ا. پولاد

 

تفسیرخلقت و رابطه خالق و مخلوق با علل تفکری آن

 

این بحث کهنه و دیرینهء است که من درینجا کامملا" به شکل ساده و مختصری آنرا میخواهم بشما بنویسم. کوشش گرده ام تا هرنوع جانب داری درین اصل را از نگاه جهان مادی و جهان معنوی درتوضیح و تفسیر به دورنگه دارم.  آنچه را که دراخیر نظرودید خودم است با توضیح اینکه کدام فلسفه چه شکلی به این تفسیر می پردازد نیز علاوه کنم، اما آنهم نه بشکل جانب دارو سمت گیرانه ،بلکه به آن شکلی که بوده یا گذشته است.  نتیجه گیری از این تفسیر را به خود خواننده میگذارم، زیرا نتیجه گیری من نمیتواند سمت گیرانه نباشد. بنا بران برای همین منظور نمیخواهم نتیجه گیری کنم.  اگر قرار باشد نتیجه گیری خودم را مطالعه نمائید در بحث بعدی که تحت عنوان(حقایق  وتجر به به ما می آموزد.)  درهفته های بعدی به نشر خواهم سپبرد ، مراجعه ونتیجه این بحث را ازدید من بخوانید.

جهان ما درگیر این بحث طوفان زا از قرن ها به این طرف بوده است.   انواع مختلف نظریات ، گروه ها و عقاید درین راه اظهار نظر وبحث و حتی مجادله ها و خونریزی ها را به راه انداخته اند.  درتاریخ شعب مختلف فلسفی و دینی درین راه مصروف بوده و باهم در تقابل قرار داشته اند. برخلاف آن همه زدوبند ها و شعب و گروها ،  درین بحث سنت شکسته است .  زیرا پله ترازو به هیچطرفی نمی چر بدو درحقیقت مجادله درین بحث هیچ یک طرف را به نقطه حق بجانبی نمیرساند.   حال میپردازیم به بحث  خلقت (پیدایش ) یا (آفرینش )یا (خود پیدائی)   ایده  و  همیشگی  ما ده :

کلمه خّلّقّ عربی است  و این  کلمه درزبان فارسی چنان داخل شده است که  نمیتوان کلمه اصل قدیم فارسی معادل آنرا دریافت. یعنی بیشتر از سیزده قرن است که این کلمه درکنار دیگر کلمات عربی جبرا" جا گزین کلمات فارسی گردیده و کلمه اصل فارسی آنرا ازذهن ها زدوده است.  بنا به این ملحوظ ما اشتقاق ازین کلمه را با میزان عربی آن میتوانیم بدست آریم. میزان عربی آن که درصرف نحواز آن استفاده برده میشود درحاشیه نوشته شده است.(1). این میزان درین بحث مارا یاری میرساند که حالات مختلف آنرا درزمانه های مخلتف بدانیم.  زیرا درین بحث ممکن است چنین ضرورتهائی پیش آید که ما ازین اشتقاق فیض ببریم.  خالق اسم فاعل کلمه  و مخلوق مفعول است. خلق  اسم جمع  است که درفارسی دری رواج یافته درحالیکه ما در فارسی دری مردم را بعوض آن داریم اما از آنجائیکه کلمه خلق  در فارسی دری مروج شده است و بحث ما را یاری میرساند از همین کلمه استمداد می جویم. اما  درمورد اشکال دیگر صرفی کلمه خلق یا درصورت ضرورت و بکاربردن یکی از صورت های صرفی این کلمه توضیح آنرا درهمان وقت و همان محل خواهم داد.  ناگفته نباید گذاشت که نسبت عام شدن کلمات عربی در فارسی  و کارنشدن کافی ولازم روی  زبان فارسی دربحثهای علمی و فلسفی بیشتر کلمات  عربی بکار برده میشود که من هم ازین قاعده نمیتوانم مستثنی شوم.

