طرح تجزیه افغانستان بربنیادچه اهدافی دنبال میشود ؟

دکترصاحبنظرمرادی

 

 مفکوره ساختار"خاورمیانه بزرگ" و "آسیای مرکزی نیرومند" ومتحد امریکا وغرب ازسالها وسده ها بدینسو ازرویاهای استراتیژیستان امریکایی بود؛ وبرای ازقوه به فعل درآوردن این رویای دست نیافتنی همواره درجستجوی بهانه ها وفرصتهای مساعدی تلاش میکردند. هجوم عراق به کویت درسالهای1988 منجربه راه اندازی عملیات "توفان صحرا"ازسوی قوای امریکایی درعراق مقدمه ای برین خواسته بود؛ امابا باخروج عساکرعراق ازامارت کویت، دیگردلیلی برای باقیماندن امریکایی هادرعراق باقی نماند. بهانه ساختن اسلحه کیمیاوی وکشتارجمعی درعراق توسط جورج بوش دوم موجبات خیزش دوباره امریکا وحمله تمام عیارآنها رادرسال 2003برای تفتیش چنین اسلحه ای به عراق فراهم ساخت که فصل دوم فعلیت بخشیدن به این استراتیژی بود، اما چنین اسلحه ای درعراق وجودنداشت وامریکا با دستگیری صدام حسین واعدام او به حاکمیت گروهی "حزب بعث" پایان داد، وجنگهای فرقه ای شیعه وسنی وقومی کرد وعرب رابرانگیخت وخودرابنام  ساختار"خاورمیانه بزرگ" که مسلماً هدف اصلی حاکمیت بالای چاههای نفت درکشورهای این حوزه بود، درگیریک جنگ فرسایشی نمود، اما این بارهم بگونه مطلوب بخت یاری نکرد.  

زیرا، مسئله افغانستان درموازات گرفتاریهای امریکادرعراق تهدیدهای جدی تری رامتوجه امریکا نمود، امریکاکه میبایست پروژه افغانستان راخوداشراف میکرد، اما توجه اصلی خودرابه حوزه نفت خیزخاورمیانه به امید دریافت نتایج کوتاه مدت بدانسومبذول داشت، وفکرسرکوبی القاعده وطالبان رادرافغانستان تمام شده ارزیابی میکرد. باگذشت سالی چند برین رخدادها، کم توجهی وفرعی انگاشتن مسئله افغانستان برای غرب بیشترغامض ودردسرآفرین گردید. اکنون برای کشورهای شامل اتحاد وتحلیل گران مسایل افغانستان درتعریف مشخص واقعیتها وپیامدهای جنگی دربسترمعاملات پنهانی هردوجانب جنگ وبامداخلات استخباراتی پاکستان بسیاربغرنج ومرکب گردیده ودورنمای مکدری دارد.دربررسی قضیه افغانستان عمدتاً طرح دوسال ذهن ناظرین سیاسی و مردم رابخود مشغول داشته است:

1-      چگونه ممکن است یک نیروی ساقط شده فراری که تحت تعقب جامعه بین المللی برهبری امریکا وناتو قراردارد، بدون حمایت قوی(لوژستیکی وتسلیحاتی وحتی تعلیمی وتربیتی) پاکستان که خودراعضو این اتحاد  میداند، تجهیزو به نمایش قدرت تاسرحد رویارویی بانیروهای مجهزومیکانیزه ایتلاف بین المللی بپردازد؟ آیا کسانیکه این روندرارهبری میکنند ازدخالت پاکستان چیزی نمیدانند؟ واگرمیدانند چراتصمیم نمیگیرند وقرارگاهها وپایگاههای آنان رابحیث عوامل کشتاروتلفات افراد خود در خاک پاکستان ازمیان نمی بردارند؟ معلوم میشود درزیراین کاسه نیم کاسه ای هست.

2-      درصورتیکه امریکائیان به تجهیزطالبان وماندگاری القاعده درمنطقه درزیرپوشش استخبارتی پاکستان به نوعی آگاهی ورضائیت دارند، پس چرا اینهمه قربانی وتلفات روزافزون برمردم وخودشان تحمیل میگردد؟ وبه پرستیژواعتبارجهانی خود درتمثیل ناتوانی هایشان درمدیریت جنگ لطمه جبران ناپذیری میرسانند؟ پاسخ دادن باین کنکاشهای روانی علی رغم مشکل بودن آنها ناممکن نخواهدبود؛ واین پاسخها مقداری درنگرش روزمره وپیگیر یونت های نظامی ایتلاف درولایات کشور درمسایل مربوطه برملا میشود.

