تبصره اي بر فرمايشات "قبيله محوري" روستار تره كی!

 

بقلم : قاسم خدري

 

در برنامه تلویزیونی هفته گذشته (پرگار) كه توسط رادیو (بی.بی.سی) راه اندازی میگردد؛ میز مدوری تحت عنوان (افغانستان بكدام سو میرود؟ آیا تلاش غرب برای كمك به استقرار دولت ملی عبث است؟) تدویر یافته و از مهمانانی چند دعوت بعمل آمده بود تا با سرلوحه قرار دادن عنوان بالا به بحث بپردازند. درین نشست، استاد سابق دانشگاه كابل روستار تره كی، پژوهشگر مسایل سیاسی آقای مجیب الرحمن رحیمی، یكتن از دانشجویان، بنام عارف سحر و محمد فهیم وردگ به نمایندگی از حزب افغان ملت شركت جسته بودند.

این بحث كه حدود یك ساعت ادامه میابد، نویسنده این سطور را به دو نتیجه گیری مجزا واداشت كه آنرا برشته تحریر درآورده با شما خوانندگان عزیز درمیان میگذارم.

نتیجه گیری اول:

این نشست بین دو قطب كاملا متضاد و مخالف آغازید كه در یك جانب آن روستار تره كی (با تلاش منافقانه اش جهت ایجاد تخریش میان اقوام ساكن در افغانستان) باد در غبغبه انداخته و از حنجره وی غول فشیسم و قبیله سالاری یگانه راه حل بحران افغانستان را تحمیل نمودن، خواست جمعی بر كل با بكار گیری قوت فزیكی قبیله پرزور، رسیمیت بخشیدن بقانون قبیلوی، و در صورت ضرورت! كوچانیدن اقوام و ملیتهای زیردست بخارج از محدوده افغانستان شناخته و آنرا بدون هیچ نوع عاطفه ای یك امر طبیعی دانست. استناد جناب ایشان هم اینكه افغانستان یك كشور عقب نگه داشته شده است و دال برین واقعیت، محور قدرت باید با اعمال زور و قهر بوجود آورده شود. این توانایی را فقط پشتونها بنا بر اكثریت بودن ایشان دارند، (كه بطلان این عقیده بارها به استناد به اسناد تاریخی هوایدا گردیده است) و آنگهی كه قبیله توانا در رأس هرم قدرت قرار گرفته و محور قدرت بوجود آمد بقیه ملیتها باید دران هضم شوند! فریاد كشید.

در جانب مقابل آقای مجیب الرحمن رحیمی با شناخت دقیق از ساختار اتنیكی و با درنظرداشت واقعیت های عینی و فعلی جامعه پارچه شده افغانستان با استناد به علم سیاست و تاریخ و استفاده از منطق، دلیل و تبحری كه در زمینه دارند راه حل معضل كنونی افغانستان را در برسمیت شناختن حقوق حقه تمام ملیتها و جوامعی كه در محدوده كنونی افغانستان زندگی دارند دانسته و چنان بر آوردند كه ملت افغانستان نیاز دارد به اعتماد سازی بین اقوامی كه درین خطه زندگی دارند. این اعتماد سازی میان اقوام میتواند شیرازۀ وحدت و اعتمادی بریكدیگر را بوجود آورده و ملیتهای ساكن در افغانستان را بسوی ملت شدن سوق دهد.

نتیجه گیری دوم به یكمقدار موشگافی و تحلیل عمیقتری نیاز دارد؛ زیرا جناب تره كی بنحوی به پرده برداری از چهره مسخ شده فشیزم هار قبیلوی میپردازد و ما برای بهتر دانستن فرمودات! ایشان ضرورت داریم بخشهایی از اظهار نظرهایشان را بنوبه به بحث بكشیم. البته قبل از اینكه به نتیجه گیری دوم بپردازم، خود را ملزم میدانم ازینكه مقدمۀ كوتاهی ارائه نمایم و آن اینكه: افغانستان خانه مشترك تمام ساكنین این كشور و قبله آرمانهای برابری خواهی و وطن دوستی تمام ملیت های ساكن درین كشور میباشد. ساكنین این خطه اعم از تاجك، هزاره، پشتون، ازبك، نورستانی، پشه یی، نورستانی، بلوچی  وو... همگان در ادوار مختلفی بهر دفاع از هر وجبی از خاك كشور شان؛ جانفشانیها كرده و برای سربلند بودنش قربانیها  داده اند.