معادل کلمه خلقت در فارسی ما کلمه پیدایش یا آفرینش  را داریم که بعضا" در بحث های علمی و فلسفی نمیتواند مانند کلمه خلقت جا افتد. بنا بران اگر من کلمات پیدایش و دربعضی جا ها کلمه خلقت  را بکار میبرم از ناگزیری است.  خلقت درفلسقه تکیه گاهی دارد که خالق است . اما پیدایش این تکسیه گاه را ندارد و اگر این تکیه گاه را برایش سراغ کنیم  خود آ می شود که معنی مستقیم مورد بحث  ما را نمیرساند آفریدگارمیتواند جاگزین شود اما  کلمه آفریننده  نزدیکی را که مفهوم   خالق را به خلقت میدهد برای ما روشن کننده درست بحث نمیباشد.   به وجود آورنده ، سازنده وشکل دهنده  نیز کلمات  مرکبی اند که بعضا" نمیشود ازان در بحث خلقت استفاده کرد.   یا حد اقل باید گفت که من نمیتوانم برای توضیح بهتر وجود خالق و مفهوم خالق از کلمات فوق بصورت بهتر استفاده کنم . زیرا قدرت زبانی من به سرحدی نیست که اشتقاقهای کلمات فارسی را بسرعت در ذهن خود ترسیم و مجسم کنم ، بنا بران بهتر میدانم با همین کلمات معمول زبان ولو فارسی دری هم نباشند بسنده شده و زبان را بحیث یک وسیله ارتباط بین و خود دیگران محترم شمارم.   خلقت  درکنار خود خالقی دارد ، اما  پیدا شده پیدا کننده دارد ، که این کلمه جستجو را درکنار خود ضرورت دارد. اما خالق جستجو گر نیست.  بلکه  خود ساز گر است . شاید سوال شود که خود سازگر میتواند بکار رود اما خودسازی و خود سازگری معانی غیر ازان را دارد که در بحث فلسفه ازان کارگرفته میشود.  درفارسی معادل خالق را خدا  آورده اند . یعنی خود-آ-    یا خودآمده – که این هم  تنها به همان خود آ بیشتر شباهت پیدا میکند تا خود آمده.  خلاصه اینکه ما درین بحث که بیشتر از یک تفسیر آفاقی فلسفی چیز دیگری نیست ، تا اخیر بحث کلمه خالق، خلقت و مخلوق را بکار میبریم و از کلمات خدا، الله، پروردگارو غیره دوری میکنیم زیرا در بحث مغالطه نباید راه یابد.   اما در بعضی جاها اگر افریدگار بکار برده ام به معنی همان خالق است که آفرینش را به خلقت میتوان حساب کرد. با این مختصر در مورد شکل زبانی میرویم به سوی عقاید و ادیان:

