شــــــــعـــــلـــــه هــــای شـــــعـــــلـــــه

اخيرا چهارجلد کتب مرحوم جمشيد شعله  ، « جهاد ملت بخارا و حوادث لقی در شمال هندوکش » ، « کليات اشعار جمشيد شعله » ، « سير دبستان بدخشان » ،  « تاريخ پهلوانان چاه آب »  که به کوشش فرزند برومند ايشان ، جناب داکتر جمراد جمشيد تنظيم وتدوين گرديده ، کتاب «  ارمغان چاه آب » اثر داکتر جمراد جمشيد به سايت آريايی رسيده است.

کشورغرور آفرين ما مبارزين ، شعرا و نويسندگان فروانی داشته اند که در بی نامی و گمنامی پدرود حيات گفته اند. حاکمان ظالم و خونخواراجازه نداده اند تا نامی ازين  فرزانگان بيادگار بماند و آثار شان بموقع زمينه طبع و نشر پيدا کند. بسياری از اين آثاربمرور زمان نابود گرديده است.

مرحوم جمشيد شعله از بادرد ترين محققان و قلم بدستان وطن ماست که عمر گرانمايه خود را در ستيز و کينه توزی با دشمنان وطن سپری کرده و ياداشتهای پر ارزشی از حوادث تاريخی بجای گذاشته است. اين مرد انقلابی و ستيزه جو کوشيده است تا دشمنان دين ووطن را افشا نمايد.

مرحوم جمشيد شعله از جمله شاعران و مبارزين گمنام نبوده است. وی مدتی را در زندان رژيم آل يحيی سپری کرده  و زمانی هم بدست جلادان اين خاندان مورد شکنجه و عذاب قرار گرفته است. نبود امکانات نشراتی و نيت سوء حاکمان ظالم باعث گرديده است تا تعدادی از نويسندگان حتی در زادگاه خويش به فراموشی سپرده شوند و فرزنگانی چون شعله از محبوبيت و شهرت سرتاسری بی نصيب گردند.

بايد متذکر شد نشر اين آثار بی بديل مفيد و سودمند ، مديون  داکتر جمراد جمشيد فرزند صديق جمشيد شعله ميباشد که با زحمات زياد ومايه فراوان علمی  وتاريخی ،  اندوخته های تاريخ نويسی  دست به جمع آوری و چاپ اين کتابها زده و جامع ترين آثار بخصوص  دو اثر بزرگ تاريخی در باره جنگهای بخارا و حوادث ابراهيم لقی وکليات جمشيد شعله را به يادگار مانده است. داکتر جمراد جمشيد با زحمت فراوان گرد آوری اين آثار را بعهده داشته  و آنرا بصورت کتاب هايی درآورداست  ارزش اين کتاب ها در آنست که مانند آنرا کمتر در دست داريم .

****

حوزه فرهنگی فارسی و سرزمين آريآنای کهن ، شخصيت های بزرگی چون فردوسی ، جامی ، سنايی ، حافظ ، سعدی ، مولانای بلخ  ، رودکی ، ناصر خسرو ، بيدل ، اقبال ، خليلی و هزاران ديگر را در آغوش پرمهر خود پرورده است که ازيکطرف در اصلاح فعاليت های اجتماعی و تربيت جوان از راه قلم نقش ايفا کرده و مستبدين زمانه را از خواب غفلت تکان داده ، از سوی ديگر فرهنگ ما را بدرخت ريشه دار ، مقاوم و استواری تبديل نموده که در برابر هجوم های بيگانگان چون کوه پايدار مانده و استقلال و هويت ملی ما را حفظ نموده است.

وقتی دوست عزيزم انجنير عزيز جرأت ، مسئول سايت محبوب القلوب آريايی کليات استاد مرحوم و مغفور جمشيد شعله را بدسترسم قرار داد ، دريافتم که شعله های جانسوز طبع گهربار او و اندرزهای جاويدانی  و درد وطن ووطندارانش و مبارزه شجاعانه او در برابر استبداد ، اورا در سطح سخن سرايان و پهلوانان بزرگ قلمرو آريانای کهن قرار داده و تا آفتاب برتارک قلعه بلند پامير و کوهپايه های پرغرور هندوکش بيدار پرتو افشانی دارد ، اين شعله های سرکش ، همچنان در اهتزار خواهد بود و به انسان گرمی  و حرارت ميدهد و جوهر انسانيت را که همانا صداقت ، وطن پرستی ، انسان دوستی ، عدالت گستری و پرهيز از مفاسد اجتماعی ، ظلم و بيداد گری است در ذهن انسان القا مينمايد.

بياد دارم استاد استادان وسرتاج فرهنگ و ادب معاصر افغانستان ، پروفيسور اکادميسين دوکتور عبدالاحمد جاويد که شعلهً عمرشان زود خاموش گرديد و اکنون در ميان ما نيست ، چند سال قبل اندرباب مرحوم شعله داد سخن داد و او را مردی آراسته به چند هننر تعريف کرده بودند. اين سخان در وار را در هفته نامه کثير الانتشار اميد و يا درماهنامه کاروان که هر دو از افتخارات جامعه فرهنگی ما هستند مطالعه کردم.

ازطرف ديگر، وقتی سخنان دانشمندان بزرگ چون استاد جاويد ، استاد شهرانی ، استاد رشتـيا و داکتر جمشيد جمرااد فرزند برومند شعله را در مقدمه کليات ملاحظه نمودم لازم نديدم تا « زيره به کرامان » برم و بيشتر باعث ضياع وقت گردم. لذا سخنان خود را کوتاه ساختم و فقط جاه دارد از داکتر جمشيد بخاطر اين همه زحماتی که در گرد آوری و چاپ اشعار و آثار پدر بزرگوارش بعمل آورده و اين گنج شايگان را جهت استفاده ادب دوستان بدسترس سايت آريايی قرار دادند ابراز سپاس کنم و برای شان موفقيت ارزو نمايم.

از آنجاييکه مرحوم شعله مسقط الراس عزيزش را آريانا ناميد و عشق سرشار او به اين خطه مقدس از کلامش پيداست اين بنده عاجز و کمترين اين شعر ناچيزم را به پيشگاه او اهدا و سخنانم را خاتمه ميدهم و روان پاک او را شاد می خواهم.