باورود قوای ایتلاف بین المللی به افغانستان شعار مبارزه علیه دهشت افگنی به منظورایجاد منطقه امن درپهنه "آسیای مرکزی بزرگ" افاده میگردید، اما امورمبارزه علیه طالبان با بیرون راندن آنها ازقرارگاههای شهری شان درکابل وولایات پایان یافته تلقی گردید، ودرتعقیب ودریافت پایگاههای اصلی آنها درمیان مرزهای افغانستان وپاکستان نه تنها جدیتی بکارگرفته نشد، بلکه قوای بین المللی درتعقیب اهداف شان دچاررخوت زده گی وروزگذرانی محسوسی گردید. مسئولان آیساف وناتوبارهاخودازموجودیت شورای کویته، اسامه وملاعمردرمناطق سرحدی ابرازنظر نمودند، اما گاهی به سراغ این مناطق نرفته اند وبا توظیف هواپیماهای بی سرنشین شان درمناطق وزیرستان اتمام حجت نموده اند.

این نوع برخوردها برخلاف شعارهای ریشه کن سازی تروریستان توجه مارابه سمت وسوی اهداف دیگری میکشاند که بایست آنراشناسایی نمود. درواقع منظورآنانی که امروزدرعصرفروپاشی انقطابهای جهانی، امورسیاسی ورهبری جهان رابصورت یک جانبه اداره میکنند، طرح ایجاد منطقه امن ودرگستره جغرافیای سوق الجیشی پرپهنا وفارغ ازدردسرازاهداف ورویاهای درازمدتی است که بایست درتحقق آن باحوصله مندی بیشتروقبول ریسک وقربانی ها مساعی  زیادی بخرچ دهند.

باورکردنی نیست که امروزامریکاوشرکایش باپذیرش اینهمه تلفات روزمره مالی وجانی بنام بشرخواهی وتامین دموکراسی برای مردم افغانستان آمده است؛ تاکشور را ازوحشت تروریسم وازوطه بحرانهای مزمن داخلی آن برهاند. زیرااگرآنها خودراپسرخاله وعموی ماهم بدانند بازمقیاس بذل وبخشش آنها حدودی دارد، ونمیتواند باقربانی هزاران سربازوهزینه جنگی ملیاردها دالرتامرزهای نامکشوف ازمیان برداشتن خطرتروریسم درمنطقه ادامه یابد.

اگربرای امریکاهدف واقعی ازمیان برداشتن تروریسم طالبانی والقاعده میبود آنها میتوانستند باعزل طالبان ومهمان آنها "القاعده" ازسکوی قدرت، انتقام تصادم دادن هواپیماهای تروریستی رابرمرکز تجارت جهانی تحقق شده اعلام کنند، وبه کشورخودبرگردند وباقی کارزار مبارزه علیه تروریسم  درکشورهایشان باایجاد فضای همیاری درین مبارزه ادامه می یافت. تحلیل قضایای جنگی درافغانستان وچشمدیدها واطلاعات مردم میرساند که  شرارت پیشه گان برخلاف تشتت ظاهری شان درفرصتهای مقرربه نفع موجدین خودکارمیکنند وازسوی آنها بصورت مرموز وآشکارحمایت واکمال میشوند، این واقعیت رامیتوان درفصلهای انتخابات ریاست جمهوری وپارلمانی کشوربدقت ازنظرگذراند. چیزیکه فیدل کاسترواخیراًدریک کنفرانس مطبوعاتی بیان نمود که "اسامه بن لادن برای امریکا کارمیکند."  

