سیدموسی عثمان هستی

طنز

درودبرتوای بزشاخ زن قهرمان!

چنگیزخونخواربه ملک اش قهرمان

لیکن  به  تاریخ جهان درنقش  ددان

امروزکه قبرتوسرمی ساید به آسمان

گرزنده نباشم نسل دیگرمیکند ویران

باران می بارید هواکمی  سرد بود آهسته آهسته  سیاهی نقاب بروی خود می کشید کاکا شادگل یک آدم بدقهربی حوصله وبدزبان درعین حال دعوی جلاب سه تنگه قرضدارپیروکاکا وصال پنجشیری کیسه بر روزی ازپسر خود پرسید که بز قرتکی را به چراگاه  می بری؟ گفت بلی پدر، بزقرتکی رابا دیگران به چراگاه می برم . تا حال بردم  ، ولی دیگر من آن بزقرتکی را با خود به چراگاه نمی برم زيرا این بز مثل گوسفندان دنبه ندارد وقتیکه از یک صخره به صخره دیگرخیزمی زند تمام شرمگاه آن معلوم می شود. رفقايم که درچراگاه با من  حیوانات خود را می چرانند  وقتیکه بز از یک صخره به صخره دیگرخیزمی زند تبر آنها دسته پیدا می کند بعد ازدیدن شرم گاه بز، خنده کنان بمن طعمه ميدهند.

 شادگل گفت:  اوبچهً حرامی می دانی که من تمام حیوانات خود را به یک شاخ بزقرتکی بدل نمی کنم. فکرت باشد که بز را گرگ نخورد ویا پایش درخیززدن ازیک صخره به دیگر صخره نشکند.

دیدی که من به آن زنجیربرنجی خریدم . زنجیر را به گردن اش می اندازی به دست خود می گیری که بز را کسی دزدی نکند وگرنه تو می فهمی ومن.

 پسرشادگل که از زبان مادراش هرچیزی که رنگ زرد داشت اوراطلایی  میگفت، گفت راستی پدروقتیکه زنجیر طلایی بگردن بز قرتکی می کنم می ترسم که کسی بخاطر زنجیر طلایی اش بز قرتکی را نکشد وزنجیراش را دزدی نکند.

پدرجان بخدا قسم است ، زیاد ترفکرم متوجه این بزقرتکی می باشد مرا از تمام کار وبار مانده است ، حتی ازدست بزقرتکی وقت سرخاریدن را ندارم.

 "بادشد وباران شد خدا مرادخوشه چین داد". چند روز بعد بزقرتکی گم می شود شادگل درحالی که بخاطر گم شدن بز قرتکی ناراحت است ،  به یاداش می آید که زنجربرنجی بزقرتکی را پسرش  ورفقای پسرش بنام زنجیر طلایی یادمی کردند. شادگل در دل خود گفت "نان ام در روغن چرب شد"« خدا که می دهد نمی گوید پسر کی هستی».  پسر من هم تکیه کلام اش  زنجیرطلایی است. در محکمه وقتی که من ادعای زنجیر طلایی بزقرتکی رابکنم پسرم ورفقای پسرم شهادت می دهند که زنجیربزقرتکی  طلایی بود. شادگل درهمین چرت وفکربود که یک نفر از مردم قریه  شان را ديد وگفت :  گلشن لالا بزک قرتکی  زنجیر طلایی من گم شده  است آيا ندیده ايد؟ گلشن للالا گفت : شادگل لالا شنیدم که بزقرتکی شما خوشوگک ملاصاحب را به شاخ زده بود و در اثر اين حادثه خوشوی  ملا صاحب زخمی شد و تا شفاخانه نرسید ومرد.

 ملا صاحب بیچاره بخاطر خوشی زنش ، بزک قرتکی شمارا کشت و گفت که بعد تاوان بزک قرتکی لالا شادگل را می دهم.  شادگل نزد ملا رفت وملا جریان را به شاد گل گفت.  شادگل گفت ، بزآن قدر قیمت ندارد خیر است ولی زنجیر بزک طلایی بود. با شنيدن اين حرف ، رنگ ملا پریده  گفت : بخدا من زنجیر طلایی را در گردن بزک قرتکی شما ندیده ام . من هرگز نشنيده ام که کسی در گردن بزخود که آن هم قرتکی باشد زنجیر طلایی ببندازد.  دعوای لفظی بین ملا وشادگل رخ داد . سپس شادگل  ملا را به اتهام دزدی بز و زنجيرش به حکومت عارض شد.