این محدوده كه چند صباحی پیشتر دامان وسعتش فراتر از مرزهای امروزی بود و بنامهای مختلفی یاد میشده تاریخ پراز افتخارها و فرزانگیهایی را در سینه اش نهفته دارد. بزرگی وسعت حكمروایی و قلمرو بی پایان دیروزین این خطه باعث كنار هم آمدن ملیتهای مختلف بوده و در غنای فرهنگی-اجتماعی این خطه در درازای تاریخ سهم بلا انكار داشته است. باری اگر درین نوشتار، من با اشاره به تاریخ تاریك و خونینی كه طی چند قرن اخیر بر ساكنین این كشور روا داشته شده است داشته ام، مبتنی بر گذاردن انگشت بر زخم های پارینه نه بل هشداریست برای تمام سیاسیون، روسنفكران، و دست اندركاران در مسایل تاریخی-سیاسی كشور مبنی بر اینكه ما باید با دانش كامل از ساختار چند ملیتی كشور، فضای دوستی و اعتماد را هرچه بیشتر بوجود آورده و تقویه نمایم و در غیر آن اگر این تاریخ و پیشینۀ تلخ دیروزین با سطحی نگری دچار گردد، مطمئن باشید كه كابوس یك دوره خونین و تاریك چند قرنه سر راه آینده كشور در انتظار خواهد بود.

در مقدمه، اوشان چنین میفرمایند:

·   "من اینطور فكر میكنم كه پروسه ملت سازی در كشور های به اصطلاح عقب نگه داشته شده قوانین خاص خودش را دارد..."

·   و در ادامه میگویند: "...محور قدرت به شكل طبیعی بوجود می آید كه این محور قدرت در اطراف قوم، قبیله یا یك فرهنگ مسلط تبارز میكند. و این آهسته آهسته سایر مركبات اجتماعی را كه قوت فزیكی لازم را برای رقابت در عرصه احراز قدرت سیاسی ندارد در خود حل و هضم میكند و راه را برای تشكیل دولت، تشكیل ملت و هویت ملی هموار میسازد... قوانین خاص خودش را وضع میكند و این قوانین را تطبیق میكند.

·   این پروسه را در قرن هفده و هجده ممالك ارو پایی طی كرد... اگر دور نرویم خود انگلستان در قرن هفده به هزار ها و حتی ملیونها سكاتلندی را مجبور به تبعید به طرف آسترالیا ساخت..."

·   و یا اينكه: "بناً محور قوم مسلط، قبیله مسلط این جزء طبیعی پروسه ملت سازی درین كشورهاست. ملتی كه بدین مفهوم بوجود میآیید؛ این ملت طبعا از یك ملتی كه در یك كشور پیشترفته، دارای ساختار های دیموكراتیك عرض وجود میكند متفاوت است." و یا "با در نظر گرفتن اینكه من فكر میكنم كه جامعه افغانی یك جامعه قبیلویست؛ استكاك هایی كه در طول تاریخ در بین اقوام، اقوام مختلف افغانستان صورت گرفته، بالاخره یكی توانسته در سیتسم طبیعی تقسیم قدرت در راس هرم قرار بگیرد. یكی توانسته، یك قوم توانسته، محور قدرت را در معادله قدرت ایجاد كند. در صورتیكه به این باور دارید بفهمید كه آن قومیكه توانسته خود را در راس قدرت قرار بدهد آن اكثریت است. او زور فزیكی زیاد دارد، قوت اینرا دارد كه دیگران را مطیع و تابع خود بسازد. این درست است كه حرف شما و آقای رحیمی هم به این اشاره كرد ممكن عادلانه نباشد، اما یك صفت و امتیازی كه میتواند در جوامع قبیلوی و طبیعی رو به رشد داشته باشد او عبارت ازین است كه ثبات سیاسی را تامین میكند. ثبات سیاسیی كه به رشد سیاسی اقتصادی این كشور ها اهم ضرورت است."

·        بیایید ببینم مفهوم ارشادات جناب ایشان چیست؟

من بدین باورم كه شاید در آن هنگامی كه آقای تره كی در استودیوی (بی.بی.سی) تشریف داشتند ناآگاهانه روح امیر عبدالرحمن در كالبد شان كاشانه نموده و شاید جمله مشهورش كه "قوت در ید قدرت قومی باشد" را بگوششان زمزمه نموده باشد.

