عابد

 

شبنم اندیشه

خواهی که شوی پخته، بگذر زسرخامی

فایق به مصاف باید، تا از تو برند نامی

آتش که نه افروزی، گرمی نتوان بخشید

خورشید که بُلند برخاست، روشن کند هربامی

کزشبنم اندیشه، گل میگیرد افگارت

درخلوت رازخویش، الفت کنی با جامی

هرخامه که تکرار شد، بردل نزند چنگی

ازبکر و بداع ای تو، بگذار بگیرند وامی

درخدمت اهل راز، در دام بلا رفتن

باید نکنند عیب ات، حاصل که نشد کامی

ازخون دل شاعر، رنگین همه آفاق شد

ای کاش که بودید آگاه، از ظلمت یک شامی

با اهل خرد جاهل، همواره ستیز دارد

در هرقدمت (عابد) خوابیده بینی دامی

ج (عابد) ۲۰ اکتوبر سال ۲۰۱۲ -شهر دوبی

 

کی تعبر میکند خوابم؟

نمی دانم کجا بود آن محل، دیشب که من رفتم

محبت مهر می افگند، شرافت شعله افزا بود

شراب از شیره ای الفت، چه پرکیف و گوارا بود

قباح پوشی نیکو منظر، تلالوئ توالا بود

سخن های طنین انداز، همه مشحون به معنا بود

کدورت در دل اندوه، بیرون از محفل ما بود

بدین خوابم چه تعبیریست؟ سخن دانان به من گوید

به منطق حک زنید تفسیر، جواب خواب من گوید

***

نمی دانم کجا بود آن محل، دیشب که من رفتم

نه مسجد بود، نه می خانه، نه دیری بود، نه بت خانه

محبت بود، کرامت بود، شرافت بود، صداقت بود

نه پرخاشی خراشید دل، نه بلوایی دور از حاصل

گمانم باغ رضوان بود، نعوذاً باغ رضوان بود

به هیچ باور نمی گنجد، رسد پایم بدان والا

سلوکم دور ز تعریف است، بعید آید زمن آن جا

قلم عاجز زبانم لال، چسان تعریف کنم آنرا

بیائید اندرین بوستان، گلاب و مشک تر بوید

شمائید چون درایت فر، جواب خواب من گوید

***

نمی دانم کجا بود آن محل، دیشب که من رفتم

برای زندگی آنجا نمای دیگری دیدم

جهان یعنی چنین باید، نشاط دل فزون باید

بدین عرض ضلالت بار، چنین امکان محال آید

زابریکه شرر بارد، سکوت آن سیال آید

حقیقت چون سُراب محض، به مردم چون خیال آید

اگر موزون نباشد حرف، کجا آهنگ بتال آید

فقط حالا به آب فهم، زدل زنگار من شوید

به اقناع ام ز دل کوشید، جواب خواب من گوید

ج (عابد) ۱۷ اکتوبر سال ۲۰۱۲-هالند

چسیت تقصیر؟

ما همه خصم خودیم

در ستیزیم، درستیزیم، درستیز

گریکی سرخ شد، ما سرخ ترشدیم

با کدام معیار میداریم محک؟

با همان میزان بی شاهین مان

حیف، افسوس، صد دریغا راویان

درکِ ناکافی یی که داریم ما

در مسیر ناکجاها میرویم

آنچه ما داریم نیاز، آن فهم است

آنچه ما داریم نیاز، آن درک است

یعنی چه؟ آخر چرا ها گفتیم

لیک نمی جویم که محرک درکجاست

گفته اند: که در سطح هموار جریان جاری نیست

آری باید.

چون تفاوت زاده ای ایجاد است.

درک حسی هرکدام داریم، ولی.........،

حایلی از جنس جهل آمد میان

درک عقلی نیست محسوس در محل

این گهر با جسم ما، الفت نکرد

در کویر بی افق هستیم روان

انتهایی این سفر معلوم نیست

استوارگامی نیاز محرکه ست

ورنه در قعر حوادث میرویم.

ج (عابد) ۲۱ اکتوبر سال ۲۰۱۲- دوبی

 

 

 


بالا
 
بازگشت