صراحت وصداقت  را بحیث لازمه های ضروری مباحثات سیاسی در این نگارش مد نظرخواهم داشت.

در واقعيت امر بحیث انسانهایی که در شرایط معیین زیسته ایم دشواریهای خود را داریم، زیرا ما محصول دیروز و امروزیم. این حقیقت ممکن است بخش کوچکی از دشواریها را تشكيل دهد، زیرا دشواری اساسی درتعیین ارزشها وتعیین اولویتها قرار دارد، نه در ارزشها. برای لحظه یی توجه شما رابه گذشته برمیگردانم، زمانی که روشنفکران افغان با روحیه ی مردم دوستی و میهن دوستی به گزینشهای ایدیولوژیک پرداختند و معتقد بودند که گرینش آنان بدون شک موجب رفاه مردم و آزادی کشورمیگردد. آنها از صراحت و صداقت برخوردار بودند.

باور و اعتماد به ایدیولوژی در گرما و سرمای مبارزات سیاسی ورقابتهای ایدیولوژیک نهادینه میشود و ساختار های گروپی به سنگرهای مقابله ومبارزان سیاسی به سربازان ایدیولوژی مبدل میگردند. جامعه روشنفکری به نوبه  خود برای هر دسته یی به " ما و دیگران" منقسم میشود. منافع حزبی / ایدیولوژیک در این رقابت سیاسی در اولویت قرار داده میشوند. هریک از سازمانها فکر میکردند که تنها خود آن سازمان راه درست را در پیش گرفته است و یا بر رهبری آن دیگر انگشت انتقاد میگذاشت.

احزاب و گروپهای سیاسی با تعصب فکری با دیگر اندیشی برخورد میکردند و هریک خودرا برحق میپنداشت، در حالیکه این باورمندی دشواریهای ایدیولوژی را از دیده پنهان میکرد و به آن تقدس میبخشید. حتی فرکسیونهاو تمایلات متفاوت سیاسی توانایی تحمل و پذیرش همدیگر را نداشتند. چرا آن انقلابیون متبحر و متفکر این توانایی را نداشتند که دریابند هم حزب شدن و هم فکر شدن به معنای انحلال همه ی تفاوتهای فکری نیست. تاریخ برعکس اندیشه ها و تصورات آنان را ثابت گردانید و امروز باردیگر به همه ی آنان و به هر یک دیگر این فرصت را داده است تا از گذشته ها بیاموزد.

  اکنون همه ی ما از آن روزگار سالها فاصله داریم، درسهایی را به گونه هایی همگون و متفاوت از آن تجارب آموخته ایم و ساختارهای پیشین نیز دارای دختران و فرزندان فکری شده اند.

چرا اینهمه تجربه و دانش سیاسی و مساعی اینهمه علاقمندان احیای احزاب مادر در خانواده چپ نتوانسته به آن مامول برسد؟ چرا تجارب و مساعی برای تشکیل یک حزب سراسری با وجود علاقمندی و درک ضرورت آن به ثمر برسد؟

 طی 4 سال گذشته نگارنده این سطور  فعالین سیاسی را کم از کم دوباربا نشر فراخوانی دعوت نمودم تا به دور ارزشها و مفکوره های ملی متحد گردند. مبارزان سیاسی آتشین نفس در گام نخست آن را با سکوت مطلق استقبال کردند، گویا سخنی برای گفتن نداشتند. دلیل آن روشن بود زیرا مبارزان سیاسی هنوز به تقدس اعتقاد شان باور داشتند و فریاد اتحاد تنها هدف احیای  گهواره فکری از هم پاشیده را دنبال میکرد. از دیر زمان افراد زیادی خویشتن را در اکواریومهای کوچک چون ماهیان بزرگ می یابند واز آن زندگی  مصوون لذت میبرند.

طرح اتحاد به دور ارزشها و مفکوره های ملی بر مبنای تحلیل واقعیتهای عینی و ذهنی استوار بود. بخش اساس این استدلال در مقاله ی " حلقه ها در دولتها" در سایت آریایی نیزمنتشرشده است. در افغانستان سازمانها و ساختارهای ملی از هم شکسته و شخصیت های ملی تنها در دامان اقدامات ملی  بوجود میایند. بنابرآندر شرایط جنگزدگی همه چیز آنچه به دور آنها ممکن است نیروها متحد گردند همانا ارزشها و مفکوره های ملی اند که مصوون ترین محور تجمع را تشکیل میدهد.