ادیان و عقاید تا اندازه ایکه در کاوشات تاریخی تا امروز ثبت شده است پانزده هزار سال قبل را نشان میدهد.  چهار هزار سال قبل از امروز زمزمه ادیان درشرق میانه و شمال افریقا به همه معلوم است.  اما عقاید میترا که پانزده سال ازان میگذرد درین اواخر روشن گردیده که در توضیحات ادیان ازان یاد خو ا هم کرد.   دین درچین به مفهوم دین نیست بلکه مکاتبیی است اخلاقی ودران قید نیست که  معتقد به آن روش یا مکتب نتواند دین دیگری انتخاب  کند ازین لحاطظ ایست که چینائی ها د طول تاریخ بنا بخواست خود شان علاوه بر روش اخلاقی خود چینیها ادیان بودائی ، مسیحی و یا اسلام را پذیرفته اند.همچنان  دین هندو که در حدود پنج هزار سال قبل آغاز شده با  راما وسلطنت آشوشکا  به رسمیت شناخته شده است.  درهندوستان مذاهب و ادیان مختلف وجود دارد که درآنها نصیحتها و احکام مختلف  اخلاقی و اجتماعی گنجانده شده است.  بیشتر احکام ، نصایح، امرها و نهی ها و قصص که در ادیان ابراهیمی (یهودی عیسوی و اسلام ) دیده میشود در ادیان هندو و شعب مختلف دیگر آن  بخصوس جائنی ها  سالها قبل از ظهور این ادیان بوده است.  در سر زمین ما قبل از زرتشت مردم به دین ودایی که خدایان مختلف را میپرستیدند مروج بوده  اما بعد ازان با  روش زرتشت که با تولد زرتشت یعنی نزدیک به سه هزاروپنجصد  سال قبل یا یکهزارو پنجصد سال کم یا بیش از تولد عیسی مسییح است دین ودایی به یکتا پرستی تغیر نموده وسرزبانها آمد و با اعمار نوبهار بلخ بحیث بزرکترین مرجع یکتا پرستی بدون اینکه فرمانی را از جانب خدا یا الله  تذکر داده باشند مورد قبول مردم قرار گرفت.  رزتشت بعوض الله ، خدا ویا نام دیگری که ماورا از  جهان شناخته شده باشد بوجود آمدکه بنام اهورا مزدا یاد میشد .( مزدایعنی دانا)  و اهورا مزدا یعنی آفریننده جهان  و در مقابل آن اهریمن قرار داشت که آنرا تاریکی و شرارت مینامید. در مسلک زرتشت دوزخ جنت عذاب آخرت و غیره دیده نمیشد. خوبی و بدی مایه خوشبختی و نیک بختی در همین جهان بود و جهان دیگری را در نظر نداشت. ( بعد ها که دین موسی کلیم الله بوجود امد  دران هم کلمه آخرت و جهان دیگر مطرح نگردید. خوبی وبدی انسان در همین جهان  با نیکی و بدی انسان مقیاس و معاوضه میگردید. )  با عمومیت یافتن مسلک زرتشتی به سر زمین هند ادیان سابقه هندی به شعبه هایی بیشتر اما فورم و ترتیب بهتری پیدا نمود. زیرا قبل از عمومیت یافتن نظریات رزتشت پرستش ها شکل و فورم منظمی نداشت که امروز هم هنوز بقایای همان زمان دران دیده میشود.  در دین هنددو قدرت بزرگ بنام بگوان، دین یهودی بنام یهوه یا ادونای و در   زمان عیسی مسیح با همان نام ادامه یافته و در زمان اسلام بنام الله  بوده و تا امروز نیز است. 

دربحث ادیان  و مفکوره جهان خلقت  به این توضیح بر میخوریم که جهان خالقی دارد. این خالق را با کم و بیش تغیر در بین ادیان هم نظر اند که خالقی است توانا و دور از ماده و کائنات که این جهان مادی را خلق کرده یا آفریده است. خالق یا آفریدگار دوراز جهان مادی است. وصفتهای این خالق توانائی بدون جسم است.  وجود دارد اما جسم ندارد. در بُعد و دروهم نمی آید و در فهم نمیگنجد . بعضی ادیان اورا تنها و بدون والدین و اولاد میخوانند . اما در بعضی ادیان با او همکاران ، همد ستان،  فرزند، همسر و شرکائی را نیز همراه میدانند.  نسبت تاریکی زمانهای بسیار پیشین نظریات بعضی دانشمندان جامعه شناس،  ساینس، شیمی و  نجومی را  که روی تجارب علمی خود  چیز هائی نوشته اند   چون در چوکات فکری  مردم زمانش نه گنجیده است به  گفتار خدا، بگوان