تعمق درکارزارتبلیغاتی غرب درجهت نیرومندی طالبان وتقویه سازی مخالفین مسلح با چرخ بالهای ایتلاف درمناطق مختلف افغانستان میرساند که مبارزه علیه تروریسم طالبانی والقاعده برای غرب وامریکا راه اندازی بازی بزرگ واستراتیژیک درمنطقه  میباشد، تا درسایه انارشیسم خودبرانگیخته شان اهداف خودرا به سرمنزل مقصود دنبال کنند. باچنین مفکوره ای بایست همزمان باشعارمبارزه علیه تروریسم وتقویت هدفمندانه مخالفین مسلح خویش ابتداء باترویج خشونتهای جنگی وتضعیف روحیه ملی دربرابرطالبان فضا سازی کنند، وازاین روند بخاطر پخته سازی شرایط عینی وذهنی جامعه افغانستان وایجاد فضای مساعد بخاطرتحقق میکانیزمها درماندگاری شان درمنطقه بهره برداری نمایند، واین پروسه را به تانی وآهستگی به پیش ببرند. به بیان دیگر خورش استراتیژی امریکا برای ماندگاری وپایگاه سازی درافغانستان ادامه جنگ است، وباین پایگاه سازی بایست همچو برج دیدبانی برنحوه کاروفعالیتهای سیاسی نظامی کشورهای دارای قدرت هستوی چون ایران، روسیه، هند وچین واستفاده ازحوزه های نفتی آسیای میانه نظارت داشته باشند.

شاید هدف امریکاییها ازراه اندازی چنین برخوردهای متضاد ودشمن پرور آن باشد تامردم افغانستان درشرایط داغ نظامی برنامه خروج قریب الوقوع سربازان امریکایی رادرجولای 2011  وبه اهداف پایگاه سازی امریکا درافغانستان تعویض نمایند. هرچند اوباما درآخرین سخنرانی خودبخاطرقطع عملیات نظامی امریکا درعراق برتحقق استرتیژی خودتاکید کرد وگفت: اشتباه "نکنید انتقال[ازافغانستان]آغازخواهدشد؛ زیرا جنگ نامحدود به نفع مایا به سودمردم افغانستان نیست" امااوبامابرخروج تدریجی بانظرداشت شرایط افغانستان نیزتاکید دارد، جنرال دیوید پطریوس ازبرنده شدن درجنگ علامت میدهد ویکی ازسخنگویان آنها ازاحتمال موجودیت شان درافغانستان برای حداقل پنجاه سال آینده سخن گفت. حال ازخروج وعدم خروج امریکائیان حتی خودشان هم نمیتوانند بدرستی ابرازنظر نمایند، اماقراین میرساند که آنها بزودی افغانستان راترک نخواهندکرد.  

بنابرآن درراستای عملی سازی این اهداف مجموعه دیگری ازشعارهای تبلیغاتی وتهدیدی رابه حلقات حاکم درمنطقه بنام تجزیه کشورهانیزگوشزد میکنند؛ وساختارهای کج ومعوج کشورهای منطقه ازجمله افغانستان برای چنین تهدیدها وهشدارهای ازقبل قدواندام گرفته شده ومقداری همنوایی هم دارد.

ساختار"آسیای مرکزی نیرومند" ازنظرامریکا وانگلیس با تجزیه کشورهای منطقه که ازلحاظ جابجایی های اتنیکی ناقص ومجروح ساخته شده اند؛ وگروههای خونی وقومی درآنها بادلهره های روانی ناشی ازجداییهای فرهنگی وسرزمینی وتهدید فرهنگ وهویت ملی شان درآینده  توسط قلدران حاکم بسرمیبرند، میتواند گامی درجهت راضی ساختن گروههای ناراضی این کشورها درپذیرش استراتیژی امریکایی ها وهمدستان شان با عملی ساختن تجزیه کشورهای منطقه میسرگردد.

نخست بایست به ساختارسیاسی و بافت اجتماعی کشورهای منطقه درسده های 18 و19 میلادی توجه نمود. چنین ساختارهای سیاسی بحیث کشورهای معاصردرمنطقه بامفکوره جغرافیای مصلحتی استعمارآنروزبین روسیه وانگلیس مهندسی وبه اجرادرآمده است، وآنها اهداف درازمدت خودرادر ایجاد این مجموعه های ناقص الخلقه وآسیب پذیردرآینده با تعبیه عوامل نفاق واختلافات قومی ومذهبی وغیره بخوبی برنامه ریزی کرده اند، ورازهای سربسته آنرادرلفافه سیاستهای دورنگرانه استعماری خود جاداده وبخوبی بدان واقفند.