اگر كوتاه و مجمل سیری نماییم بطولای عمر "قبیله سالاری" در افغانستان، بزودی خواهیم دید كه قتل عامهایی كه در دوران امیر عبدالرحمن بر مردم هزاره به فجعیع ترین شكل آن تطبیق گردید، ناموس و اولاد شان ببازار های هندی بخاطر اكمال بودجه دولتی! فروخته شد، بیشتر از شصت در صد نفوس محو گردید، در شمال كشور لشكر كشی ها صورت گرفت، با مردم بدخشان و ازبكها جنگهای  خونینی براه افتاد، شینواری و غلجایی ها غارت گردیدند... هكذا در زمانیكه نادر غدار با تعقیب همان سیاست قبیله سالارانه راه پیشرفت و تعالی كشور را با ارعاب و ترس مسدود نموده ملیتهای زجر كشیده را از رسیدن به كمال و علم قدغن نمود تا مبادا قدرتی كه ستونهایشرا قبیله سالاری! تشكیل میداد به لرزه بیافتد و ازان بقیمت وطن فروشی پاسداری نمود. نادری كه بنیاد قدرت قبیلوی را بخون و استخوان ملیتهای بغیراز قبیله خودش بلندتر ساخته ریشه انزجار قومی را تقویت بخشید و چنان فضایــی را ایجاد نمود كه سیاست خونین قبیله سالاری با شدت تمام عیارش تا برسر قدرت رسیدن طالبان همچنان ادامه یافت؛ و همچنان نفرت و انزجاری كه منشا آن قبیله سالاریست با قدرت گرفتن طالبان به نقطه انفجار رسید و طالبان عبدالرحمن و نادر خان وار نه تنها كمر قتل عام تمام ملیتهای بغیر از قبیله خودشان را بستند؛ بلكه آنها یك قدم پیشتر نهاده و به سراغ محو تاریخی – معنوی هزاره و تاجك و ازبك پیش رفتند. بعنوان مثال میتوان از تخریب بت بامیان برای امحای تاریخ مردم این خطه و زمین و خانه سوزی ها در مناطق هزاره نشین، قتل عام در شمالی و سوختن خانه، و زهر پاشیدن در چاه های آب و زمینهای زراعتی جهت بیكاره ساختن امكان تداوم زندگانی و قتل عامها در مزار شریف و حتی بهانه تراشیهایی جهت تخریت مرقد حضرت علی در مزار شریف برای لطمه وارد نمودن به اماكن مقدس و تاریخی وو اشاره نمود... اما جناب استاد تمام این وحشیگریها را با سهولت تام خلاصه مینمایند به یك جمله كوتاه و آن اینكه "پروسه ملت سازی در كشور هایی به اصطلاح عقب نگه داشته شده قوانین خاص خودش را دارد..."

وحشت آورست كه؛ جناب روستار تره كی تمام این رویداد های فجیعی كه اساس مشكلات سیاسی امروزی را تشكیل میدهند (قوانین خاص طبیعی) میخوانند و به اصطلاح قاش ابرویشان هم خم نمیخورد. ترس آورتر اینكه وحشتیكه از قرنها به اینطرف بزور قتل عامها، ترور ها، چشم كشیدنها و قین و فانه شدنها اجازه ابراز عقیده را به احدی روا نداشته، و آوای حق خواهی را در گلوها خفه نموده اند؛ استاد گرانقدر آنرا یگانه راه (تشكیل دولت، تشكیل ملت و هویت ملی) میشناسند. ایشان بحدی عاشق این نظریه اند كه تبعید اجباری هزاره ها بخارج از افغانستان و ضبط زمینهای هزاره ها و تاجك ها و ازبكها و جابجایی اجباری پشتونها دران مناطق را (كه تا حال بشكل عقده سرطانی در قالب كوچی درد افزاست را) یك عمل "طبیعی" توجیه نموده و برای روشویی این سیاست وحشیانه مثال میاورند كه "انگلستان در قرن هفده به هزارها و ملیونها سكاتلندی را مجبور به تبعید به طرف آسترالیا نمود". فكر ميكنم اگر استاد گرانقدر تجربه سياسي نازيست هاي آلماني تحت قيادت هتلر را بكار گرفته بودند؛ بهتر و واضحتر موضع سياسي شانرا تبارزه داده ميتوانست.

به هر صورت؛ خدمت جناب عرض گردد كه اول: جناب استاد! شما از قرن هفده صحبت میكنید و ما در قرن بیست و یكم زندگی داریم. مگر شما فكر میكنید كه اگر انگلستان امروزی مشكل قومیی داشته باشد به همان سیاست قرن هفدهم توصل خواهند جست؟! شما میدانید و وجدان شما؟!

دوم: من فكر نمیكنم كه بغیر از جناب استاد هیچ كس دیگری آن حادثه را منحیث یك عمل انسانی و قابل مباهات بشناسد. این خاصیت فقط شاخصه اشتهای خونخوارانه "قبیله سالارن" است و در هیچ گوشه از زمین قابل قبول نیست و نخواهد بود.

سوم: آیا استاد میخواهد افغانستانیكه در قرن بیست و یكم زندگی دارد را فقط بخاطریكه "قبیله و تبار" ایشان بر "راس هرم قدرت" تكیه داشته باشد، قربانی نموده و به گودال چهارصد سال قبل پرتاب نمایند؟! آیا جناب استاد از وا‍ژه هایــی چون حقوق انسان، برابری انسانها، آزادی بیان، حق در امن زیستن افراد وو... اگاهی دارند و یا خیر؟

شاید مراد استاد تره كی از "ثبات سیاسی" باز هم تكرار سیاست عبدالرحمانیست زیرا آنجناب هم بقلم مبارك شان در تاج التواریخ چنان مینگارند:

·   "كسانی را كه اسیر میشدند، من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه سال اغتشاش تعداد كسانی كه به این قسم من كشته ام، تقریباً پنج هزار نفر می شدند و تعداد كسانی كه از دست لشكر من كشته شدند، ده هزار نفر بودند."