الله ویا هر زبانیکه برای خالق نامی گذاشته شده است منسوب نموده اند.  این نسبت تا اندازة  از روی احترام و بصورت کل از عدم درک است نه از واقعیت های گفتاری آن  دانشمندان.   بطور مثال  (چی –یو- کونگ)کونگ – فو- تسو  یا به اصطلاح معمول امروزی کنفسیوس. کونگ به معنی استاد یا  معلم است. (2) کونگ بزرگ نوشته است که: " تو که هنوز زندگی را نشناخته ای، مرگ و پس ازمرگ را چگونه خواهی شناخت."  و دیگری بودا یا (سیید هارتا گوتاما) یک شهزاده هندی است که درزمان آشوکا پادشاه بزرگ هند نظریات او مورد قبول واقع گردیده و در همان زمان هندبین مردم عمومیت پیدا کرد و بعدا" مخالفان او زمینه را به او تنگ ساخته و مجبور گردید از بین جامعه هند به جوامع دیگر پناه ببرد. (228-264قبل میلاد) درین زمان بهترین جای پرورش این نظر(نظریه است نه دین یا مذهبی)  افغانستان امروزی گردید که بعد ها توسط زایران و علاقه مندان نظریات بودا این نظر در بین مردم تبت و چین عمومیت پیدا کرد و تا امروز ادامه دارد اما نه بحیث یک نظر بلکه بشکل عقیده ودین رشد نمود.  بودا را این عقیده بود که (هرآنچه از پیشینیان و مردم دور و پیش زمانه ات میشنوی باور مکن . تنها باورت را به عقل خود و اثبات تجربه متمرکز بساز و بس. )  نصیحت بودا به مردم این بود که ازکج خلقی ، تندی، عصبانیت، تنبلی و بی فکری پر هیز کنید. زیرا وجود شما را از نرمش میکشد. وقتی نرمی وجود تان از بین رفت بدن تان خوب کارنکرده وشما خوب فکر کرده نمیتوانید. بنا بران درست تصمیم گرفته نتوانسته به خطا میروید. برای اینکار بایدبا حالاتی خود را قرار دهید که آرامش شما به شما بازگردد.  بنا بر آن  مجسمه های ساخته شده که ترسیم آرامش است و امروز بنام مجسمه های بودا یاد میگردد کاملا" انحرافی و دور از حقیقت است. این مجسمه ها تبلیغ حال و صورت پیدا کردن آرامش است.  که امروز اگر درجهان سپورت و بدن سازی داخل شوید یوگا و یا آرامش بدنی به شکلهائیکه بودا نصیحت کرده بود دربر نامهای تربیت بدنی شامل گردیده است.  همچنان کتابهای نوشته شده (کونگ ) یا گونگ تسو  یا  کانفسیوس در مقدمه خود صریح دارد که این کتابها را من از بین مردم چین و تجربه پیشنیان جمع وبرای نسل بعدی چین گذاشته ام تا بعد ها از کارنامه های پیشینیان خود فهمیده و تجارب آنها را با تجارب خود یکجا نموده  ودر زندگی بکار بندند. یعنی این کتابها مایه تقدس و الهی ندارد.  اما هستند مردمانیکه امروز آنرا کتاب عبادتی ساخته اند.(2)

    " :     شاعر و فیلسوف یونانی (قرن ششم قبل میلاد) گفته است که  Xenophanes کسنیوفانس

 

درباره حقیقت وجودی خدایان یونانی هیچکس چیزی نمیداند، آنچه که درباره خدئایان گفته شده است فقط عقاید مختلف مردم است. " (3)همچنان

آئین  شنتوئی  است که این یک دین یا عقیده است . این دین از انیمیسم یا پرستش ارواح پیروی مینمایند و درعین زمان میتواند به ادیان دیگر نیز عقیده گزینند بدون اینکه این عقیده شان خدشه دار گردد. یعنی یک شنتوئی میتواند  مسیحی یا بودائی و یا هندو  یا دیگر ادیان را همزمان دین شنتوئی خود داشته باشد.(4)

عقاید و ادیان به اندازه ای متنوع و رنگا رنگ اند که نوشتن آنها درین مختصر ممکن نیست. بنا بران از توضیح بیشتر آن صرف نظر نموده به تحلیل دید آنها در مورد عالم هستی و صورت پیدایش آن که وجه مشترک تمام این ادیان است می  پردازیم.

عالم هستی از خود خالقی دارد که آن خالق در توان دید ما نیست.  کتابهای دینی ای که بیشتر به ترسیم الله،  خدا – گاد- یهوه یا ادونای پرداخته عبارت اند از تورات ، انجیل، زبور و قرآن است. تورات در ترسیم صفات خدا بیشتر از اینکه یهوه خود قومی از یهود است و قوم خود را در مشکلات کمک نموده است دیگر صفات مشخصی ازان نمی یابیم. اما در انجیل گاد یا  خدا وجود نا مرئی ای است که به  فرزندان خود  کمک میکند. به همین سبب است که خدا فرزند خود عیسی مسیح را به شکل انسان به زمین فرستاد تا فرزندان خود را کمک نموده و خود درین راه  جان خود را قربانی دهد.  که به این اساس خدا و فرزند خدا به همراهی یک زن از بین انسانها که او را بنام مریم مقدس مینامند اما بشکل غیر مستفیم اورا زن خدا می انگارند. اما بصورت مستقیم چنین طرحی از جانب کلیسا و عبادتگاهای  عیسویان را حد اقل من نشنیده و جائی نخوانده ام.  به عوض چراغ روشنائی که خدا برای فرزندان خود توسط عیسی مسیح فرزند خود هدیه نموده است عبارت از روح القدس است.  یعنی خدا- عیسی و روح القدس مرجع عبادت آنها است. در این نظر که خدا آفریدگار زمین ، آسمان و  زنده جان است هر سه دین ابراهیمی با هم هم فکر اند.  هندوها ، برهمنها، و سنگها نیز با کمی سلسله ترتیب رسیدن به بگوان شان با همین نظر اند.