انگلیسها وروسها پس ازسالها رقابت های توسعه جویانه درمنطقه موردنظرشان تحت نام "سیاست پیشقدمی" سرانجام مصلحتهای شان رادرآن دیدند، که علی العجاله بخاطربرونرفت ازتهدیدهای دیگری  که درشرایط آنروزازسوی دراروپا درشرف وقوع بود؛ پرونده رقابت پیشقدمی راباگنجانیدن مجموعه ای ازبحرانهای لاینحل درساختارهای غیرطبیعی این کشورهاباحدبخشی چالش آورسرحدات مشترک بین این کشورها ازافغانستان بحیث جغرافیای حایل توافق نمایند. بهمین لحاظ کشورهای رادرنقشه آسیای مرکزی خط کشی نمودند، که نه ازلحاظ توحید اقوام درجغرافیای معیین سیاسی، ونه هم تعیین مرزهابروفق رعایت پیوند های تاریخی و فرهنگی اقوام مسکون درآنها متجانس نبوده، و منزل تحمل وپذیرش آنهاازین تقسیمات غیرمنطقی کوتاه مدت ونهایتاً تغیریابنده خواهد بود.

درین کشورهاکه اکثراًمجموعه های تباری دورهم جمع کرده شده اند و  کشورهای بااقلیتهای قومی  راساخته اند، ازیک سودغدغه امیداتحاد مجدد این کمیتهای مماثل قومی خط حایلی را درهمجوشی روحی اقوام درجغرافیای سیاسی جدید درجهت ملت سازی ایجاد کرده است، ازسوی دیگرانحصارقدرت درین کشورها عمدتاً بوسیله خانواده وقبیله های معین وبانقض بیرحمانه حقوق بشری وهموطنی آنها وراه اندازی بی عدالتی های گسترده اجتماعی توام باسرکوب وخشونتهای قومی، زمینه ایجاد روابط مدنی وشهروندی آنهاراعمیقاً جریحه دارنموده است.

حال پس ازگذشت حدودیکصدسال ازمرزبندی های روسها وانگلیسها درمنطقه، درین  ساختاری سیاسی دیده میشود که عوامل متعددی درمناسبات تباری اقوام این کشورها، آنهارادربرابردولتهای سیطره گرومستبد تک ملیتی وغصب حقوق اجتماعی ونقض هویتی وفرهنگی شان، درادامه وضعیت بی تحمل، منزجروبه ستوه آورده است. که اینهمه نزاکتهای مسئله ساز را دست اندرکاران امورسیاسی منطقه وافغانستان بخوبی میدانند.

شاید طرح تجزیه افغانستان وپاکستان بحیث کشورهاییکه درمقدمه رخدادهای جنگی وآجندای تصمیگیری کشورهای شامل ایتلاف بین المللی قراردارند، درصدرکشورهای منطقه به منظورسروی ذهینت سیاسی واجتماعی مردم وروشنفکران وآگاهان سیاسی درین کشورها ودریافت واکنشهاوعکس العملهای مشخصی مطرح شده باشد. زیرا نقض قراردادهای سرحدی وتجدید نظر در ساختارسیاسی کشورتنها براساس مناطق تاریخی وفرهنگی منحصربه خط دیورند، تعیین دولت پشتونخوا، وحتی تغیرسیمای سیاسی افغانستان محدود نمانده وافغانستان بامجموع معضلات وناهنجاریهای استثنایی که دارد، میتواندنمونه ای ازساختارسیاسی وجغرافیایی مجموع کشورهای منطقه و همسایه بوده باشد. بگونه ایکه معلومست سرنوشت بلوچها باتجزیه کشورهای افغانستان، ایران وپاکستان رقم میخورد، پشتونها دردوسوی خط منازعه دیورند درکشورهای افغانستان وپاکستان مسکون هستند، ترکها درمجموع کشورهای منطقه آسیای میانه ودرشمال افغانستان وایران مستقرهستند، وتاجیکها(فارسی زبانان)درهرچهار کشورافغانستان، تاجیکستان، ازبکستان وایران بسر میبرند.  بنابران هرنوع تغیردرساختاریکی ازین کشورهامیتواند الگویی برای راه اندازی داعیه های خودمختاری ومطالبه حق تعیین سرنوشت توسط گروههای قومی مختلف وناراضی درمنطقه گردد. باین دیده میشود که مشکل تجزیه تنها منوط به افغانستان نمیباشد وسراسرمنطقه آسیای مرکزی رادربحران فراگیرسیاستهای جدایی طلبانه غوطه ورمیسازد که حل وفصل نهایی آن نه توان سیاسی، بلکه نبوغ میخواهد.

