دستګیر نایل

 

نګاهی به کتاب «از هرات تا تهران»

     این روزها، کتابی ازیک نویسنده وداستان نویس خوب ایرانی زیر عنوان (از هرات تا تهران) اثر جناب «محسن نیکومنش فرد » را بدست اوردم با قطع و صحافت زیبا در ۳۳۸ صحیفه که خیلی ها جالب است. بتاریخ ۲۳ ماه فبر وری بمناسبت چاپ این کتاب، محفلی در لندن برګزار شده بود وعده ای از فرهنګیان ایرانی و افغانی ګرد امده بودند تا از نویسنده  کتاب بخاطر دلسوزی ومحبتی که به مهاجران افغان داشته ،اظهار سپاس و قدر دانی نمایند.این نبشته نیز در همان محفل خوانده شد . نویسنده ی کتاب، چنانکه از متن ان پیداست،جریان مها جرت و زنده ګی افغان های مقیم  ایران را با قلم  توانا، قدرت  تخیل و اندیشه های بلند انسان دوستانه ء خود  چنان به تصویر کشیده که  انګار خواننده درهر کلمه و سطر با حوادث و ماجرا ها خود را شریک میداند.اندیشیدن،راه رفتن ونفس کشیدن کرکترها را با تمام حواس خود لمس میکند. لیون تولستوی، نویسنده کتاب جنګ و صلح می ګوید که من، بسیار اتفاق می افتاده که به مرګ قهرمانان داستان های خود میګریستم وزمانی که قهرمان خود را خوشبخت وپیروز میدیدم، اشک شادی می ریختم. 

انتخاب سوژه ها هم.در نوشتن داستان یا رمان،یک اصل عمده است.نویسنده باید از میان دهها وصد ها سوژه، بهترین وحیاتی ترین ها را انتخاب نماید.اقای محسن نیکو منش هم در داستان «از هرات تا تهران »خود،از هزاران سوژه زنده ګی در زمان مهاجرت، اساسی ترین و حیاتی ترین هارا انتخاب کرده است.از جمله : فعالیت های شاقه و توان فرسای روزانه،محروم ساختن کودکان از آموزش و پرورش، طرز دید ګاهها و برخورد های شهر وندان ایرانی نسبت به مهاجران افغان ،کشمکش های زبانی، هویتی وفرهنګی و تضاد های طبقاتی شهریان با روستاییان، مقایسه زنده ګی تحصیلکرده ګان درغرب با شهروندان ایرانی بر خورد خشونت امیز نهاد های امنیتی و فیصله های غیر عا دلانه ی مقامات قضایی نسبت به مهاجران افغان و بسیار دیګر.

         توصیف زیبا و دل انګیز صحنه ها، ماجرا ها و کرکتر ها در همان صفحهء اول کتاب مشهود است.از انجا که مینویسد:« از پنجره به بیرون نګاه کرد.خیابان آرام وخلوت بنظر می امد.دانه های درشت برف،درهوا می چرخیدند. وبر زمین می نشستند.صدای زوزه ء باد، از شیار ها و پنچره بداخل می آمد و روی اعصابش، سوهان میکشید.او، قرار نداشت.چند بار در خانه ګشت زده بود.و بدون انکه بداند بدنبال چیست،...هراس از وقوع پيش آمدی که در این لحظه هیچ انتظارش را نداشت، فکرش را بخود مشغول کرده بود.:« تو اونجا ماندی و من، به این ګوشه ی از دنیا پرتاب شدم.کی فکرش را میکرد حتا تصور دوری ازتو وعمارت برایم کابوس بود.انهم شاید برای همیشه.»ص (1 ) وبا این تصویر غم انګیز،داستان زنده ګی یک خانواده مهاجر که نماینده ګی از هزاران مهاجر میکند، آغاز میشود.

       فشرده داستان چنین است: خانواده لطیفه و نور محمد مانند ملیون ها خانواده افغان با نا مساعد نبودن شرایط امنیتی و کشته شدن عادل، به ایران مهاجر میشوند.نورمحمد در ګذشته عضویت حزب دموکراتیک خلق را داشته اما در اثر عملکردها وسیاست تک حزبی و ایجاد شرایط اختناق ، حزب را رها می کند و کارش به مهاجرت می کشد. حالا بیش از دو دهه است که در ایران زنده ګی میکند ودر این سالهاست که تحقیر،توهین ورنج فراوان آواره ګی را تجربه میکنند.فرزندان شان در مکتب ها تحقیر میشوند واز تحصیل محروم می مانند.نورمحمد داکتر است ودر ایران نیز به شغل داکتری مصروف است.( کریم )،یک مهاجر دیګر که دوست خانواده ګی لطیفه و نورمحمد است،ودر افغا نستان نقاش و هنرمند بوده در جمع انها می پیوندد.(کریم ) باچند نفر مهاجر افغان دریک کشتار ګاه مرغ ها کار می کنند.اما به کار نقاشی هم ګاه ګاهی می پردازد.( حاجی حبیب ) کار فرمای کریم یک روز با مشاهده ً نقاشی کریم که جنګ عراق وایران را به تصویر کشیده،خشماګین شده تابلوهای کریم را پاره کرده میګوید:

