توریالی رزاقیار

 

سیف فرغانی

 

نگارنده با نام ، اندیشه و آثار مولانا سیف الدین ابو المحامد محمد فرغانی آشنایی اندکی داشتم تا آنکه روزی با این سروده آن سلطان سخن و مبارز نستوه برخوردم که در واکنش به یورش و بیداد مغولان انشا گردیده است :

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب

دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان

بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

ای تیغ تان چو نیزه برای ستم دراز

این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان دربقا نکرد

بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمع ها بکشت

هم بر چرغدان شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید

نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بر تیر جور تان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع

این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست

هم بر پیاده گان شما نیز بگذرد

ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف

یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

پس از خوانش این سروده ، در جستجوی اشعار بیشتر سیف فرغانی افتادم و درین گستره با این شعر بر خوردم :

چنان عشقش پریشان کرد ما را

که دیگر جمع نتوان کرد ما را

سپاه صبر ما بشکست چون او

به غمزه تیر باران کرد ما را

حدیث عاشقی با او بگفتم

بخندید او ، گریان کرد ما را

چو بربط بر کناری خفته بودم

بزد چنگی و نالان کرد ما را

لب چون غنچه را بلبل نوا کرد

چو گل بشگفت و خندان کرد ما را

به شمشیری که از تن سر نبرد

بکشت و زنده چون جان کرد ما را

بسان زره یی بی تاب بودیم

کنون خورشید تابان کرد ما را

چو بر درد فراقش صبر کردیم

به وصل خویش درمان کرد ما را

بسان سیف فرغانی بر این در

گدا بودیم سلطان کرد ما را

کنون او ما و ما اوییم در عش

دگر زین بیش چه توان کرد ما را

بر آن شدم که به معلومات و شناخت خود در باره این سخنسرا و قافله سالار دانش و خرد تا حد ممکن بیافزایم و آنگاه گرد آورده ها و اندوخته ها را با دوستداران و پاسداران شعر و ادب شریک سازم .

مولانا سیف الدین محمد که در شعر خود را سیف فرغانی و فرغانی میخواند از شاعران اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم هجری میباشد که در شهرستان فرغانه بدنیا آمد و بزرگ شد. در زمان سلطه مغلولان ناگذیر به ترک زادگاه گردید و راهی ایران و سپس ترکیه شد. سیف در هشتاد سالگی بدور از زادگاه در خانقاه شهرک آقسرای ترکیه در سال 749 هجری دیده از جهان بست و به جاویدانگان پیوست.

سیف فرغانی آن شاعر ، عارف ، زاهد ، ناصح و منتقد جلیل القدر که در زمان حیات شهرت و منزلت خاصی در میان مردمان و اهالی شعر و ادبیات پارسی داشت ، معاصر و همکلام سعدی شیرازی بود و در اشعارش او را این چنین می ستود :

نمی دانم که چون باشد به معدن زر فرستادن

به دریا قطره آوردن به کان گوهر فرستادن

چو بلبل در فراق گل ازین اندیشه خاموشم

که بانگ زاغ چون باشد به خنیاگر فرستادن

حدیث شعر من گفتن کنار طبع چون آبت

به آتشگاه زرتشت است خاکستر فرستادن

ضمیرت جام جمشید است و در وی نوش جان پرور

بر او جرعه ای نتوان ازین ساغر فرستادن

تو کشور گیر آفاقی وشعر تو ، تو را لشکر

چه خوش باشد چنین لشکر به هر کشور فرستادن

سیف فرغانی مسلمان حنفی مذهب بود و او هرگز " دام تذویر نکرد چون دیگران قرآن را " و به تفرقه میان مسلمین نپرداخت . سیف این مرثیه را برای شهدای کربلا سروده است :

ای قوم درین عزا بگریید

بر کشته کربلا بگریید

با این دل مرده ، خنده تا چند

امروز درین عزا بگریید

از خون جگر سرشک سازید

بهر دل مصطفی بگریید

دل خسته ء ماتم حسینید

ای خسته دلان ، هلا بگریید

اشعار سیف فرغانی را بیشترینه حمد یه ، نعتیه ، وعظ ، اندرز و انتقاد شدید از نابسامانی های زمان و مظالم اجتماعی درون مایه می بخشد که در قالب های قصیده ، قطعه ، رباعی و غزل سروده شده اند. از سیف فرغانی دیوانی مشتمل بر یازده هزار بیت بیادگار مانده است که این هم مروارید دیگری ازین گنجینه :

رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را

تا کی کنیم بی تو صبری که نیست مارا

بازآ که عاشقانت جامه سیاه کردند

چون ناخن عروسان از هجر تو نگارا

ای اهل شهر ازین پس من ترک خانه گفتم

کز ناله های زارم زحمت بود شما را

از عشق خوب رویان من دست شسته بودم

پایم به گل فروشد در کوی تو قضا را

من بنده ام تو شاهی با من هر آنچه خواهی

می کن ، که بر رعیت حکم است پادشا را

از دهشت رقیبت دور است سیف از تو

در کویت ای توانگر سگ می گزد گدا را

در فرجام این نگارش ، با آوردن این رباعیات سیف الدین محمد فرغانی، از اهالی ورجاوند زبان و ادبیات و نهاد های مسوول می خواهم که برای معرفی مشاهیر ، بزرگان و پیشکسوتان همچون سیف فرغانی بیشتر ازین فروگذاشت نکنند.

در خانه دل عشق تو مجمع دارد

واز دادن جان کار تو مقطع دارد

در شعر تخلص به تو کردم که وجود

نظمی است که از روی تو مطلع دارد

........................................

ای من همه بد کرده و دیده ز تو نیک

بد گفته همه عمر و شنیده ز تو نیک

حد بدی و غایت نیکی اینست

کزمن به تو بد به من رسیده ز تو نیک

........................................

دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم

دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم

من زنده به عشق توام ای دوست و لیک

از آرزوی روی تو مردم چه کنم

سرچشمه ها :

- تاریخ ادبیات ایران – ذبیح الله صفا

- دیوان اشعار سیف فرغانی

- دانشنامه آزاد ویکی پیدیا

- مصاحبه با جمشید عارفیان پژوهشگر تاجیکستانی

پژوهش و نگارش : توریالی رزاقیار

 

 

 


بالا
 
بازگشت