ازسوی دیگرموجودیت دولتهای مطلق العنان وتمامیت خواه وقوم محور،گروههای قومی وحتی ساختارنظام قبیلوی را علی الخصوص درافغانستان بشدت بطرف مرکزگریزی میکشاند، وآنها باتوجه به وضع عقیم دولتهای قبیلوی طی دونیم قرن گذشته درسازماندهی وتشکیل دولت مربوط به همه باشنده گان کشور، بی توجهی محض به امورزندگی مادی ومعنوی همه اقوام، ودرعوض نواختن آهنگ مطنطن خودبرتربینی وعظمت طلبی قومی وتوهین اقوامدیگربنام اقلیتها توسط چهره های زشت فاشیستی مربوط به قوم حاکم، بصورت قطع خواهان ادامه این وضعیت فلاکت بار نیستند وبرای تغیرموقعیت سیاسی وتثبیت معیارهای حقوقی شان خواهان اقدامات عملی درتجدید ونوسازی نظام سیاسی فراگیر ومردم محورهستند. آنسان که درطرح پروفیسورکوراسول گلدستین میخوانیم: "یکی ازعوامل شکست غرب درافغانستان تحمیل نظام متمرکزدرتحت رهبری یک قوم بدون درنظرگرفتن حقوق اقوام دیگراست." موصوف برای برونرفت غرب ازتنگنای افغانستان مسئله تجزیه کشوررایگانه راه حل برای اوباماپیشنهاد نموده است،  به عقیده موصوف "ملتی بنام افغان برخلاف تبلیغات وجودندارد" اما این بیانها وقضاوتها توسط افغانستان شناسان خارجی که درزمینه فراوان کنکاش نموده اند، هرگزذهن رهبران افغانستان رابه مکث وتامل برکارکردهای تکان دهنده نیای شان برسرمردم افغانستان، وتجدید رویه بهبود خواهانه نسبت به آینده وانداشته است.

رهبران قومی ودولتی حاکم بعوض جستجوی راههای برونرفت ازگرداب تنشهای قومی بنابدستورقبیله گرایان فروخفته درخواب ناآگاهی وشوینیسم چون روستارتره کی، فاروق اعظم، عصمت قانع و... میکانیزم تکبروسرکوب وخشونتهای طالبی رابالای سایراقوام تاکید میکنند وازقبولاند دولت متمرکزمتکی به نیروی فشاروسرکوب براقلیتها سخن میگویند، که چنین ناراحتی شوینیستان جزهذیان خواب قدرت چیزی بوده نمیتواند که درین عصروزمان خواب است وخیال است ومحال است.

جنرال حمیدگل پاکستانی رئیس سابق وبازنشسته استخبارات آنکشور ومادرطالبان بدان تاکیددارد که "هیچ نیرویی نیست که درمقابل طالبان مقاومت کند، مسعود هم دیگردرین جهان نیست که بجنگد، وغرب دیگربا تمام قدرتش توان جنگیدن باطالبان راندارد." این گفته حمید گل برحرمت مردم افغانستان و تحویل گرفتن حیثیت جامعه جهانی توجهی نداردوانگیزه های لجاجت وماندگاری درمواضع ستیزیدن راآبیاری میکند. حمید گل دربیان این گفته خودرافریفته است، اگرامروزمسعود درافغانستان زنده نیست، اما کوهپایه های هندوکش ودره های عمیق دشمن کش وپرجمعیت آن درکنارهم نفس میکشند وگورمهاجمان همواره با عزم ودستور اینان کنده شده است. پاکستانیها باید فکرشان راازمحدوده آنهاییکه به نوکری استخدام نموده اند، درسطح تصمیم گیری برسرنوشت دیگران پریشان نسازند.