 پوليس ملا را کشان کشان بطرف محکمه برد وثانوال دوسیه را تکمیل کرده به محکمه فرستاد.  زمانيکه شادگل وملا دربرابر قاضی استاده شدند ، ملا گفت قاضی صاحب ! من درعمرخودکار خلاف نکرده ام ولی خدا شاهد است که هنگام اجرای اين کار در یک تنگناه  قرار گرفته بودم.  خوشوی من یک آدم بد زبان بود ومن از دست آن به بینی رسيده بودم . روز عيد بود ، بعد از آنکه بزک خوشوی من را به شاخ زد و کشت ، من بز را کشتم.  بز کاکا شادگل با وجودیکه یک بزقرتکی بود ، کشتنش به خون خوشوی من ارزش نداشت. من در دل بسيار خوش شدم زيرا که اين بزمن را ازدست خوشوی ناروايم  مفت ورایگان خلاص کرد وواقعا یک بز قهرمان بود . من زنم را  بسیار دوست دارم . وی بعد از مرگ مادرسخت ناراحت شد .  چون روزعید قربا ن بود من  چند نشان را به یک تیر زدم ، خواستم باکشتن بزک قرتکی کاکا شادگل زنم راخوشخال کنم. نا گفته نماند که زن مادر مرده بیچاره من  آن قدر ناراحت بود که  وقتیکه بزرا کشتم مانند زن ابوسفیان که جگرحمزه عموی رسول خدارا بعد از شهادت حمزه در میدان جنگ چک زد زن من هم وقتکه بزکشتم جگرخام بزک قرتکی کاکا شادگل به دندان گرفت. سحبا ن الله ! قاضی صاحب!  اگر شما همان صحنه را از نزدیگ می دیديد همان غزوه بیاد تان می آمد ، خدانشان ندهد ، طاقت دیدن چنین صحنه را کس ندارد، آفرین به محمد(ص) وعجب صبری محمد( ص) داشت که با ديدن هرجنایتی ، لبش رامی گزید  ولی بیرون از دل نمی کرد آهی.

دوم اينکه من می دانم که پسر کاکا شادگل سخت از دست بزک قرتکی قهرمان به تنگ آمده بود ، از وجودش ميشرميد و اورا بی چوپان رها می کرد.و اين سبب مرگش شد. درود بربزک قرتکی قهرمان!

سوم من هم به یک قربانی ضرورت داشتم . با خودگفتم اگر این بزقرتکی قهرمان  را بکشم نه تنها که زنم خوش می شود  بلکه قربانی من هم ادا ميشود. من که تصميم داشتم تا بزی را قربانی  کنم ، با خود گفتم ،پس چرا من دیگربز را بکشم در حاليکه با کشتن بزقرتکی قهرمان ، هم زنم را خوش ساختم ، پسرش کاکا شادگل را از مشکلات خلاص کردم .

قاضی صاحب کاری کردم که هم خرما وهم ثواب! ولی اگرمن می فهمیدیم که بزمرده زنجیرطلایی  شاخ زری می شود ، هرگزاین کار را نمی کردم.  این را ایمان دارم که اگر طالب می دانست که کشتن بزک قرتکی کاکا شادگل  به آنها درد سر می شود  ، هرگز نه تنها اين کار را نمی کردند بلکه درحفظ و سلامت وی نيز جد و جهد مينمودند. کسانیکه بخطر رفتن به جنت سوساید بم می کردند آنهارا محافظ ونگهبان زندگی بزک قرتکی قهرمان مقرر می کردند.

اگر  قبل از یازده ستمبر کشته نمی شد ، بعد از یازده ستمبر در صف پیروان خودپیش پیش امریکایی ها بکابل می آمد و آن وقت  بزمرده قرتکی  زنجیر طلایی شاخ زری قهرمان نبود.

درودبرتوای بزشاخ زن قهرمان!

که ازجان خودوملت کشیدی تنبان

نه آبرو بر خودماندی نه برنیاکان

دلت بودافغانستان سازی خراسان

 

ای مجاهد شاخ زن قهرمان

ویران کردید پروان باطالبان

هردوبودید مثل ازنسل ددان

در جنایت دست داریدیکسان

زن ومردسوی پنجشرروان

پا برهنه هم کرسنه بی نان

طفل دست مادرپیچاره دوان

پیربی دست وبی پای ناتوان

احتاج ساختید برکفن کشان

گفت بافریادبلند ببرک جان

چتلی خوردید چون زاغان

تابکی پرمی زند در آسمان

کابل زیبا کردیدچون ویران

قهرمان گشتید بنام مسلمان

(عالمی رازندکردی)درجهان

آفرین برتوبرمردنت قهرمان

احمدجان سپردی بگورستان

هستی درغربت نشینی حیران

جانگیرگرفت آ خراز تو جان

جای توفهیم شدمارشال پایدان

نوت :

1ــ عالمی را زنده کردی از بیتی گرفته شد چون امیر عبدالرحمن خان خون ریزی زیاد کرده بود نه به پیمانه جنگهای کابل  شاعری بعد مرگ امیربشکل طنز گفته بود

عالمی را زنده کردی

آفرین برمردن ات

2ـــ  مارشال پایه دان  مقصد از کلینر استعمار است

 

 


بالا
 
بازگشت