« حالا این ګدا ګشنه ها هم برا من دمُ در آوردند. جنګ، بشما چه مربوطه؟ افغانی رو چه به این ګهُ خوردن ها؟ آقا برای من تابلو نقاشی میکشه! تو رو چه به این حرف ها؟ پول مفت از من ګرفتند، ګردن شو کلفت شده .حالا توی کار مملکت ما هم دخالت کنند کار مملکت داری بتو چی، مردیکه مفنګی!! » ص ( 56 )  

 یک دختر جوان مهاجر ایرانی  بنام ( الهام) از سویدن برای بازدید به ایران سفر میکند. پس از چند روز سفر خود درشهر با یک پسربچه افغان که کارش بوت پالش است، روبرو میشود.چون وضعیت جوان افغان را خراب میبیند،از دلسوزی به او ابراز همدردی مینماید.او را به رستورانت با خود می برد و میګوید چرا بجای آموزش و پرورش این جوان ها به کارهای شاقه و بی ثمر ګرفتار اند.نویسنده، شرایط زنده ګی غرب را با شرایط موجود ایران به بر رسی میګیرد که خیلی جالب است.درمتن داستان، بحث جنګ ایران وعراق مطرح میشود و بګو مګو ها و ابراز نظر های متفاوتی ارایه میشود.دیالوګ هایی هم درباره حاکمیت حزب دمو کراتیک خلق صورت میگیرد.که شنیدنش برای نور محمد که سابقه ء عضویت در آن حزب را  دارد، قابل تحمل نیست. در یک خبر اعلام میشود که یک  مرد افغان، به یک زن ایرانی تجاوز کرده و بعد او را کشته است. اعلام این خبر، احساسات مردم  را علیه مها جران افغان بر می انګیزد و شرایط بر انها تنګتر میشود.و حس انتقامجویی بالا می رود. چندی بعد، یک پسر افغان بنام ( یوسف ) که پدرش را در جنګ ها از دست داده، مورد تجاوز جنسی قرار می ګیرد.( بهزاد) یک مرد افغان به دفاع از یوسف بر می خیزد و در محکمه حاضر میشود.و با مادر یوسف اظهار همکاری وهمدردی می نماید.و میګوید: « من،اهل این آبادی هستم. من به سهم خودم شرمنده ام که چنین اتفاقی افتاده است.واقعا خجالت اور است که این لندهور،چنین بلایی برسر یک خانواده ی بی پناه افغان اورده  است» صفحه 115 

محکمه بنفع طرف مقابل که پول دریافت کرده، فیصله صادر میکند.نویسنده،از حالت روانی و اندوه «زینب »مادر یوسف که فیصله داده ګاه بر ضد انها صادر شده، چنین تصویر غم انګیز میکشد: َ« چند دقیقه بعد زینب با چشمان اشک آلود سالن داد ګستری را ترک میکند. ظاهرن چشمان زن خوب نمی بیند.در واقع، هیچیک از حواس پنچګانه اش خوب کار نمیکنند.بار ها در طول زندګی اش طعم تلخ تحقیر را چشیده است.،بار ها بعنوان دختر، و بعد بعنوان زن، تحقیر شده است،بار ها کوله بار پناهندګی اش از اعمال و رفتار تحقیر آمیز سنګین و سنګین تر شده و کمرش را خم کرده است، از وقتی که شوهرش مرده، او بار ها بعنوان زنی تنها و ګرفتار اما پیګیر مشکلات را از سر خود و فرزندانش ګذرانده، اما این، تحقیر آمیز ترین لحظه ی زنده ګی اش است . زمانی که  ترازوی عدالت هم علیه او وبر کفه ی پول وزور وقدرت، سنګینی کرده .... پس او در حضیض نقطه ی تحقیر قرار ګرفته است.»(ص ۱۱۷ )

پس ازآن زینب با پسرش یوسف بخانهء لطیفه به تهران می روند و تا دیر زمانی انجا می مانند. کریم که از کار خانهء «حاجی حبیب» بیکار میشود،بدنبال پیدا کردن کار می ګردد که در سفری با ( منوچهر) یک مرد ایرانی آشنا میګردد.منوچر در میابد که کریم، یک نقاش وهنر مند است که در حق او ظلم شده کریم را با خود بخانه اش می برد تا از پسرش که در جنګ، معیوب شده، سر پرستی نماید بدین ترتیب، کریم مدتها بخانه منوچهر کار میکند ودر اینجا است که با دختر منوچهر (مرجان) که از قبل هم اورا می شناخته،دیدار تازه مینماید ودر نتیجه باهم ازدواج مینمایند.