بنابه نوشته گلدستین "مناطق پشتون نشین جنوب افغانستان راپاکستانیها توسط طالبان به پاکستان عملاً ملحق نموده است، وپاکستانیهاازدرزهای قومی افغانستان بسیاراستفاده هوشیارانه میکنند ودرتحت نام حمایت پشتونها صاحب بخشی ازافغانستان شده اند." پاکستان درین اواخربرای جلب اراده وتوجه سایرپشتونهای افغانستان وبخاطر تغیردربازخوانی شعار"داپشتونستان زمونژ" یک حرکت سیاسی دیگرهم انجام داد ونام ایالت "صوبه سرحد" راکه درآن پشتونهای پاکستان زنده گی میکنند، به "پشتونخوا" تبدیل نمود. این برای آن بود که توجه پشتونهای افغانستان رابخاطرایجادیک دولت ملی درزادگاه آبایی شان جلب نموده وآنها رابااقوام غیرپشتون درافغانستان نامنعطف ودرجهت پیوستن باطالبان تشویق نماید. چنین فرصتی برای حلقاتی که عمری درافغانستان درتب قبیله گرایی ورویای سرزمینی بایگانگی وحاکمیت قومی میسوختند، خودبخود زمینه تجزیه راکشورراواقعیت میبخشد، اما نه آنگونه که نقشه آنرامطابق میل شان ازقبل آماده ساخته اند ونه هم مطابق خوش بینی برخی ازروشنفکران افغانستان برپایه باورکاذب همیشگی ازدست ندادن پشتونها وتمثیل نمایشی وحدت ملی، بلکه این برنامه باساختارپشتونستان بزرگ به اشتراک قوم پشتون دردوطرف خط دیورند عملی خواهد شد، وشاید بافرارسیدن استراتیژی عقب نشینی غرب ازافغانستان پاکستانیها منتظرباشند تاسایرمناطق پشتون نشین جنوبی راباین حلقه ارتباط دهند.

باینکه وضعیت سیاسی نظامی توسط طالبان واتحادچندین ملیتی بنیادگریان مخالفین مسلح دولت درجهت نامطلوب ساختن اوضاع به پیش میرود؛ اما راههای وجوددارند که میتوانند افغانستان راازبحران داخلی، خطرتجزیه وفروپاشی اینچنینی نجات بخشند، وزمینه برگشت سربازان خارجی راازکشورمانیزمساعدگردانند. یکی ازین راههای ممکن که درتاریخ مبارزات سیاسی کشورودرطرح مسوده های قانون اساسی سابقه ای هم دارد؛ ایجاد نظام فدرال میباشد ووطن دوستان کشورنباید این ضرورت تاریخی رابادید سلطه گرایان بخوانند وفرصت تطبیق آنرانارسیده اعلام کنند. حداقل کاری که درین راستا میتوان کرد، توافق به برقراری نظام مردم پسند غیرمتمرکزدرافغانستان میباشد.

فدرالیسم برای پاسخ گفتن به تمایلات عمومی اقوام کشور درجهت دستیابی حقوق سیاسی، اجتماعی وفرهنگی آنها ومشارکت عملی شان درنظام سیاسی برپایه مردم محوری درساختارهای محلی ومرکزی قدرت بهترین گزینه ملی وتاریخی برای رسالتمندان ومردم افغانستان میباشد. حالا پس از گذشت دونیم قرن ازشعارایجاد نظام متمرکز درافغانستان باوجودتاکید وتولای اقتدارگرایان،  چنین ساختاری درقدم نخست ازسوی  مدعیان قدرت درنظام قبیلوی موردحمایت قرارنگرفت وگاهی عملی نگردید. نظام ریاستی هم چنانکه دیدیم به انحصارقدرت، قوم محوری وشیوع فسادفراگیرانجامید وحضورلایه های غیرقبیلوی راازگردونواح خود دفع نمود. حال چاره دیگری جزبرگزیدن نظام فدرال که بانظام پارلمانی موردنظراپوزیسیون دولت تفاوت قابل ملاحظه ای ندارد، برای مردم افغانستان باقی نمانده است. درهمین نظام است که وحدت درتنوع تحقق مییابد وگروههای قومی باخواستهای مشروع شان چون طالبان تندرو بنیاد گرا، جنبش اسلامی رادیکال، واسلام گرایان معتدل که هرکدام برپاره ای ازمناطق کشوردرمیان جمعیت مردم حضوردارند، خودرامییابند. فدرالیسم یگانه بدیل والترناتیف جوامع پرکثرت ونامتجانس میباشد وتجربه آن درمدیریت بحران زدایی کشورهای جهان خود شاهد این مدعاست. درنظام فدرال، کشورچیزی رابنام مردم ومنطقه ازدست نمیدهد وبازهم دارای پرچم، مرکزیت کل سیاسی، پول ملی، سرودملی، سیاست خارجی مشترک، ارتش وپولیس ملی، بودجه اقتصادی مرکزی وهویت عام کشوری مشترک خواهیم بود. چنین نظامی باتوجه به اهتمام به اراده ومشارکت مردم درانتخاب قدمه های مسئول دولتهای محلی ومرکزی دارای حد اعلی دموکراسی ومردم سالاری خواهد بود.

 

 


بالا
 
بازگشت