حال این نظررا در انکشاف سیر تکاملی جهان و مافیهای آن  به تفسیر میگیریم:

عالم هستی را خدا آفریده است.  دلیل برین ادعا وجود ندارد و دلایلیکه آورده میشود عقلانی نه بلکه عقیدتی است.  یعنی قبول کرده اند که این جهان را خدا آفریده است . بنا بران انسان را که درجمله عالم هستی است خدا آفریده است .  این نظر را نه صحه گذاشته میتوانیم و نه رد کرده میتوانیم.  اما توضیحات تاریخی ادیان میرساند که بعضا" درین ادعا که خاتمه آن از دید انسان و علم بشر هنوز نا مکشوف است به  تجاربی برخورده که بین ادعا های مختلف تضاد های عمیق دارد. یعنی خدائی با آن بزرگی را که ترسیم میکنند خود در استدلال خود به نفی آن میپردازند.  خدا واحد و لاشریک است.  عقل کل است. ازاپتدا تا انتها را میداند.  و بسا صفات دیگر که درین بحث ما اگر ضرورت شود ازان یاد خودهیم کرد.

حال که چنین وجود بدون جسم با چنین عظمتی وجود دارد.   پس چرا بین مخلوق خود دسته بندی های مختلف را به وجود آورده و ادیان مختلف را به آنها ارزانی کرده است؟ گیرم پیروان ادیان ابراهیمی آنها را مشرک بدانند ، اما در خود ادیان ابراهیمی هم یک دندگی عمل کرد وجود ندارد. یکجا همین قدرت برزگ قوم یک تعداد از مخلوق خود شده که آنها را یهودیها تشکیل میدهد، عده دیگر را که عیسویها هستند فر زند خود حساب میکند، و دسته سوم که  جوانتر از دوی اولی است بندگان یا غلامان اویند.  بنا بران علمای جستجوگر رابه این سوال رسانده است که آیا همین تضاد ها و انکشافات زمانی در بین ادیان ابراهیمسی نمیرساند که خدا با تمام دانائی از شناخت انسان عاجزآمده است؟  جهان هستی که عبارت از کائنات و کهکشانها است  با کتابهای عقیدتی و دینی از نگاه پیدایش در تضاد است.  اگر مجموعه این کتابها ی مقدس و گفتار های خداوند را درچوکات عقیدتی خود قرار دهیم و همزمان ساینس، بیالوژی، استرونومی،  جامعه شناسی و روان شناسی را یا یکی از آنها را برای فرا گرفتن علم زمان ما انتخاب کنیم ، مگر هیچگونه مشکی نخواهیم داشت؟ کدام یک را بپذیریم ؟ سببع سماوات طبا قا خلق نمودن هفت آسمان طبقه به طبقه  با این کهکشان های مختلف و ملیون ها کهکشان ، آفتاب و ستارگان در تضاد نیست؟  به این اساس یا باید علم را تعقیب کرد ویا عقیده را زیرا موازات این هردو غیرممکن و مغشوش کننده تفکر آدمی است.  حال اگر بحث فلسفی تکاملی این عالم هستی را به نقطه ای بر بندیم که دران و دربین تضاد های درونی آن تا هنوز سر درگمیم چطور میتوانیم حقیقت را بیابیم.  بیائید درین بحث مختصر ازین گذشته و بسوی آنکه جهان مادیست و خالقی ندارد روبیاوریم تا ببینیم که دران جا چه داریم و به کجا میرسیم.