آريانای کبير

تقديم به شعله

آريانايی کبير ای ســــــــــرزمين باستان                        ای  که داری در بغل فرزنگان جاودان

جان من هردم فدای عظمت و مجدد شود                       ای فروغ شرق و مهــــد پهلوانان جهان

ع . بقايی پاميرزاد

*********

مختصر سوانح

نبشتهً : داکتر جمراد جمشيد

جمشيد شعله شاعر و نويسنده و سخن سرای ماهر ، مرد قناعت ، مرد اراده ، غمشريک دردمندان ، خدمتگار صادق قوم ، با دشمن مداراگر و با دوست فدايی و جانسپار ، مفسر درد و ترجمان داغ ، يکه تاز مصحف ديده ، مبارز جدی و رنجيدهً مقاوم زندانها ، هم بساط صاحبدلان ، همنوای گريه ها ، بيدل شناس معروف و متبحر و فيلسوف و حکيم سرآمد روزگار خود ، در سال 1287 هجری خورشيدی در شهر چاه آب از توابع ولايت تخار قلمروی که اجدادش در گذشته ها آنرا آريآنا می خوانند چشم بهستی گشود.

تولد شعله در جامعهً صورت گرفت که نفوذ عقب ماندگی اجتماعی و بيسوادی بصورت عموم همه چيز را تحت الشعاع قرار داده و بخصوص از معارف و تعليم و تربيه طوريکه معمول روزگار ساير سرزمينها و کشورها بوده در آنجا کمتر سراغ می شد و اگرهم در مساجد و مدارس دينی و مذهبی رايج بوده به احتياجات عمومی جامعه جوابگوی نبوده است.

شعله بعد دورهً دامان مادر و محيط کوچه ، راهی دبستان شد و با سوابق روشن ازآموزشهای مدرسه يی و خانگی و بخصوص از فيض تاثير آموزش کلام مقدس خدا ( قرآن پاک ) و اثر مصاحبت و فاضلانهً شخصيتهای خداپرست چون داملا عبدالکريم مدرس مدرسهً سرحوض گذر اينهً چاه آب و آشنايی به آثار ميرزا عبدالقادر بيدل ، خواجه شمس الدين محمد حافظ ، شيخ سعدی و شهنامهً فردوسی محرز شخصيت و مقامی ثابتی در مکتب و اجتماع گرديد.

جمشيد شعله بعد از ختم مکتب چاه آب عازم خان آباد مرکز نائب الحکومگی قطغن و بدخشان شد و مکتب شش امانی را در آن شهر با احراز مقام ممتاز بسر رسانيد. ولی هنوز چندی نگذشته بود که تغييری در کشور رخ داده امان الله خان در برابر قيام عمومی مردم ترک ميهن نمود و حبيب الله کلکانی دهقانزادهً بيسواد و سرباز جوانمرد و مصحف ديدهً که از باغ سياست هنوز گلی نچيده بود براريکه قدرت تکيه زد.

حاکميت کلکانی در حاليکه انتظار ميرفت ممثل تجديد حيات سياسی غير وابستگی ، مقاومت عليه نظام قبيله سالاری و جبران تاريکی های قرن استعماری می بود بدون شناخت و توافق به جوی سياسی عصردرراس جنبش مقاومت قرار گرفته بيخردانه و نا آگاه از احوال حکومت داری و جهان بينی اشتباهات جبران ناپذيری مرتکب گرديد. دورهً مختصر ( نه ماهه ) امارت حبيب الله کلکانی در مواجهه با بحران بی برنامه گی و عدم آگاهی سياسی و اداری او  و دارو دستهً بيباکی که در اطراف و اکناف کشور بعنوان مامورين او به ظلم و چور و چپاول ملت پرداختند رشته های پيوندش را با مردم بسيار ضعيف و در بعضی حالات کاملا ازهم گسيخته بود. ازجمله در صفحات شمال کشور که در طول تاريخ اکثرا در ثبات حکومات مرکزی نقش سازنده داشتند مامورين او عناصر ضعيف النفس و بيباک و جنايت پيشه بودند مسبب اذيت و انزوای رعيت گرديدند.

اين اوضاع به جمشيد شعله هم که دراين وقت سرمعلم مکتب چاه آب بود تاثير مستقيمی پيش نموده مکتب و مکتب داری اش پايان يافت و به فيض آباد مرکز حکومت بدخشان برده شده و آنجا مدت تخمين شش ماه بشکل نظر بند و محبوس سپری نمود.

نادرخان که از دير زمانی بخاطر دستيابی به سلطنت کار ميکرد با گرفتن نبض و روحيهً قدرتهای منطقه وارد صحنه شده و سپس در اثر دعوت يک لويه جرگه که ثقل آن را موی سفيدان و اراکين ولايت جنوبی تشکيل ميداد به تخت سلطنت تکيه زد و ثباتی را که از چند سال قبل بهم خورده بود دوباره احيا بخشيد.

شعله در سايهً اين رخداد ها و در روشنی کامل از اوضاع سياسی و اداری وطن بمرکز نايب الحکومگی قطغن و بدخشان « خان آباد » مراجعه کرد و درآنجا بواسطهً داشتن خط خوش نستعليق ، کاپی نويس جريدهً اتحاد مقرر گرديد. حين شورش لقی بسرکردگی ابراهيم بيگ ماموريت شعله رخنه يافت و با ناگزيری حضور مستقيم خود در جنگ لقی و بنابر اينکه پيشه نويسندگی داشت ياداشتها را جمعبندی نمود که بعد ها طی سال 1355 هجری شمسی در زندان دهمزنگ کابل کتابی تحت عنوان « جهاد ملت بخارا و حوادث لقی در شمال هندوکش » نگاشت. اين کتاب در واقع بزرگترين سند تاريخ تخارستان بوده و رويداد های سياسی و اجتماعی مردم دو کنار رود آمو را ثبت مينمايد.

شعله در سال 1312 هجری شمسی به دايرهً تحريرات ولايت به نويسندگی و بعد چندی در همان سال کاتب حکومت حضرت امام و درسنه 1314  هجری شمسی سرکاتب مخابرات و درهمان سال معاون جريدهً اتحاد خان آباد مقرر شد. از آن پس سالهای بعدی حيات ماموريت را به اين وظيفه سپری نموده و مدتی هم بحيث مديرو گرداننده جريدهً متذکره کار ميکرد. تخمين هفده سال عمر وی به شهر خان آباد سپری شد و درهمين شهر و درهمين ادارهً جريده اتحاد بود که جمشيد شعله با دو تن از فضلا و سياستمداران دلسوز فرهنگی بدخشان سيدمحمد دهقان و شاه عبدالله خان بدخشی آشنايی حاصل نموده  و هم قلم ، همفکر و همزبان گرديد. آنها دراين شهر و دراطراف جريده اتحاد با مساعدت های سياستمدارانهً شيرمحمدخان نايب الحکومه قطغن و بدخشان که مشوق عمران و آبادی وطن و طرفدار فعاليتهای فرهنگی بود به مثابهً محفل طرفدار تحول طلبی و تنويرعرض وجود نموده و درکمال تدبير و احتياط اساسات يک مقاومت مشروع و مبارزهً ملی را پيريزی ميکنند.