آیا پروسه ملت سازیی را كه جناب استاد معرفی میدارد تكرار بلا انكار چنین یك وحشت نیست و آیا "ثبات سیاسی" ای را كه ایشان پیشنهاد میدارند بمعنی گوشت دم توپ قرار گرفتن هزاران جوان و نونهال این كشور را بقربانی میطلبد؟ و اگر چنین نباشد ایشان باید به مفهوم واژهای "قبیله سالاری" عمیقتر بسنجند.

گمان میرود كه جناب ایشان مردم را گویا باز هم برای تكرار چنین یك تاریخی به آمادگی فراخوانده اند، زیرا متاسفانه اوضاع جاری كشور چنان مینماید كه همفكران و همطرازان جناب استاد با دعوت نمودن از طالبان در حاكمیت و "هرم قدرت" میخواهند باز هم پالیسیهای قرن هفدهم انگلستان را در افغانستان امروزی بچالش گیرند...

استاد در امتداد چنین میفرمایند:

·   "مدعیاتی را كه اقلیت های قومی مطرح میكنند فقط و فقط دلبستگی به حضور قوتهای (خارجی) در درون افغانستان دارند، اگر این دلبستگی رفع میشود و بالاخره كشور های خارجی بار و پتك را بسته و از افغانستان بیرون مشوند؛ من یقین دارم كه افغانها بین خود بالاخره در سازش و تفاهم یا با اعمال زور و خشونت و برخورد كه من با تاسف این را بگویم كه هركس در همان حد و حدود حقوق خود باقی نماند این استكاك ها و برخورد ها اجتناب ناپذیر است."

·   و باز هم تكرار میكنند كه : "من به این عقیده هستم كه بالاخره صحبت تصادم و جنگ را بالا كردن این در واقعیت امر یك نوع امیدواری برای جلب حمایت قوتهای خارجی در درون افغانستان است. اگر این امیدواری قطع میشود و قوت های خارجی در یك (زمان) معین افغانستان را ترك میدهد بالاخره تهدید و جنگ از طرف اقلیت های قومی در افغانستان مطرح نمیشود؛ چراكه، اقلیت های قومی با پشتون ها جنگ كردند. یعنی در وقت طالبها و نتجه اش را هم دیدم كه طالبها در حدود نود درصد خاك افغانستان را زیر كنترول..."

·        بیایید بازهم فرمودات استاد را به تحلیل گیریم:

بهتر است تحلیل فرمایشات جناب تره كی را با تعبیری از استاد سخن (شریعتی) آغاز نماییم: باری اوشان چنان میفرمایند: "بمن بگو نگو، نمیگویم، اما نگو نفهم، كه من نمیتوانم نفهمم، من میفهمم."

واقعا استاد تره كی، استادانه رفتار نموده اند. یعنی یك تیر و چند فاخته نموده و تلاش مــذبوحانه ای بخرج داده اند تا الا و بلای دست درازی اجانب را بگردن "اقلیت ها" بیندازند و قبله گاهان قبیلوی شانرا ازین آزار به آسانی برهانند...

اول: باید خاطر پریش و دلهره جناب استاد مبنی بر از دست دادن "نود درصد خاك افغانستان" را آرام سازیم؛ بدین مفهوم كه ایشان درست میفرمایند. اگر دیروز طالبان با كیش بنیادگرایی قهرآمیزشان ادعای در كنترول داشتن نود درصد خاك افغانستان را مینمودند، امروز برادران دوقلوی (دوگانگی) قبیلوی شان همچنان با كیش به اصطلاح دیموكراسی، ادعای صد در صد كنترول افغانستان را بسینه میكوبند. قبیله سالاریی كه میراث آبایی جناب روستار تره كی و همفكران و همیاران شان بوده و هست اگر دیروز در قالب لنگی های سفید و سیاه پاسبانی میشد؛ امروز در حاكمیت سیاسی - نظامی كشور با نكتایی و دریشی از عین همان پالیسی كهنه قبیله سالاری تحت پوشش دیموكراسی پاسداری صورت میگییرد.