با اینکه نظریات مادی  در تاریخ سابقه بسیار قبل از ادیان و عقاید وجود داشته اما آن نظریات به مراتب ساده تر وپیش پا افتاده تر از نظریات دینی است.  مثل پناه بردن انسانها به قدرت افتاب، مهتاب، سیلها، زلزله ها  ، آب ، آتش و عکس العملهای مادی در حقیقت قابل دید در جهان.  اولین کسیکه نظریه  بسته  مادی را  مطرح و پیشکش کرد ( دموکریت ) است .  بعد ها بسا از فلاسفه یونان به آن پرداختند که مثال برجسته آنها ( ارسطو تالس) یا (ارسطوتل) است. علمای بسیاری به توضیح جهان مادی پرداخته اند که مهمترین و آخرین شان ( فو یر باخ ) است .  نظریات مادی با بسیار حرکت کَند و بطی انکشاف یافت ، زیرا حرکات ماده را بشکل بسیار مبتدی و راکد آن مورد بحث قرار داده بودند .   با اینکه علمای ناشناخته ای است که حرکت درونی مادی را قرن ها قبل از مارکس و انگلس مطرح کرده اند اما نسبت عدم رشد رسانه ای و مانع بزرگی که از نگاه عقیدتی و دینی در مقابل شان ترس ایجاد نموده بود عام نگردیده و درون مایه علمی شان مورد کاوش علمای مدرنتر قرار نگرفته است.  بهر صورت بزرکترین متفکر تاریخ جهان به اساس نظر علمای تاریخ و نشر رادیوی بی بی سی انگلستان  کارل مارکس است که نظر تکاملی ماده را به اساس نظر دو فیلسوف و دانشمند دیگر آلمانی بنام هگل و فویر باخ کشف و ازان تکامل دریافت که تاریخ تکامل هر پدیده جهانی خود بخودی و مبارزه اضداد است. ( این مبارزه اضداد را در درون پدیده های مادی بسیاری از علما طوریکه قبلا"نوشتم داشته اما اثری از آنها نیست . مگر با تجسس میتوان آنرا یافت. مانند ذونون مصری، انکسیماندر، ( دوعالم ایطالیوی ویک عالم فرانسوی است که نام آنها را فرا موش کرده ام)  زکریای راضی ، حکیم عمر خیام نیشاپوری ،  مولانا جلاالدین بلخی،  ابوعلی سینای بلخی،  امیر خسرودهلوی( این شخص درباره ماده وجهان مادی از دید دین اسلام نتایجی را توضیح میدهد که به صراحت مادیت فکری اورا روشن میسازد. به همین نسبت است که متشرعین اورا کافر میدانند. او حتی به آنجا میرسد که وجود قدرت بزرگ یا بالاخره خدا را جزء ماده  با لا از تفکر دانسته و بنام ماده اعلا یاد کرده است. ) .   نظر مادی دربین بازماندگان اسلام بعد از پیغمبر و  دوره خلافت  به شدت روباروئی ها را بوجود آورد. قدیم بودن بودن جهان مدت  ها دید خلقت یا حادث بودن جهان  یا نظریه خلقت را در بین مسلمانان  زیرسوال برد.    اما  نسبت حاکمیت اسلام درجهان به تدریج رو به ذوال رفت.

بهر صورت بزرکترین  نماینده مادیت امروز مارکس و انگلس دو عالم و نابغه های آلمانی اند که در انگلستان نظریات و فلسفه خود را با بسیار مجادله و منطق کوبنده به خورد جهانیان داده اند .  نظریات این دو ازان جهت پویا و جهنده است که به قول خود مارکس او به فلسفه  دیا لکتیک(تکاملی)   عقیدتی هگل فیلسوف آلمانی  پا داده و آنرا که به فرق سر در حرکت بود  به پا روان کرده است.  مارکس نظریات فویرباخ فیلسوف آلمانی را که درموردماده  بود  اما  توان تکامل را نداشت، با استفاده  ازفلسفه تکاملی  هگل تکامل داده است.