واما ديری نگذشت که اين گروه پراگنده شدند و شعله هم استعفا داده يکسره از کار نويسندگی کنار رفت و بوطن مالوفش چاه آب بزندگی دهقانی بازگشت.

شعله بعد از کارمطبوعاتی ديگرهرگز پشت مناصب و شغل دولتی نگشت. صرفا سه بار به جرگه های بزرگ ملی ( لويه جرگه ها ) در سنوات 1320  ، 1334  و 1343 به نمايندگی مردم قبولی داد و در پايتخت کشور دراين مجالس سهم گرفت. از آنجمله در لويه جرگهً قضيهً پشتونستان با اصرار نمايندگان صفحهً شمال و سمت غرب کشور خطابهً ايراد نمود که سخت مورد غضب و قهر سردار محمد داود خان صدراعظم وقت قرار گرفت. مدتهای بعدی حضور شعله بزندان بقول خودش ضمن دلايل ديگری از همين رخداد نيز منشاء ميگيرد.

تدبير ، استعداد ، دانش و همنوايی و محبوبيت در ميان مردم با شرف چاه آب به شعله ياری داد تا به هر چيزی که چنگ بزند ممتاز ترين شود. درميان سيزده برادر يگانهً آنها بود که از يک پدر ثروتمند و مقتدر ، از گرفتن ميراث منصرف گرديد اما طی چند سال محدودی از برکت دهقانی وطن و تقويت  و پشتيبانی قوم و مخصوصا با خريداری قطعه زمين جنگلی انجيرک که از اسامی شيرخان از توابع خواسار ، تگيه گاه اقتصادی خوبی برای خود اساس گذاشت. بعد ها اين قطعه زمين با تلاشهای شخصی او و ياری طبيعت به يک جنگل پربار پسته عوض شده بود و درحاليکه تشويش آن ميرفت تا آنجا هم مثل زمينهای  درقد و خواجه غار و ارچی ناقلين جای گيرند وبا زور چنگ درمعرض استفادهً مشروع خود و قومش قرار داد. طی سالهای مصروفيت دهقانی زمينهای زراعتی مفيدی را که هرچند در وطن چاه آب همه للمی اند خريداری نموده و بزرگترين زميندار گرديد. چون شعله مرد فرهنگ و عاطفه بود ازاين ثروت استفادهً نا مشروع ننموده تاسيس و تعمير ليسهً چاه آب را رويدست گرفت و عوايد سرشار غله و ذخيره های هنگفتی را طی سالهای خشکی و گرسنگی ها بصورت مجانی در اختيار مردم محتاج بدخشان و تخار قرار داد ، که البته ايندست خير و فداکاری و سخاوت او سبب شد تا درمدتها بند و زنجير محبس ، مردم شمال از هر گوشه و کنار زايرين شعله در محبس دهمزنگ شوند.

در دنيای معنويت و اخلاق نيز شعله به مرکزيت تقليد در آمد. مبارزهً او عليه فساد از جمله دزدی ، امرد بازی ، قمار و امثالهم سبب شد تا اين بدبختی ها از جامعه رخت بندند.

شعله جهت نساختن با اوضاع فاجعه ناک حاکميت منحط  و حيثيت رفتهً قبيله سالاری مدتهای مديدی بزندانهای چاه آب ، بغلان و کابل بسربرد.

حالات دشوار حيات زندان شعله از سال 1352 با ظهور جمهوريت سردار محمد داود خان بصحنهً سياسی کشور مصادف می شود که از آن به بعد نفوذ سوسيال امپرياليزم شوروی درين وطن تسلط يافت. در دستگاه رهبری سردار داود خان وابستگان خط شوروی از نفوذ قابل ملاحظهً برخوردار بوده اند. کرسی های واحد های اداری کشور اکثرا از طرف عناصر خلق و پرچم اداره می شد. احزاب سياسی ، مطبوعات آزاد و تقليد ديموکراسی که درده سال اخير سلطنت محمد ظاهر شاه با تلاش ها و عرقريزی های شخصيتهای وطنخواه چون داکتر محمد يوسف خان ، داکتر روان فرهادی ، سيد قاسم رشتيا ، مرحوم محمد هاشم ميوند وال ، مرحوم داکتر ظاهر ، مرحوم محمد موسی شفيق ، مرحوم حافظ نورمحمد کهگدای ، مرحوم مير محمد صديق فرهنگ ، مرحوم غبار ، مرحوم استاد خليل الله خليلی ، مرحوم محمد علم فيض يارو صد ها تن ديگر اميد رشد  و انکشاف آن ميرفت  و رايج شده بود بشدت سرکوب گرديد. اختناق ، استبداد و خفه کردن آزادی های اساسی انسان حاکم شد و آزادی بيان ، آزدی رای ، آزادی قلم ووجدان جايی برای خود نداشت. محبس دهمزنگ کابل محل تجمع بزرگترين شخصيتهای ملی ، فرهنگی و اسلامی گرديد.

جمشيد شعله از آغاز جمهوريت سردار محمد داود خان بزندان دهمزنگ کشانده شد که البته اين يک امر تصادفی نبود. از سالهای قبل عناصر افراطی پيرو کمونيزم از خود محل برخاسته بودند و اتفاقا در شمار ساير ارازيل و اوباش منطقه محدويتهای در ترويج فساد شان ايجاد شده بود و با عذر اين تذکر که شعله و خانوداه اش اکثرا از طرف همين گروه فساد و شرکه معروف عام وخاص بود مذمت و تخريب می شدند با جعل سند از جمله سند ثبت نوار صدای مصرع معروف :

« کله پز برخاست جايش سگ نشست »

يا فرد معروف اقبال لاهوری

« گذر از طرز جمهوری مريد پخته کاری شو

که از مغز دوصد خرکار يک انسان نمی آيد »

اقدام به توطئه نمودند و اين اسناد جعلی توسط دو تن از وزرای کابينه جمهوری که مصلحتا از تذکر نام شان خودداری می شود شخصا به داود خان سپرده شد و حکم دستگيری شعله صادر گرديد.