دوم: استاد چنان وانمود مینمایند كه بوجود آمدن نهضت های ضعیف برابری خواهانه ای كه در طول تاریخ اینجا و آنجا آواز اعتراض را بلند كرده اند؛ بهمكاری های خارجی پیوسته بوده در غیر آن هیچ مشكل وجود نداشته است. من نمیدانم كه آیا جناب استاد از واقعیت های تاریخی كشور آگاهی كافی ندارند و یا واقعا میخواهند با دیده درایی بیشرمانه ای حقایق ضبط شده را نادیده گرفته و حتی تاریخ را در مسلخ "قبیله سالاری" شان به دار بیاویزند؟

جناب استاد باید به وضوح بدانند كه واقعیت مسئله كاملا عكس ادعاییست كه جناب ایشان میفرمایند؛ بدین مفهوم كه تداوم عمر بهره كشی های قبیلوی در افغانستان همانا استثمار شدن اقلیت های قومی افغانستانی توسط فشیزم قبیلوی با زور و بازوی استعمار خارجی بوده و بس. اگر به تعبیر مولانای بزرگ "آفتاب آمد دلیل آفتاب" فقط بپردازیم به معرفی نوكران استعماریی كه كارنامه هایشان در تاریخ بین المللی ضبط اند خواهیم دید كه ادعای جناب شان كاملا در جهت متضاد واقعیت قرار گرفته است.

آیا جناب استاد از مقوله "نوكری برای اجانب، آقایی بر آقارب" كه توسط شاه شجاع و امیر دوست محمد انتخاب و سرلوحه سلطنتی قرار داده شده و زنجیر چاكری را بقیمت استقلال مردم افغانستان بگردن كشیدند اطلاعی ندارند. شاید ذهن استاد نسبت به كهن سال بودن فراموشی بار آورده است لذا بهتر است توجه استاد را بدست نویس عبدالرحمن در تاج التواریخ برگردانیم كه نوشته است:

·   "به واسطه این وعده كه به دولت انگلیس داده بودم و تمام تعلقات قیود را با دولت روس قطع كردم، تخت سلطنت افغانستان به تصرف من در آمد و حال آنكه دولت روس، به واسطه آنكه چندین سال نمك آنها را خورده بودم و مرا مرخصی و اجازه برای آمدن به افغانستان داده بودند، مرا رهین منت خود می دانستند و روس ها مرا به كابل فرستاه بودند."

و یا شاید این:

·   "نصیحت من به پسر ها و اخلاف خودم اینست كه روابط دوستی را با ملت انگلیس به هر زودی و به هر گرمی كه آنها را مجال به دست آید، مستحكم نمایید، اگر دولت انگلیس خواهش های پسر ها و اخلاف مرا نپزیرند، آنها هم نباید شكایت نمایند و الا هر چه كه حالا هم در دست آنها می باشد از دست شان خواهد رفت".

گمان میكنم كه جناب استاد از چگونگی به راس "هرم قدرت" رسیدن نادر به كمك استعمار آگاهی ندارند و لذا توصیه شاگردانه من اینست كه ایشان اندکی به مطالعۀ كتب تاریخی پرداخته بعد از آمادگی نسبی به نظریه پردازی قدم رنجه فرمایند، در غیر آن مایه شرمساری همیكیشان شان خواهند بود.

با درنظرداشت حافظه ضعیف استاد، بهتر است به مثالهایی معاصر بپردازیم، امیدوارم جناب استاد از شخصیتیكه هم در نام و هم در "تبار" با ایشان هماهنگی دارد آگاهی داشته باشند؛ منظورم از بقدرت رسیدن حزب خلق تحت سرپرستی "نور محمد تره كی" است، اگر من معلوماتی كافی از تاریخ سیاسی كشور داشته باشم به زعم من اوشان هم بكمك دیو سرخ كمونیزم "هرم قدرت!" در افغانستان را تصاحب نمودند.

مرض "قبیله سالاری" چنان با گوشت و رگ همتباران استاد تنیده است كه حتی نور محمد تره كی و آنهایی كه داد از برپایی نظام ماركسیستی در افغانستان میزدند؛ ساحه دید شان ازین مكتب "مدرن" از دایره "قبیله سالاری" فراتر رفته نتوانست و بهمین علت تمام معیار های علمی مكتب ماركسیزم را نثار قدوم "قبیله شان" نموده، مكتبی را كه اساس بوجود آمدنش را تقسیمات طبقاتی تشكیل میداد، را تقلیل دادند به حزب خلقی كه تهداب عضو بودن آن"افغان ملتی" بودن بود.