حاجی حبیب، بعنوان یک الګو، آدم بد رفتار خشن و بد بین مهاجران افغان است که تا دستش می رسد برای آنها توطیه درست میکند و یا از کار برکنار میسازد.اما بعد ها که پسرش (کاظم ) در یک حادثه ترافیکی مجروح می شود، همین نور محمد است که بسراغش می رسد.و او را از مرګ نجات می دهد.حاجی حبیب از کمک نور محمد به پسرش که او را از مرګ نجات داده سپاسګذاری می کند و از کارهای بد و رفتار غیر منصفانه ای که با افغان های مهاجر نموده، اظهار پشیمانی می نماید.حاصل و پیام اصلی داستان این که: با وصف انکه نور محمد و کریم و لطیفه از جانب حاجی حبیب و دیګر آدم های این چنینی، رنج ها و آزار های استخوانسوز را تجربه می کنند، معی الوصف، هم حاجی حبیب و هم انها مصالحه وآشتی و زنده ګی مسالمت آمیز وانسان دوستی را بر ستیزه جویی و انتقام ګیری ترجیح میدهند و میخواهند کنار هم زیست باهمی وانسانی داشته باشند.عروسی مرجان و کریم، پیوند های دوستی و خانواده ګی را با هم محکمتر ګره می زند ومحبت ودوستی ها، فضای زنده ګی انها را را نورانی میسازد. 

 نویسنده نشان داده است که زنده ګی پر از تضاد ها و کشمکش های ذهنی و منفعت هاست.در جامعه بشری که ما در عالم کثرت زنده ګی می نماییم، آدم های خوب و بد، فراوان وجود دارند اما راه هایی هم وجود دارد که می توان بر دشواری ها و ذهنیت های منفی و زیانبار فایق امد  و راه را برای انسا نیت، باز کرد.من فکر می کنم جناب محسن نیکو منش فرد، از انګشت  شمار نویسنده ګان ایرانی  باشد که در باره ء زنده ګی رقتبار آواره ګان افغان در کشوری که متعلق به ان است، اینطور بی حجا بانه سخن ګفته و پرده از روی حقایق، بر داشته است.  هستند بسیار آدم هایی که آرزو های بسیار نیک وبزرګ دارند.وپاسدار صلح دوستی، همدلی و همصایی ها اند مګر ایکاش دولت ها و دولت مردان کشور های ما هم ګوشه ی چشمی به انسان وانسانیت میداشتند. 

  در طی سالهای اخیر، دولت ایران از آخرین امکانات برای تحقیر وآزار پناهندګان افغان استفاده میکند در این رقابت های منطقوی و بین المللی، این تنها مردم عادی و مهاجران افغان اند که بیشترین ستم ها را متقبل می شوند. در کتاب از هرات تا تهران، برخی نکاتی هست که باید در باره اش اندکی مکث کرد: 

 ۱) در دیالوګها،مهاجران افغان حتا کلان سالان نیز با لهجه ء ایرانی سخن ګفته اند که بنظر من منصفانه و منطقی نیست.هرچند جوانانی که درایران متولد شده اند بطور طبیعی باید با لهجه ایرانی سخن بګویند.چون در چنان محیطی بزرګ میشوند.  

  ۲) نویسندهء کتاب، دوران حاکمیت حزب خلق ها را حکومت کمونیست ها عنوان کرده است.چیزی که رسانه های غربی هم پیوسته انرا در دوران جنګ سرد، تبلیغ میکردند در حالی که نام حزب حاکم، حزب دموکراتیک خلق افغا نستان بود و حزب کمونیستی ای در انجا وجود نداشت.آن حزب، یک حزب سکولار بود و اجرااتش در جامعه سنتی و عقب مانده ای مانند افغانستان توجیه پذیر نبود. 

 ۳) برخی وقایع و مسایل بسیار طولانی وارد داستان شده که ذهن خواننده را از اصل داستان دور میسازد و میتوان ګفت که بحث ها و مسایل پراګنده را جمعبندی کرده و وارد متن ساخته که ربطی به متن داستان ندارند. مانند: بحث ماهواره ای، کوروش کبیر، بابک خرم دین، آقا خان قاجار و...اما.جریان خرید مرجان و زینب به بازار و دیدن تابلو های کریم و تصادم موتر کاظم پسر حاجی حبیب هرچند طولانی است لکن مربوط به اصل داستان میشود.  

 چنین بنظر می رسد که نویسنده نخواسته ویا نتوانسته کتاب را بشکل یک رمان بنویسد.بلکه مسایل پراګنده را آورده وبعد به کرکتر های اصلی، مراجعه نموده .بقول داوود ناجی منتقد کتاب، اصلن معلوم نیست که قهرمان رمان کیست ؟ نورمحمد و لطیفه است ویا کریم و مرجان و یا حاجی حبیب یا هیچکدام؟ .برای جناب محسن نیکومنش فرد تبریک میګویم با چاپ این کتاب ارزشمند ایشان که درد دل و اندوه فراوان مهاجران افغان را با قلم توانا و اندیشه خلاق خود بیان کرده اند. از توجه تان تشکر میکنم. .


 


بالا
 
بازگشت