شعله در تمام دورهً حاکميت جمهوری  سردار داود خان بقلعهً جديد وقلعهً کرنيل دهمزنگ زندانی بود. جهاد ملت بخارا و حوادث لقی در شمال هندوکش ، تاريخ پهلوانان چاه آب ، ياداشتهای زندان ، تاريخ ادبيات بدخشان ، سوانح ميرزا عبدالقادر بيدل ، زندگينامه عارف چاه آبی ، برخی غزليات و قصايد مطلول وغيره از ماندگار های زندان دهمزنگ و پلچرخی اند که اکثر آنها در نيمه شبهای محبس و از قوهً حافظه نگاشته شده اند و اکثرا در مضيقه سانسور و مراقبت زندان بخانهً شعله انتقال می يافتند.

بعد از سقوط سردار محمد داود خان که در اثر يک کودتای فاجعه انگيز با مداخله صريح روسيه شوروی و توسط حز ب منفور ووابسته به آن  صورت گرفته بود شعله که پنج سال عمر خود را در زندان دهمزنگ سپری نموده بود با عدهً از شخصيتهای وطنخواه و آزاده ديگری از دهمزنگ به پلچرخی انتقال يافت. در زندان پلچرخی اين بزرگمرد مقاوم و مصحف ديده طوريکه خودش بارها اظهار نموده بدترين حالات  که در زندگی يک انسان ممکن می بود مشاهده نموده بود. از جمله شهادت دهها تن از اعضای خانواده اش بشمول پسر جوانمرد و کريمش محمد قاسم شعله ژورناليست و مدير سالنامه کابل ، و صد ها تن ازهموطنان و دوستان و هم محفل زندانی اش را که بعضی ازاين داستان ها را با اوضاع اسف انگيز زندانهای دهمزنگ و پلچرخی در کتاب خود تحت عنوان ياداشتهای زندان مفصلا نگاشته است. او درحوالی سن هشتاد سالگی از زندان رها گرديد و از آن پس در وطن مالوفش چاه آب بسر برد.

فقط يکبار بخارج کشور مسافرت نموده و در پشاور با عده ً از مهاجرين ، مجاهدين و مبارزين نهضت مقاومت هم محفل بوده و با هموطنان مهاجر دور از ميهن ديد و ديدارهايی داشت.

آثار او به استثنای يگان غزل و قصيده پراگنده در مطبوعات گذشتهً کشور و تاريخ پهلوانان چاه آب ديگر بچاپ نرسيده اند.

در آثار شعله که اکثرا روحيهً ملی و اجتماعی دارند مقاومت عليه جهل ، تبعيض و بيداد انعکاس يافته و تشويق افراد وطن در راه ترقی و تعالی کشور از اهداف مرکزی اوست.

برخی آثار جمشيد شعله قرار ذيل می باشند :

1 ـ تفسير سورهً والعصر

2 ـ ياداشتهای زندان

3 ـ جهاد ملت بخارا و حوادث لقی در شمال هندوکش

4 ـ سوانح ميرزا عبدالقادر بيدل

5 ـ مختصر سوانح عارف چاه آبی

6 ـ تاريخ پهلوانان چاه آب

7 ـ غزليات

8 ـ قصايد

9 ـ تاريخ ادبيات بدخشان

10 ـ سير دبستان بدخشان

11 ـ فشرده های خون جگر يا پند نامهً بدوفرزند جوان

12 ـ  شبهای تنهايی زندان و فکر احوال وطن

13 ـ مناظره با کوه شيردروازه

14 ـ عريضه منظوم به بارگاه يزدان پاک و شاه لولاک

15 ـ عريضه بحضور پيشوای عموم

16 ـ کتاب غم ( نا تمام )

17 ـ مخمسات ، رباعيات ، مسدسات ، بندهای ترکيب

18 ـ زندگی من

19 ـ اسپ و افتخارات آن

مرحوم شعله در ماه دلو 1374 در زادگاه خود چاه آب پدرود حيات گفته و در آن شهر بخاک سپرده شد.  

کتاب « جهاد ملت بخارا و حوادث لقی در شمال هندوکش » با قطع و صحافت بسيار عالی در 513 صفحه به کوشش داکتر جمراد جمشيد از جانب موسسه ناصح در تهران به چاپ رسيده است.

شامل مطالبی در بارهً جمشيد شعله ، بخارا در آستانهً سقوط ، الاشهای ناکام آزاديخواهان ، بخارا قبل از انقلاب و امير عالم خان پادشاه آنجا ، روسها دوره تزاری در بخارا در عصر امير عالم خان ، خاتمه جنگ جهانی اول ، انقلاب لينن ، ظهور و اقتدار کمونيزم در روسيه ، بخارا بعد از انقلاب کتوبر ، حمله بالای مرکز سلطنت بخارا ، سقوط دارالسلطنت بخارا و اعلان جمهوريت ، گريز امير عالم خان بحصار و سلطه انقلابيون در بخارا بعد از فرار اميرعالم خان به افغانستان ، ابراهيم بيگ لقی سرکرده قوم لقی حصار ، ظهور انورپاشاه ترک در پاردريا و طرز محاربه و اداره او.

بخش دوم اين کتاب به کارنامه های ابراهيم بيگ اختصاص داشته محتوای مطالبی در بارهً ابراهيم بيگ در افغانستان ، مهاجرت اتباع بخارا به افغانستان ، سقوط  دولت امانی و ظهورحبيب الله کلکانی  ، پيش آمد حبيب الله کلکانی با ابراهيم بيگ ف تخار و بدخشان در دو دورهً نادری ميباشد.

بخش سوم اين اثر به تخارستان و هويت آن تخصيص يافته شامل تاريخچه تخارستان ، وجه نسميه قطغن و بدخشان ترکستان ، احوال اجتماعی و زندگی روزمره تخارستان ، مدنيت و حيات اجتماعی در تخارستان و بسا مطالب تاريخی و سودمند ديگر ميباشد.