ازان گذشته از پدیده ایكه استاد بدان مینازند و غبغبه پرباد مینمایند (طالبان) چندان معلومات كافی در حافظه ندارند. من نمیدانم كه استاد طی پانزده سال گذشته بخواب زمستانی فرو بوده اند كه از چگونگی برآمد دسته ملیتاریستی یی بنام (طالبان) هیچ معلوماتی ندارد. هرچند شتابزده، ما باید به حضور جناب استاد تره كی بعرض برسانیم كه این پدیده یك عكس العمل قبیلوی نه بلكه دستآورد پلانهای طویل المدت و تاكتیكی چند كمپنی جهانی نفت و هماهنگی پولی شیخان عرب و پشت كار نظامی – استخباراتی و سیاسیی (آی.ایس.آی) بوده مانند اسلاف جناب تره كی، باز هم این بازوی استعمار خارجی بوده كه آب در كاسه "قبیله سالاری" ریخته و طالبان را توانایی میبخشد كه "نود درصد خاك افغانستان را زیر كنترول" در آورند. آیا جناب استاد برای یک بار تعمق سیاسیی بخرج داده و از خود پرسیده اند كه ماشین جنگی (طالبان) كه تا به امروز تامین امنیت را با مشكل روبرو میدارد از جانب كیها تمویل میشود؟

سوم: جناب تره كی با ارائه نظرات فشیستی شان میخواهند احساسات برادران پشتون ما را زخمه زده و كوشش مزبوحانه بخرج میدهد تا باز هم آتش تفرقه ملی را جهت تحكیم قدرت "قبیلوی" خود و "همتبارانش" بر افروخته و ماهی مراد را ازین آب گل آلود بگیرند و لیك جناب تره كی باید به وضوح بدانند كه سیاسیون و فرهنگیان وطن دوست پشتون ما بخوبی دانسته اند كه ماشین زنگ خورده فشیستیی را كه جناب تره كی میخواهد باز هم بچالش بینازد مار دو سر را مانند است. اگر این ماشین برای تحكیم قدرت "قبیله سالاران" بر ملیتهای غیر پشتون عذاب مرگ و قتل میبارد، ادامه چالش این ماشین به قربانی و نفت خون هزاران جوان و نونهال پشتون نیاز دارد كه برای جامعه عقب نگه داشته شده برادران پشتون ما هم قابل قبول نخواهد بود.

چهارم: طبیعیست كه استاد، مست باده "قبیله سالاری" شده اند. در غیر آن بكدام جرئت میتوانند احزاب سیاسیی كه برادر دوقلوی جناب تره كی را در انتخابات سال گذشته آنقدر تحت فشار آورد كه به دغل كاری بیشرمانه دست یازد و جعل تاریخی دیگری را بر گرده ملت تحمیل نمود؛ را نادیده گرفته و این نظام نوینی را كه اساس آنرا شعور سیاسی، تبحر عقلانی و بیداری عوام الناس تشكیل میدهد؛ حمل بر ناتوانی "اقلیت ها" نموده و بگویند كه: "هركس در همان حد و حدود حقوق خود باقی نماند این استكاك ها و برخورد ها اجتناب ناپذیر است" گویا جناب استاد هنوز هم شمشیر عبدالرحمن را بدست دارند و هر آنكه خلاف لشكر شان به زبان دارزی بپردازد را بجرم گستاخی! دم توپ نفرت شان خواهند بست كه بستند.

ایشان در ادامه چنان میفرمایند:

·        "من اینطور فكر میكنم كه این طرز تفكری كه آقای رحیمی بیان میكنند یك خیال پردازیست." و یا اینكه:

·   "كار بسیار مهمی كه برای متشتت ساختن جامعه افغانی قوت های خارجی كرده اند این افتخارات را تا حدی از بین برده و از طریق تبلیغات خود، از طریق فعالیتهای استخاراتی خود... در گذشته ما فرض میكنیم عكس شخصیت های بسیار برجسته تاریخی را كه برای ملت ما، برای استمرار زندگی ملت ما، منبع الهام بود، در اینجا و آنجا نصب شده بر دیوار ها میدیدیم. اما جای آنرا حالیكه من می بینم در تلویزیونها یكتعداد از جنگ سالار ها گرفته، این چرا؟..." و همچنان اینكه:

·   "هنوز افغانستان به او مرحله ایكه یك قبیله خود و ملت را به ملت دیموكراتیك تبدیل كند به آن مرحله نرسیده و مخصوصا طی سی سال..."

·        در تحلیل جملات پراگنده استاد باید چنین برآورد:

توجه خوانندگان گرامی را به زمزمه های زیر لبی جناب تره كی فرا میخوانم؛ اشارات جناب ایشان مبنی بر "جنگ سالار" خواندن یك سلسه افراد منحصر به یك مصاحبه تلويزيوني نه بلكه ترور شخصیت و تاخت و تازیست بر نمایندگان سیاسی اقوام و ملیتهایی كه به گناه همتبار نبودن با جناب استاد محكوم اند.