در منظره سیاسی افغانستان احزاب خورد و بزرگی وجود دارند، مگر هردو دسته از ابتکار سیاسی عاری اند. این احزاب توانایی جلب اعتماد سیاسی، بسیج و اعمال فشار بر ایلیت حاکم  و پالیسی های آن را دارا نیستند. ناکامی این احزاب در تامین نمایندگی مردم در مجلس نمایندگان، ناکامی آنها در مطرح شدن بحیث یک نیروی سیاسی در جامعه، در تشکیل اییتلافهای سوژه یی وسازماندهی اعتراضات سیاسی  ساده و عنعنوی یا اقدامات مردمی به معنای آن است که آنها بیکاره و جنگزده، فاقد ابتکار و درایت سیاسی اند و شایستگی و لیاقت رهبری را دارا نیستند.این سخن به معنای آن نیست که این سازمانها فاقد افراد و شخصیتهای مبتکر و سالم اند. این افراد چون گروگانهای سیاسی در ساختارهای گروپی بسر میبرند.

تجربه ی مذاکرات میان احزاب سیاسی نتایج تکاندهندیی را بدست داده است. در این مطالعه احزاب سیاسی  شامل مذاکره نه تنها دارای خط فکری همسان، بلکه سابقه ی طولانی مبارزه مشترک بوده اند. با وصف ادعای مبنی بر فقدان اختلاف، مساله اتحاد به ناکامی گرایید.

طرفین راه کلاسیک بحث بر اتحاد سازمانی و ایدیولوژیک را دنبال میکرند که در آن تلاش صورت میگرفت نه بر خطوط کلی  بلکه بر جزییات توافق حاصل گردد. این شیوه کار خطر بروز اختلافات متزاید را باخود داشت و اختلافات در جریان بحث  یکی پی دیگر متبارز میگردید. برخورد کلاسیک تفاهم رهبری و بدنه را شامل نمیگردید و در سطح بالایی گروپ انجام میشد، در حالیکه حساسیت در رابطه با موضعگیری صفوف با قدرت آن وجود داشت. زیرا سازمان های سیاسی از یکسو زیر فشار شرایط شکل گرفته بودند و از سوی دیگر اعضا به آنچه ها که  سازمان راهستی میبخشید و به اصول زیستی و فکری آن عادت کرده بودند. هراس از هم پاشی/تجزیه گروپ نیزدر این ناکامی سهم داشت.

از مداکرات و گفتگو ها معلوم میشد که اندیشیدن و عملکردن  همانند گذشته از پیشرفت جلوگیری مینماید. زیرا آنان از جزیات بحث را آغاز میکردند، بدون آنکه بر کلیات توافق نمایند وبر میکانیزم های سازنده اعتماد فکر نمی شد. به آنها پیشنهاد گردید تا سیستم کاررا اندک تغییر دهند:

1) بر اصول عام فکری ( اندیشه و عمل) به توافق برسند که تشکیل یک ساختار سیاسی سراسری را بتواند تحمل نماید.

2)  این اصول باید ملی وفارغ از تعصب فکری باشد تا بتواند  ازمرزهای کلویجهای اتنیکی و سیاسی عبور نماید.

3) این اصول باید صریح، متمایز از گذشته و مبیین هویت مشخص سازمان سراسری باشد.

4) این اصول باید  به تفاوتهای فردی و امکانات انطباقی سازمان اجازه دهد.

همه این پیشنهاد ها با راه عنعنوی متفاوت بودند.

درحالیکه از لحاظ منطقی، حزبی که برای تحقق یک داعیه ایجاد میگردد، با جرآت باید بتواند برای همان داعیه خود راهرنوع بازسازی نماید، یکی از آن دو حزب خود را به اصول فکری و سازمانی متعهد و پابند میدانست و توانایی ریفورم را دارا نه بود، در حالیکه طرف دیگروقوع انشعاب درحزب طرف را در نتیجه مذاکرات دوجانبه برخلاف عرف میدانست.