یعنی حرکت تکاملی ماده علمای مادی را به آنجا کشانده است که نظریه قدیم بودن جهان را با اینکه قرن ها در بین  جوامع اسلامی نسبت حاکم بودن دین اسلام و نداشتن استدلال دیا لکتیکی ماده به اضمحلال رفته بود دوباره روی زبان ها آورد اما بشکل مکمل تر و مدرن تر آن.  یعنی حادث بودن جهان را زیر سوال برد. قدیم بودن عالم هستی و حادث بودن جهان دو قطب  مخالف در امپراتوری اسلامی بیش ار دوصد سال در مبارزه روبا روبودند.

این فلسفه  خالق را نمی پذیرد و به خلقت  باور ندارد.  جهان را با همین شکلی که است با کائنات و همه هستی  عالم بدون اینکه خالقی آنرا آفریده باشد قابل پذیرش میداند.  آنها  استدلال میدارند که جهان همین  طوریکه است بوده و خواهد بود.  هیچ چیزی ازین جهان کم و یا زیاد نمیشود  اما شکل آن تغیرمیکند.  یعنی اگر روزی چوب بوده یکروز  خاکستر خواهد بود.  امروز اگر تتخته یخ است فردا همان آب خواهد بود. امروز اگر زمین است ممکن ملیونها یا ملیارد ها سال بعد همین زمین قطعات کوچکتر در فضای لایتناهی باشد.  امروز اگر انسان زنده و متحرک است فردا به مواد کیمیاوی دیگر تجزیه شده با خاک زمین یکسان و برای نموی دیگر بته ها حبوبات و حیوانات غذا خواهد بود.  چنانچه حکیم عمر خیام  میگوید:

هرزره که در خاک زمینی بوده است  --- پیش ازمن وتو تاج و   نگیینی بودست+++گردازرخ نازنین به آرزم فشان—کانهم رخ خوب نازنینی بودست

درهردشتی که لاله زاری بودست—ازسرخی خون شهریاری بودست +++هرشاخ بنفشه کززمین میروید --- خالیست که بررخ نگاری بودست

این کوزه چو من عاشق زاری بودست—دربند سرزلف نگاری بودست++ این دسته که درگردن او می بینی – دستیست که برگردن یاری بودست

ضرور نیست که در بحث عمیق فلسفی این هر دو نظر داخل شویم. از همین مقدار به این استدلال میرسیم که  جهان یا عالم هستی موجود که برای ما نظری و فکری قابل درک است مورد تائید ماست. با فرق اینکه یکی  خود عالم هستی را دائمی و غیر قابل تجزیه میداند و دیگری آنرا به قدرت ما فوق تفکرنسبت داده و فنای آنرا با همان قدرت مافوق ممکن میداند.  هر نظری که باشد در حالت موجود و رویت موجود عالم هستی  هم نظرند که انسان میتواند ازعالم هستی  استفاده برده و آنرا به مرام و مقصد خود تغیر و برای ضرورت خود به کار ببرد.  وقتی هردو به این توافق اند ضرور نیست روی گذشته و آینده دور آن باهم در جنگ باشند.  زیرا اگر خالقی است و جهان را فنا میکند  از دست ما چیزی ساخته نیست. آنچه میخواهد میکند. ویا به نظر دیگر این جهان همین طوریکه دیده میشود هست.  تغیر مینماید اما ازان چیزی کم و زیاد نمیشود.  این هر دو نظر به اخلاقیات جامعه و روش انسانها با کمی تفاوت همنظر هستند . در انکشاف علمی بشر نیز با اینکه اختلاف نظر دارند اما متحدانه عمل نموده و از مزایای آن هردو طرف مستفید میشوند.  پس دوگانگی و دشمنی برای چه؟ چرا سرعت پیشرف بشر یت را با آنچه عاقبت آنرا نمیدانیم   به ترمز بکشانیم.  بگذارید با حفظ هر دو نظریه متفق و همکار باشیم.   تنها آن عقایدی که  رشد را مردود میشمارند و در راه تکامل بشر چه از نگاه علمی و یا اجتماعی بهانه جو ئی میکنند با ید از کنار انسانهای سازنده و خلاق به دور نگه داشته شوند. که همین هم خیانتی است به نسل بشر، اما  آنکه این مسئولیت یا گناه را بخود هموار میکند به خودش مربوط است.  نباید جوامع خود را  در مسئولیت آنان شریک سازند. 