مرحوم شعله قسمت بيشتر کليات خود را در زندان تکميل کرده است. کتاب شامل يک مقدمه مبسوط بقلم استادان دانشگاه کابل مرحوم داکترجاويد ، داکتر شهرانی ، ياداشت داکتر جمراد جمشيد بشمول غزليات ، قصايد ، ترکيب بندها ، مسدسات ، مخمسات ، مثنوی ها و رباعيات جمشيد شعله چاه آبی ميباشد. در باره شخصيت شعریمرحوم شعله ،  نخست نظريات مرحوم جاويد استاد دانشگاه کابل  که در مقدمه اين کتاب درج گرديده خدمت دوستداران فرهنگ و ادب پيشکش ميگردد:

 

اکاميسين پروفيسور داکتر جاويد

 

جمشيد شعله

 

سرزمين تخارستان در درازای زمان همواره مهد پرورش رادمردان دلير وفرهنگيان نام دار بود و بسی رجال ارجمند و دانشمند گرانمايه از همين خاک زرخيزو مرد پرور برخاسته و شبستان ادب و فرهنگ را با فروغ نبوغ و بلوغ خود روشن و فروزان ساخته اند. آثار کهن و ريشه دار شمال هندوکش از باميان تا سرخ کوتل بغلان از آی خانم تا نو بهار بلخ که از گنجينه های گرانبهای جهان بشمار ميروند شاهد مدعای ماست.

از نقش و نگار در و ديوار شکسته

آثار پديد د است صناديد عجم را

پهلوانان و نامجويان تخار و بدخشان که وارث بحق نسل آزاده و قهرمان باستان  اين آب و خاک بوده اند در حفظ آداب ، سنن و گسترش اين فن و هنر نه تنها کوشيده اند بلکه آنرا پيوسته و مجدانه بکار بسته اند و اين رسم و آيين را همه وقت و در همه احوال ارج گذاشته و محترم شمرده اند.

از همين بابت است که تا هنوز وجاهت و سالاری پهلوانان ف کشتی گيران آن نواحی و منزلت و تاثير آن در زندگی روزمرهً باختر زمين محرز و ثابت است.

اين دستهً وارسته بصورت نمايان در سرشت و سرنوشت سياسی و حيات اجتماعی مردم خود نقش سازنده و مثبت داشته اند و خود در اجتماع از چنان جلالت و احترامی برخوردار بوده اند که با طبل و علم ، شيپور و سرنای گشت و گذار می کردند و در هر قدم کهتر  و مهتر با هلهله و شعف آنانرا پذيرا می شدند. ( 1 )

امر ديگری که در شهرت و محبوبيت پهلوانان آن مرز و بوم اثر داشته ، مهارت و شطارت آنان در سواری و مخصوصا جلوه نمايی در ورزش هيجانی و تماشايی بزکشی است.

ورزش بازی پر هياهوی بزکشی تاهنوز معمول و پايدار است و مسابقات آن در جشن نوروز ، اعياد مذهبی و روزهای ملی و ميهنی برگزار می گردد.

نکتهً شايان توجه اينست که هرگاه تاريخ امارت نشين های بلخ ، بدخشان و تخار نظر بيفگنيم می بينيم که اکثر ميران و اربابان ، ملکان و ؛ دهخدايان از ميان همين رسته و دسته برخاسته اند ، که به عبارت ديگر شغل امارت و جهان پهلوانی لازم و ملزوم يکديگر بوده است.

از آنجا که اين گروه خصايل و فضايل دهگانان ، فتيان و جوانمردان را داشتند عامهً مردم گوش بفرمان به حکم و چشم برفرومانشان بودند و به گفتار و کردار شان به نحوی حرمت ميگذاشتند که گويی خود را شريک احساس و انديشهً آنان می پنداشتند. کارنامه ها و حادثه آفرينيهای اين فهرمانان همواره نُـــقل  گفتار مجالس و سرمشق آموزندهً جوانان و نوجوانان بود.

درميان اين آزادگان کسانی بوده اند که برعلاوهً عياری و دل انگيزی  به زيب و زينت دانش مزين بوده اند. اغلب ايشان ذوق و شوق ساز و آواز ، طبع و استعداد شعر و نويسندگی داشتند. يعنی گلی بودند که به سبزه نيز آراسته گشته بودند.

درتخارستان و بدخشان گروه ديگری که از لحاظ جامعه شناسی در بافت و ساختار اجتماعی آن سامان مهرهً اصلی و اساسی بشمار ميرفت و شايسته هرگونه احترام وعنايت بوده ، دانشمندان به ويژه سخن سرايان و چانه پردازان ملی و محلی بوده که آفريده های ذوق و ذهن شان گاه گاه بصورت تصنيف و ترانه و گاه بصورت دو بيتی و غزل زبان بزبان نقل می شد ونسخه های شعر شان چون ورق زر دست بدست می گشت.

آئين و آداب شاهنامه خوانی ، مجالس بيدل شناسی ، رسم و رواج مشاعره و شعرجنگی که در سرای و مهمانسرای برگزار ميگرديد  در تلطيف ذوق و استعداد جوانان اثر عميق داشته قهرا جان و روان شان را صفا و جلا می بخشيده است.

درواقع دبستانی بود برای ادب دوستان و تربيت جوانان.

با توجه به اين مقدمات می توان گفت که شاعر آزاده و سرفراز ما جمشيد شعله کسی بود ، جامع تمام اوصاف بالا ، به بيان ديگر مجمع آنهمه خوبيها.

او پهلوانی بود بی بديل ، ممتاز و هميشه پيروز در همه عرصه ها و معرکه ها که از بلخ تا بخارا در فن گشتی که از سن چهار سالگی بنابر عرف ها و رواج عامهً وطن به آن سروکار داشت ، سرهنگ و سرآمد همه پهلوانان همزور و همروز خود بود. هيچ حريفی بر او غالب نگشته و هيچ بازويی نتوانسته است پشت او را بزمين بزند و او را مغلوب سازد.

درسوارکاری و اسپ دوانی حتی شنا و شکار ، پل پر تحرک و پويا ، جسور و فن آور بود. علاقهً او به تربيت وپرورش اسپ تا آنجا بود که کتابی بنام « اسپ و افتخارات آن » نوشت.

جمشيد شعله به آئين فتوت که مشرف آزادگان خراسان بود سخت پابند و استوار بود و به طرز عياران خاور زمين جوانمرديها و دليريها می نمود.

درموارد مقتضی از ناتوانان و بيچارگان دستگيری می نمود و از حق شان صادقانه حمايت ميکرد. گاه و بيگاه به سروقت مظلومان و ستمديدگان می رسيد.