بیشترین دانش سیاسی اکثر مبارزان چپ به ادبیات انقلابی محدود میگردد و از این دانش بحیث محک ارزیابی همه ی دانش ها استفاده میشود و مبارزه طبقاتی  را بر اساس همین دانش در عبا و قبای دیرینه اش جستجو مینمودند.

تمایلات ایدیولوژی/شخصیت پرستی در بخش دیگر کار برای ایجاد یک سازمان سیاسی سراسری بصورت متبارز دیده میشد.تمایلات نیرومندی برای معرفی دومین نابغه ی شرق از افغانستان بارها در نشستهای فعالان سیاسی زیر نام  یادبود طاهربدخشی و سیرتفکر ملی متبارز گردید وگردهمآیی 28 دلو گواه براین حقیقت است.

 نشستهااز احتمالآ اواسط ماه جدی تا تدویرگردهمآیی بادبود از طاهربدخشی زیر عنوان" بازخوانی تفکر ملی"

به تاریخ 28 دلو 1389 نشان دادند که تلاش برای معرفی نابغه دیگری از شرق صورت میگیرد.

طرح اساسی این بود که یادبود بهانه یی برای راه اندازی بحث برای تشکیل یک حزب سراسری میباشد، مگرهر نشست که در وجود یک کمیته ملی فرهنگی دایر میگردید به سوی تک فکری وسمتی شدن میرفت. 

نشستها دارای منفی ترین مشخصه ها  بودند زیرا:

1) نشست ها و بحث ها بصورت مکرراز دستور کار بیرون میشدند،

2) هر نشست  حد اقل  یک تصمیم اتخاذ شده از پیش را نقض میکرد:به گونه ی مثال تصامیم بر نشر عکس، بر فراخوان، بر تهیه ی پیام کنفرانس.

3) گاهی هم دیده میشد که آنچه تصمیم گرفته شده در عمل  تحقق نه میافت و یا برعکس آن عملی میشد.

4) نمادهایی از شخصیت پرستی  و دگمای ایدیولوژیک بصورت مکرر متبارز میگردید.

5)وابستگی به حاکمیت از اینسو و آنسو نمودار میگردید.

در حالیکه موضوع اساسی طرح شده در برابر شخصیتهای مستقل سیاسی و نمایندگان یکتعداد احزاب و سازمانهای سیاسی این بود که با استفاده از یادبود طاهربدخشی بحیث یک مبارز ملی نه تنها از سایر مبارزان ملی بزرگداشت میشود بلکه بحث ملی را بر سیر تفکر ملی در افغانستان بر انگیخته و طرح ایجاد یک سازمان سیاسی ملی را مطرح و کمیته ی هماهنگی ای را برای این هدف ایجاد مینمایند.

 در عمل سیرتفکر ملی  پیشوند" بازخوانی" گرفت، اجندای گردهمآیی خود سرانه درجریان گردهمآیی تغییرداده میشد که در نتیجه مقالاتی از میان قطع شدند، از قطعنامه گردهم آیی بدون اینکه هیات رییسه گردهم آیی در مورد تصمیم گرفته باشد و بر خلاف تصمیم کمیته ملی فرهنگی تدویر گردهمایی، صرفنظر گردید و کار جمعبندی گردهم آیی به رییس کنگره ملی واگذارشد.

برای نگارنده این سطوربحیث  عضو کمیته ( ستاد)فرهنگی گردهمایی ، مشارکتم در نشستها با سیاستبازان کنگره ملی، سازا و همراهان آنان آموزنده و در عین حال مایوس کننده میباشد. آنها نتواستند خود را از قالب تنگ تعصب فکری و از دنیای کوچک باستانی بیرون آرند و با وصف تمایل آزاد اندیشی و تفکر انتقادی همانند گذشته اندیشیدند و عمل کردند. آنانی که درآن میان به ریتوریکشان صادق بودند از فقدان صراحت وصداقت و از فقدان ابتکار سیاسی رنج میبردند. در نتیجه گردهمایی بوسیله آنانی اختطاف گردید که با حاکمان جامعه افغانی درهمکاری قرار داشتند.

هرآنچه این نیروها انجام میدهند یا نمیدهند برای خود آنها برمیگردد، موقعیت و حالت کنونی آنها نتیجه نقایصی میباشد که آنها در خود دارند. تاریخ و مردم در مورد آنها مقصر نیستند.

 

 

پایان

 

 


بالا
 
بازگشت