عمدا" از انکشاف این بحث خود داری میکنم. زیرا وقتی برای بشریت چیزی ندارم که هدیه کنم نباید در جستجوی آن باشم که از بشریت چیزی را طلب کنم. زیرا همه عقاید و تکیه گاه های انسانی انسان را از افتادن نگه میدارد. ممکن یکی ازین عقاید در اخیر جهان هستی نا درست ثابت شود اما امروز روی آن  نبا ید وقت کمی را که در طول تاریخ خدا یا طبیعت به ما ارزانی کرده است از دست دهیم. بهتر است با  همان روشی که میتوانیم ازان حز ببریم  و آن حز بردن به آزادی و یا عقیده یا طرز دید دیگری لطمه نمیرند به آن احترام گذاشته و زندگی محدود انسانی خود را با افتخار به پایان برسانیم. به امید شادی همه شما این بحث را به همین جا ختم میکنم و لازم نیست درین مورد بیشتر پیش بروم .  در بحث بعدی فلسقه خلقت یا  هستی  دائمی را بشکل ساده آن باز میکنیم . این دو فلسقه امروز در بازار مغرضین و سود جویان سیاسی و اقتصادی مایه درد سر شده است. رسیدن  و حفظ قدرت خود را در کشاندن مقا بله بین این هردو جستجو میکنند. به این لحاظ بحث بعدی کمی ژرف دیدن و روشن نگری را ضرورت دارد.  بطفا" آنرا با حوصله بخوانید و عجولانه قضاوت روی دید و یا نوشته من نکنید . زیرا این نوشته من است نه دید من و من به آنجائی نرسیده ام که دید من باشد.  تا بحث آینده یارزنده وصحبت باقی.

 

 

(1)- فّعّلّ – یّفعِلُ – فِعلا" – فّهُوّ قّاعِلُ --- اّلاّمرُ مِنهُ اّفغّل – وّالنّهی عّنهُ لّا تّفعّل – وّالّالة مِنهُ مِفعّلُُ و مِفعّلةُُ و مِفعّالُُ وّ تّثنِیتهُمّا مِفعّلّانِ و مِفعّلُونّ  این میزانی است که هرگاه شما کلمة را(فعلی) را که نمیدانستید ریشه عربی دارد یا فارسی و یا ترکی و یا زبان دیگری ، درین میزان دراندازید فهمیده میشود که کلمه زبان دیگری است یا عر. گرچه امروز فرهنگهای لغات فارسی درمقابل کلمات ریشه فارسی ، عربی ، ترکی یا اگر از زبان دیگری آمده باشد توضیح کرده اما اگر فرهنگ بدسترس قرار نداشته باشد این میران قابل استفاده است.

(2) Ashoka – Siddhartha Gautama(Buddha) – Confucius (Kung Futso) Chi yo Kung—

آشوکا شاه مقتدر هند – سییدهارتا گوتا ما ( بودا)   ----- چی یو کونگ که نام اصل فیلسوف چینی است و امروز بنام کانفسیوس مشهور شده است اما درچین اورا کنگ فوتومینامند. -

 (3)-  این شاعر و فیلسوف  یونانی در قرن ششم قبل میلاد میزیسته است.  مراجعه شود به دیباچه خلاصه ادیان

(4)- شنتو ئیزم دارای هشتاد تا نود ملیون  پیرو دارد. اکثر  عقیده داران شنتوئی در جاپان هستند.  این دین بعد از قرن ششم میلادی  دارای نام و نشان گردید. راه خدایان یا شنتو  از لغت شن – تاو چینی گرفته شده است. طوریکه دکتور جواد مشکورتوضیح میدهد خدایان زیادی درین دین حکومت داشته است. بعد از مجادله یا جنگ خدایان  در اخیر دو خدای مقتدر باقی میماند بنا های( ایدزاناگی) خدای مرد و ( اید زانامی ) خدای زن.  که به اساس عقیده ژ اپنی ها این دو خدا Shintoism  --Tao—Kamino Michi--- Idzanami—Shen—Shinto--Idzanagi جزایر جاپان را خلق گرده اند.        

 


بالا
 
بازگشت