همين سيرت و شان او بود که در ايام محبس وطنداران و ارادتمندان بدون دغدغه ووسواس جوقه جوقه بديدارش می آمدند و ادای احترام می کردند. محبتش نسبت به هم ميهنانش تا آخرين لحظات عمر برقرار بود. اين احساس را بزبان مردم خود چنين بيان ميکند : 

زادگـــــــــــــــهً پاک ما ميهن آزادگان                        کنـــــــــام مردان مرد کمينگهً پردلان

مهد نژاد بزرگ مــــــــــــــــلالهً آريان                        صاحب ديهيم جم ، وارث تخت کيان

هميش نقش سنان مه علــــــــــم کاويان                       زيسته مردانه وار به دهر در هرزمان

خواه به شمشير کين خواه به تاج نگين

از گهً پيشين زمان تا بــــــه دم واپسين

جمشيد شعله در نويسندگی و قلم فرسايی توانايی خاصی داشت. آنچه با قلم شيوای خود دربارهً وقايع روز مخصوصا حوادث لقی در شمال هندوکش به قيادت ابراهيم بيگ نوشته چشمديد خود مولف است که مطابق به وقايع و با کمال راستکاری و درستکاری به برکت حافظهً قوی و اطلاعات سرشار خود به قيد تحرير درآورده است.

اين کتاب با آنکه در شرايط نامطوب زندان ، تحت سخت گيری های معلوم و مراقبت شديأ و ناروا نگاشته شده ، حاوی بسيار مطالب پر ارزش تاريخی و رويداد های مهم سياسی و اجتماعی و نکات بسيار تازه است.

کتاب تاريخ پهلوانان که فعلا از آن نام برديم در ظاهر امر ساده ، آسان و کم اهميت بنظر می خورد ، اما از لحاظ معنی گنجينه ايست مشتمل بر دقائق و ظرائف پهلوانی و شرح اصول فن گشتی گيری که مطابق به عرف و عادات و نحوهً تفکر مردم نوشته شده و با جلوه های زندگی روزمره همراه است.

اين رسالهً گرانقدر را از بابت مطالعه اجتماع ، وضع واحوال روز و سير زندگی مردم و زندگينامهً پهلوانان معروف ف حتی زنان پهلوان آن مناطق و شرح نکته های باريک و تاريک اين رشته و فن ، دارای ارزش فراوان است و بجای خود از کار های بکر و تازه دراين زمينه بشمار ميرود و قطعا برای کسانيکه در بخش مردم شناسی اشتغال دارند منبع مستند و پرارزش است.

جمشيد شعله از تاريخ باستان ، فرهنگ قويم و قديم خود اطلاع کافی داشت. با اسطوره های کهن و حماسه های ملی ما کاملا آشنابود و اين معانی کاملا در اشعارش منعکس است. اين رسالهً ارجمند در پاکستان به همت داکتر جمراد جمشيد طبع و منتشر شده است.

طور نمونه اين بند را باز هم می خوانيم :

يکايک اربشمرم حشمت فرهنگ و جم                      زپيشدادان  و وز کيــــانيان بيش و کم

زبلخ و زابل زدند پايه به چـــــرخ علم                      به داد و"  دين بهی " !  کندند بيخ ستم

بود سر سرکشان به پيش اين قــوم خم                      اطـــــــــاعت آريا داشت عرب تا عجم

مشرق و مغرب همه بودش زير نگين

به پيش امرش همـه بندهً سر بر زمين

مصاحبت و معاشرت مستمر او با صاحبدلان شعر شناس و سخن سرايان ادب دوست ، چون سيد محمد دهقان ، شاه عبدالله بدخشی ، انور بسمل ، ابراهيم عفيفی و نظائر ايشان و بهره يابی از محضر پرفيض استادانی چون داملا عبدالکريم مدرس مدرسهً سرحوض گذرآيزينهً چاه آب ، داملا خير الدين ناله و مولوی گل آقاارگسائی و مانند ايشان ، در نضج و پختگی کلام و طرز تفکر او اثر فراوان داشته است.

گويی آين مجالست ها و موانست ها به منزلهً آتش فروزانی خرمن طبع او را شعله ساخته بود.

دراثر همين همفکری و همگامی بود که برای نخستين بار محفل روشنفکری ايجاد گشت و هستهً جميعت طرفداران تجدد خواهی و تحول طلبی بنياد گذاشته شد.

او دراين جمع چو شمع ميسوخت و تا دم مرگ با قلم ، دم و درم در راه عدل و آزادی ، ترقی و تعالی ميهن خود جانفشانی ميکرد و رسالت خود را بسر ميرساند.

اما همينکه مساعی آنها بجايی نرسيد مايوسانه سرود : 

ميخواستم وطـــــــــــن چمنستان شود نشد                          روشن چو مهر پرتو عرفــــان شود نشد

تاريکی و فساد و ستم جهل و بغض و کين                         يکبارگی گم از سرافغان شود نشـــــــــد

برجای آبله گردی و بيراهی و ابـــــــلهی                          اطفال رهسپار دبســـــــــــــتان شود نشد

دنيا روان به سويی و ما سوی ديـــــگری                          رنگی شود که اين دوئی يکـان شود نشد

تاريـــــــــکی و ظلام غم از ملک گم شود                         روشــــن چو روز شام غريبان شود نشد

صبح مــــــــــــراد بردمد از آسمان عيش                           دلهـــــــــا زنور مهر چراغان شود نشد

مهر ووفا والفت و احسان و صدق و عدل                          از هر کــــــرانه سلسله جنبان شود نشد

رســــــــــــــم دويی برافتد و بيداد گم شود                          چون زندگی ميانهً اخـــــــوان شود نشد

رسوايی و خرابی و تبعيض و ظلم و کين                          درچشــــــــم کور ملک نمايان شود نشد

از گاه عز و قدرت و امر و مراد و کـــام                          نابود دار و دستــــــــــــهً نادان شود نشد

فرياد و ناله شور و نوا گريه هـــــای زار                         صوری به گوش غفلت دونان شــود نشد

مزدور سگ به وحشت خود پی برد  نبرد                        اين جانـــــــفدای روس مسلمان شود نشد

افروختم زفکرت روشن چو شعله ها

تاشمع بزم حلقهً ياران شــــــــود نشد

زمانی که با اوليای مستبد و زمامداران بيدادگر و تبعيض پسند پنجه نرم ميکرد با لبهً تيغ قلم به مبارزه می پرداخت ، چون يک سرباز جدی و پيگير و با روحيهً قوی ملی مجادله ميکرد و در برابر اين کشاکش چون سنگ زيرين ثابت بود :

می دان که در مقابل نيرنگ حادثات

کوه ثبات و غيرت و مردانگـــــيستم

سرانجام اين کشمکش های سياسی سبب شد تا راهی زندان شود و تمام دورهً جمهوريت سردارداود را با غل و زنجير در محبس دهمزنگ بگذراند و از درد وطن و هموطن چون مسعود سعد سلمان مانند نای بدل ناله کند و پروانه وار به آتش شمع مردم غمديدهً خود بسوزد.