من تا حدی درد جانسوز جناب استاد را درك كرده میتوانم، با درنظرداشت كنهه ذهنیی كه به استاد ترزیق شده است باید اعتراف نمود كه درك ایشان از "جنگ سالار" خواندن سران اقوام دیگر درست است زیرا، یكی از خصیصه های تعلیم دیدگان نظام قبیلوی همین؛ نشان دادن عكس العملهای شدید در مقابل هر جناحی بجز از همتباران خودشان بوده و این مكروب در تار و پود شان ریخته شده است. جای هیچ نوع تعجب و تحییر نیست، هر جریان سیاسیی كه در محدوده افغانستان كنونی صدایی برای احقاق حقوق، یا تعادل قوا، برابری اقوام، تهیه امكانات زندگی متمدن، شهر سازی، ملت سازی، ختم جنگهای چند قرنی، آشتی ملی، همبستگی و وحدت قومی وو... بر آورد باید بمثابه دشمن آشتی نا پذیر با آن مجادله و مقابله صورت گیرد زیرا بنیان گرفتن هر اندیشه دیگر تهدیدست جهت بر اندازی و تحديد "نظام قبیلوی" آينان. اینست كه جناب استاد "نظام قبیله سالاری" را یگانه راه حل هر معضله ای دانسته و حتی برپایی "ثبات سیاسی و آشتی ملی را" را از راه جنگ و خون میداند و طبیعیست هر فردیكه در جانب مقابل قرار میگیرد، باید "جنگ سالار" خطابش كرد. در غیر آن افغانستان كنونیكه از بدو تاسیسش تا به امروز شاهد جنگهایی داخلی پياپي و لاينقطع بوده است. این جنگها گاهی پدر را با پسر، گاهی هم برادران یك مادر، گاهی كاكا و برادر زاده، گاهی امیران دو گوشه یك خطه، اعضای یك فامیل و یا سران ملیتهای مختلفی را به كار زار معركه كشانیده است. بناً خدمت استاد بايد گفت كه شيار "جنگسالاري" يگانه تحفه نظام "قبيلوي" به افغانستان بوده و بدین اساس نمیتوان بر اساس علايق شخصي، ازین جمع وافر یكی را "جنگسالار" و دیگری را "امنیت سالار" قلمداد نمود!

شاید اشاره استاد به شرایط فعلی باشد دران صورت من بدین عقیده ام كه باید مقبولیت و شهرت شخصیتی چون داكتر عبدالله بعنوان یك اپوزیسیون قوی و دارای پایه های مردمی، موجودیت و نام آوری شخصیتی چون لطیف پدرام در صحنه سیاسی كنونی افغانستان، شهرت خانمي چون سيما سمر در فراز فعاليت هاي بين المللي در افغانستان، موجودیت و تمركز قدرت در وجود نامداری چون عبدالرشید دوستم در شمال، راي آوردن خانمي چون ملالي جويا و پاگيري عدم رضايت از ذهنيت قبيله سالاري و يا هم موجودیت شخصیت انتقادگری چون رمضان بشر دوست و خلاصه موجودیت شخصیت های شخیص دیگری  كه مستقیماً به تبار جناب استاد ارتباط ندارند؛ ایشانرا به مخمسه انداخته و برای كتمان ترس و بیمی كه مبادا "رأس هرم قدرت" از چنگال "قبیله سالاران" و "همتباران" ایشان  بگسلد، ضجه ها سر میدهند و ناله سرميكشند كه تمام این تلاش ها "خیال پردازیست" و یا اینكه میفرمایند " هنوز افغانستان به او مرحله ایكه یك قبیله خود و ملت را به ملت دیموكراتیك تبدیل كند به آن مرحله نرسیده". باید استاد محترم نیك بدانند؛ حصار های بلندی را كه فشیزم قبیلوی بدور ملیت های عقب نگاه داشته شده برای اغماض و چپاول آنها تعمیر و بقیمت جان و تن هزاران بیگناه آنرا بنا نموده اكنون، شكسته و ریخته است؛ امروز هر شهروند این دیار سربلند نفع و ضرر سیاسیی شانرا را خوب میدانند و راز منافقان تفرقه افگن فاش گشته است.

·        در یك قسمت مصاحبه جناب استاد چنان میفرمایند:

·   "من حضور تان عرض كنم كه قوتهای خارجی برای تخریب مبانی وحدت ملی تا حال در درون افغانستان كار كرده، دو مورد را من قبلا اشاره كردم؛ یكی محور طبیعی فورمولبندی قدرت سیاسی را از طریق جنگ در حال ازبین بردن است..." و همچنان:

·   "اگر به یكتعداد مردمی كه در همین موضع سیاسی قرار دارند صلاحیت ده شود برای خروج قوای خارجی؛ (ما!) به یك تقسیم اوقاتی كه قوای خود را به شكل تدریجی از افغانستان خارج كنند تنظیم میكنیم..."

