مسعود حداد

 

اعتراف زاهـد

دوش برمن معترف شد، زاهـد خلوت نشین

در عبادت نیست رازحق پرستی ،رمز دین

گفتمش پس ازچه اینجا سفره هموارکرده ئی؟

گفت زمسجد نفرتم است ،آ، مرا اینجا ببین

گـفـتمش مسـدود سـازم ،مسجد آبائی ام ؟

گفت اگر منبربریزی، می پذیرم با جبین

گفتمش سیاف مرا بر دارکفرخواهد ببست

گـفت سیاف را نباشد، هـیچ قدرت بعـدازین

گفـتمش بر من نتازد،شیخ محسن در قــفا؟

گـفت شیخ را هم نباشد  قدرت ابراز کین

گفتمش آن مجد مجدود را چه گویم درجواب

 گفت اوهم میگریزد،اسب خود کردست زین

گــفتمش پس ما ببایـد، شــادمانی ســر کنیم

  زاهدم گفت احتیاط کن،دیگران است درکمین

 از دیگران جــویا شدم، در جــوابم این بٍگُفت

تـوده ه ای افـیـون زده و طالـب لـندن نشــین

راست گــوید زاهـد ما ،احتیاط «حداد» کند

تا نگویند روح او شاد ، رحمت اللعا لمـــین

مسعود حداد

11اپریل 2012

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

  شروفساد

به اقتباس از مقالۀ محترم رزاق مأمون تحت عنوان

(دهان دوزخ برای بلعیدن«اشرار»همیشه چاک است)

 

بشــنو از رزاق «مامـون» داستان نار را

آنکه بلعـد بیش ازهـرکس فاسد واشرار را

گـویدا تاریخ ما درسینه دارد سوز وسـاز

 ازجفای جنگ مذهب، قصه های جان گداز

مردم ما در ره دین جـنگ کرد وجـان داد

جان خود را تحفه کرد، بر رهـبر نادان داد

این طرف خون میگریست، مادرافغان ستان

آنطرف مزدمیگرفت نوکرصفت آن رهبران

این طرف قـرآن را با صدق دل تعـبیر کرد

آن طرف هرآیه را بر سود خود تفـسیر کرد

لشکـر بی آب ونان ،حـمله بر دشمن نمــود

حــاصلش را رهـبران دزد وسارق در ربود

مردمان ساده دل ازجان خود مایه گــذاشت

 مفـتی های دون صفـت، دانۀ فــتوا بکاشت

گفت «سیاف» از جــهاد مردم افغـان ستان

پیــش بین بوددرکـتابش خالق کون و مکـان

آن چـنان شـر و فساد در جامعه ترویج شــد

 مرسل قـرآن وهم روح رسولش گـــیج شــد

 

زین سبب مأمون خود تصنیف کرد کرداررا

پنج عمل یافـت تا نماید  معـرفی اشـرار را

اول اینکه عدل وانصاف فراموش کرده است

میزید در تاریکی ،شمع خاموش کرده است

دومی اش خو گرفته در تجاوز چون نهنگ

می خـورد آن ماهی های بحرمـارا بیدرنگ

سومی درکشتارخود،چون شـیردرنده خوست

هرچه که در بیشه است، پندارباشد مال اوست

چهارمی بد خواه و بدکردار باشد در عمل

نه شرمی از بنده دارد ،نه هراسی از اجل

پنجمی اش منحرف ورهزنی است کاراو

نصیحـت، کـارگر نافــتد، در کـلۀ  بیمار او

این چنین واضح نمود ینج خصلت اشرار را

بر داوران بی طــرف، آسان نموده  کاررا

بعدازین هرداور صادق بداند شر چیشت؟

مومن وعادل کیها اند،فاسدو اشرار کیســت؟

جا دارد «حـداد» را شاکر «مأمون» بودن

ازبه شعـرش نثراو، سوژه ومضمون شدن

مسعود حداد

27مارچ2012

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

ویرانه آشیانم

از جمع خود مرانید ، ویرانه آشیانم

آتــش زدند میهــنم ،آواره لامکانــم

حب وطن به سینه ،مفرورجهل گشتم

چند روزدرملک تان ناخواسته مهمانم

ای میزبان خدا را ، لبخند تو به سویم

بر من طوفان زده،چون خار سرپناهـم

دیریست حقیقت را بر دارجنون بستند

گر حـرف  یقین آید ،گنگم و بی زبانم

درجهت تکفیر من سرنیزه کردند قرآن

ازصدق وتقـوا چه سـود،قربانی قرآنم

درصومعه گـویندم،مُشرف به دانش حال

از دید مفـتی شرع ،بی قال ولا ایمانـم

مبیعه می فروشم ،بر صاحبان حکمت

نزد حُکام جاهـل، تزویرگـر ونادانــم

دانی که نزد قاضی،تقصیرمن چه باشد؟

محکوم گر بیدادم،عدل وانصاف خواهانم

اسرار خیانت را، «حداد» چـنین گـــویـد

من نیز صادق بودم، گر فروشم وجـدانـم

مسعود« حداد»

6 اپریل 2012

 

 


بالا
 
بازگشت