بايک نگاه سرسری به دفتر اشعارش و يا منظومهً " مناظره با کوه شيردروازه " می توان به مراتب نوع خواهی و ميهن پرستی او پی برد. در وصف حال خود گويد :

دوش که بستم بهم ديدهً عبرت نگاه                       خواستم آسايشی يابم از اين دامگاه

لخت شبی بغنوم زرنج روز ســياه                       حالتی آورد رو بمـن که يارب پناه

غرقهً طوفان غم گشتم و حــال تباه                       پند پذيرد خرد گيرد هــــوش انتباه

گرلب معجز بيان زبان ســحر آفرين

فاش کند راز اين نکته به شرخ مبين 

در آثار منظومش واژه های زاغ ، زاغ سياه و زاغ چلفس ، رمزی است کنايه آميز برای سردمداران مطلق العنان و پرخاشگر و از آن جمله است اين بيت :

بلبل بيچاره زحمت پرور صــــــــــــد داغ غم

زاغ چلفس خوش نشين اندر گلستانست خواب

شاعر ما گاه گاه با هزل و طنز بر روش و خط مشی حکومتها ميتاخت و با ذم و قدح کژروشان را به مسخره ميگرفت. در اين راستا به شاعر تاريک چشم روشن دل بشار بن برد تخارستانی شاعر عهد عباسی می ماند که در لابلای اشعار خود هجو عرب و مدح عجم ميکرد و بتاريخ پرشکوه و عظمت ديار آبايی خود می نازيد و هر لحظه آنهمه جلال و جبروت را بروح اعراب ميکشد.

اين نه همان ملتيست که جــــــــوهر آرياست                 وين نه همان کشوريست که سنگر آسياست

دريای طوفان خروش به گردش دواژدهاست                کوی فلک سای او کشــــيده سر بر سماست

عصـــار مصئون ازين به گيتی اندر کراست                قــــــوم دليرش به رزم بر سر دشمن بلاست

مايه تشويش چيست به همچو حصن حصين

درنظر چــــــــــون تويی دانشی يی دوربين

شاعر شيرين سخن ما ، شعله به شعائر و ارکان مقدس اسلام صادقانه ايمان داشت و به آن عشق می ورزيد و به فرهنگ غنی و تمدن درخشان ارزش  و احترام قايل بود و همواره عرفان پرحرارت آن را می ستود. تفسير سورهً مبارک والعصر و مثنوی " عريضه به حضور يزدان پاک و شاه لولاک " که در زندان سروده شاهد مدعای ماست.

درکنار اين ديانت شعاری به فرهنگ کهن و پربار خود دلبستگی عميق داشت و از حماسه های ملی و قهرمانان تاريخی ميهن به نيکويی و افتخار ياد ميکرد و چون فرزند راستين ، آن مواريث ارجمند را گرامی ميداشت و به مظاهر آن می باليد.

درتمام آثار خود از سلاله های فرهنگ درست و از تفاخر ادبی وطن به شايستگی نام برده است. تاليف کتاب ادبی بدخشان ، شرح حال بيدل ، زندگينامهً عارف چاه آبی ، نمونهً از همين علاقمنديهای اوست.

واژه آريانا ( آريان ، آريانا ) ، خراسان با تداعی های مطلوب آن برای او دارای قدسيتی بوده و از آن در همه جا با پاس و سپاس ، نازش و بالش يآد ميکند.

نمونهً آن قصيدهً " شراره ً آتش دل " قصيدهً  پنجصدو چهل و سه  بيتی " سير دبستان بدخشان " است که به همبستگی ملی و جميعت وطنی خود عشق می ورزيد.

اين غزل نمونهً افکار و احساسات اوست :

خورشيد و مه گواه که در زير آسمـان                        از عهــــــــــــــــــد آفرينش ازاد زيستم

ميدان که در مقــــــابل نيرنگ حادثات                        کــــــــوه ثبات و غيرت و مردانگيستم

از جيب اتحاد يکی سرکشــــــــــيده ام                        گر کابل و بلـــــــــخی و گر غزنويستم

افغان مگو هزاره مدان تاجيکم مخوان                        يک جوهرم به روح و به پيکر يکيستم

روباه نيم که در تلک بـــــــندگی شوم                         يعنــــــــــــــی که شير بيشهً آزادگيستم

از زنـــــــدگی حلاوت ديگر نبرده ام                         جز آنکه مرد بـــــودم و مردانه زيستم

عمـــــــريست تا منادی توحيد ميزنيم                         اين گونه عاشـــق وطن از بهر چيستم

آن به که همچو شعله به نام نکو روم

آخر چه زين دو روزه جهان رفتنيستم

جای ديگر در مقام تفاخر گويد :

کور خرد چه داند خر مهره را ز لعـــــــــــل

حيف است از فروغ فکرت و کلک سخنورم

ويا :

فاضل و دانشی روشنفکر               همچو او مادر وطن کم زاد

درغزل ديگر از رنج روزگار چنين می نالد :

رهً دانش گرفتم اندرين وحشت سرا ليکن       ندانستم درينجا صد  چو من با مرگ همدم شد

اگرچه کستگان جور بسيارند در کشور

شهيد خنجر بيداد چون من بيگنه کم شد

ابيات زير از زجر ها و ضجه های او حکايت ميکند :

بنال ای بلبل شــــــوريده از ساز چمن غافل             زمـــــــوج نسترن محروم و از اوج سمن غافل

گرفتن برلب پرخندهً گـــــــــل فال عيش اما             شدی ای باغبان از لالهً خــــــــــونين کفن غافل

خدنگ جان شکاری برجگر خوردم ندانستم             نيفتاده است کس در دام عشقش همچو من غافل

مبين ای مدعی برظاهر تيپ کشـــــــــال ما             مشو از زخـــــــــم تيغ خفته در زير چپن غافل

به وصل انجامد از هجران محبت گر بود کامل

نماند پير کنعان از نويد پيرهـــــــــــــــن غافل

باز با حسرت و حرمان گويد :

همــــــدم من سرالفت نه تو داری و نه من                   شيوهً مهـــــــرو محبت نه تو داری و نه من

من و رسوايی عشق و تو و رسوايی حسن                   خبر از کوی مـــلامت نه تو داری و نه من

صرفه از عمر گرانمايه نبرديـــم و گذشت                    دست بردامن فرصت نه تو داری و نه من

آه و صد آه کزين محفل حسرت چـون شمع

شعله جز اشک ندامت نه تو داری و نه من

درهمين غزل کنايتا به اوليای امور می گويد :

لاله آغشته بخون پيرهن گل صدچاک                         باغبان ديدهً عبرت نه تو داری و نه من

اين شاعر آزادمنش ووطندوست قسمت معظم عمر شريف را وقف تنوير و ارشاد جوانان و همدرسان خود کرده و مانند يک گويندهً متعهد ، در تمام مقاطع زمانی ندای عدالت ، آزادی ، نوع خواهی ووطن دوستی را  در داده است.