·        در تحلیل باید گفت:

"به هر رنگی جامه میپوش، من از طرز خرامت میشناسم". باید به پیشگاه خوانندگان گرامی عرض گردد كه این تحول جناب استاد محترم طی یك مصاحبه یك ساعته از سخن گفتن بعنوان "سوم شخص" یعنی صاحب نظر در مسایل سیاسی و عدول به "اول شخص" یعنی بكار برد واژه (ما!) آنجا كه میفرمایند "ما به یك تقسیم اوقاتی كه قوای خود را به شكل..." تصادفی نیست. عدول ناآگاهانه استاد به (ما) در حقیقت ماهیت وحدت فكری، عقیدوی، و ایدیولوژیك تره كی ها را با "امیر المومنین طالبان" و "ریس جمهور دیموكراتیك" كه یكی در "راس هرم قدرت" تكیه داشت و دیگری هم اكنون دارد؛ را باهم گره زده و نشاندهنده این اصل است كه، منافع و "استمرار حیات سیاسی" تمام "قبیله سالاران" استوار است بر تركیز روی اینكه بگویند "افغانستان یك جامعه قبیلویست".

اگر در مسایل دقیق شویم، به خوبی دیده میشود كه نظریه پردازی های استاد در سطح سیاست داخلی و خارجی فعلی افغانستان یا عملاً بچالش گرفته شده است و یا آمادگی بی سابقه یی جهت تحمیل نظریه "اعمال زور و تابع سازی" گرفته میشود. به همین علت است كه هزاره های مناطق مركزی و هزاره های شهر نشین كابل، بكمك كوچی های صادر شده مورد عتاب قرار میگیرند و آنگهی كه هزاره ها بعنوان شهروندانی كه حق "در امن زیستن در نظام دیموكراتیك" را دارند و از دولت مركزی خواهان رسیدگی به مشكلات شان شده و به كوچه ها میریزند؛ به رگبار "پولیس" بسته میشوند زیرا جرم "خواستن تامین امنیت" را مرتكب شده اند. و اما در سیطره همین دولت دیموكراتیك به صد ها و شاید هزاران طالب جانی و قاتلی كه دست شان به خون هزارها شهروند افغانستانی و غیر افغانستانی رنگین است؛ بحكم رییس صاحب جمهور، جهت ابراز صمیمیت! و برادری! آزاد میگردند! به این میگویند انصاف "قبیلوی"!

این همفكری و هم پیمانی "قبیله سالارانه" در همینجا متوقف نگردیده، آخرین شخصیكه (در ساختار رسمی دولتی) باعث ایجاد درد سر به طالبان است (آقای امر الله صالح) مورد نكوهش قرار گرفته به ایشان ابلاغ میگردد (تمام دست آورد های شما وارونه است) و از كار بركنار میشوند.

همین همفكری، عقیدوی و ایدیولوژیك است كه جناب كرزی را وا میدارد تا به امریكا رفته و طرح مصالحه با طالبانی را كه "هرم قدرت" را از اوشان قا پیده بود پیشنهاد نموده، و مفكوره خروج قوای بین المللی را كه ضامن تامین تاجداری جناب ایشان است را تا سال دوهزار و چهارده پیش بكشند. در غیر آن جناب ایشان كه تامین حیات شخص شان توسط بادیگاردان خارجی تامین میشود، آیا با درنظرداشت كدام "سازشی!" چنان سخاوتمندانه به طالبان رقعه شركت به حاكمیت سیاسی افغانستانرا میفرستند؟ بگمان غالب استاد تره كی هم از همین نسخۀ كریمانه! آشتی با طالبان سود جسته اند. از همینروست كه با عجله و شتابزدگی میفرمایند: "اگر به یكتعداد مردمی كه در همین موضع سیاسی قرار دارند صلاحیت داده شود برای خروج قوای خارجی...". و از ترس اينكه مبادا اين خواسته مورد قبول آقا! قرار نگيرد؛ مجدانه تلاش میكنند تا، تلاش جهان غرب و همیاری مشاورین افغانی! شانرا كه باعث بقدرت رسیدن "دیموكراسی قبیله سالارانه" در افغانستان گردید را در كیش جملاتی چون " قوتهای خارجی برای تخریب مبانی وحدت ملی تا حال در درون افغانستان كار كرده..." پیچیده و به خورش برادران بنیادگرای شان بدهند تا مبادا در فرداهای آینده مورد انتقاد آنها قرار گیرند.

در پايان تبصره باز هم از تمام قلمبدستان، فرهنگيان، سياستمداران، صاحبنظران، نمايندگان جوامع و مليتهاي افغانستان، و مخصوصا از شهروندان (عوام) عاجزانه و دوستانه استدعا مينمايم؛ تا در جهت هرچه بيشتر نزديك شدن اقوام و مليتها كوشيده و متحدانه و مجدانه در مقابل پاليسي ها شوم و بيگانه! وحدت فكري بوجود آرند، و الا هيولاي شوم فشيستي هنوز هم تشنه بخون است...

 

 

 


بالا
 
بازگشت