اين نوع موج احساس و عاطفه در آيينهً شعر او خاصه در مناظرهً شير دروازه و قصايد او مانند قصيدهً يکصدوهشتادو هفت بيتی " انسان معاصر و نابسامانيها " " شرارهً آتش دل " در 424 بيت و " سير دبستان بدخشان " و ترکيب بند " شبهای تنهايی زندان و فکراحوال وطن " که مشتمل بر 909 بيت است بازتاب گسترده دارد.

غزلهای دل انگيز و پر از سوز و گداز شعله که بالغ بر 403 غزل است نشانهً طبع روان غرا و گهرزای اوست.

بيشترين موضوع و زمينه های شعر او عشق به مردم و خدمت به وطن است. غزليات پرغنای او که چاشنی از عشق و محبت دارد ، از لطايف و زيبايی خاصی برخوردار است مانند اين ابيات :

ندانم قصهً جانسوز هجران که ميـــــــگويم          زبان آتشيـــــــــن ناله آهنگ است هر مويم

جوان بودم که سازم با غمش راه فغان بندم          به شور آرد چو بلبل هردم آن لعل سخنگويم

چو شمع ای شعله از غم سوختم بگداختم ديگر

چه آيد برسر از جور بتان آتشـــــــــــين خويم

در عزلهای که در آن معانی اخلاقی و اجتماعی پرورده و بيان شده ، با وجود شيوايی و رسايی ، شکوه عشق و نشاط جوانی کمتر بنظر می خورد و از نظر سطح و سويه به غزلهای پرآب و تاب و عاشقانه او نمی رسد.

تصويرها و اسباب صور و خيال در غزلهای او درخشش خاص دارد. ترکيب های تشبيهی و امتزاجی بديع او نمودار ذوق سرشار و قريحهً سليم اوست.

مصطلحات وواژگان عرفانی که در کلامش ديده می شود از نسج لغات و اصطلاحات معمول زمان او و زبان شعرای روزگار اوست. هرچند که آيين فتوت با تصوف نزديک است با آن ، شاعر آزاده ما گرايش صوفيانه نداشته است و به طريقه خاصی منسلک نبوده است.

يکی از پرسوزترين اشعار شعله ، غمنامه ايست که در رثای فرزند جوانش سروده ، فرزندی که هم شاعر بود و هم خوشنويس ، هم نکته سنج و هم ادب دوست. با آنکه با هيچ دار و دسته ای ارتباط نداشت توسط عبدالله امين جلاد روز به زندان افتاد و چون هزاران جوان بيگناه ديگر جام شهادت نوشيد.

اين منظومهً شيوا و روان که ترجمان غم و اندوه بی پايآن شاعر داغديده است بصورت يک داستان غم انگيز سروده شده و حالات روحی پدر را که بی تابانه بدنبال فرزند شهر به شهر ، زندان به زندان می رود و سراغ گمشدهً عزيز را می گيرد بطور استادانه ترسيم و بيان می کند. شاعر به اميد ديدار فرزند بعد از هفت سال فرقت و هجران راهی قندهار می شود. چند بيتی از کتاب غم او :

من براميد آن که دو چشم زگريـــه کور            روشن کنم به ديدن آن روی چـون بهار

من براميد آن که از آن خندهً  چو صبح             واشــــــــــويم از کرانهً دل ظلمت غبار

من بر اميد آن که خم آورده پشت کشور            چون سرو راست گردد تا گيرمش کنار

من بر اميد آن که از آن چشم مهـــربار              بر بوسه کام جـــــــان ستانم هزار بار

من بر اميـد آن که به بويش مشام جان               خوشبو کنم چنانـــــــــکه کند نافهً تتار

من براميد آن که ســــــرآمد شب سياه                نور وصال شد به شفق يکسـر آشکار

من براميد آنکه زمســـــــــتان غم گذشت

دلها چو گل شگفت و جهان گشت نو بهار

بيمارم و داکتــــــــــــــر ندارم                 درکوی شفا گــــــــــــذر ندارم

تب نيست که برق آتشـين است                جز شعله از ايــن شرر نــدارم

لخت جگر آب شد فــروريخت                خون می چکد اشک تر نـدارم

ای کوه غم از دلـــــــم برون آ                 بيطاقتم و کــــــــــــــمر ندارم

ای دهر ببر ســــرم کزين سر                غير سر درد ســـــــــــر ندارم

ای دل زجفا گداز و خون شو                 تاب ستم ايــــــــــــــنقدر ندارم

ای سينه کباب شو که ديـــگر                 آهـــــــــی کشم از جکر ندارم

مرغ قفس شکستـــــــــه بالم

صدحيف که بال و پر ندارم

اين مرد مبارز هر گز از عرصه برون نرفت و سر برآستان کسی نسود. در مناعت طبع خود گويد :

گر سينه را مقـــــــابل تيرو کمــــان کنم           لخت جگر نشــــــــــــانهً نوک سنان کنم

گردل هـــــــدف به ناوک تير قضا نهــم           گرديده را به زخـــــــم حوادث نشان کنم

گر تن به زير زحمـــــــت باد بلا دهـــم            گرســــــــــــر فدای تيغ جفای زمان کنم

از جور چرخ گرهمه زار و زبون شوم            وز زور دهــــــر گر همه آه و فغان کنم

از دود آه و آتش سوزندهً جــــــــــــــگر            گرسينه را نمونهً آتـــــــــــــــشفشان کنم

مســـــــــکين دل ستم زدهً غم نصيب را            خون سازم از دو ديدهً حسرت روان کنم

بندم زغصـــــــه آه گلو سوز را به لب             آتش به دست خويش درين نيســــتان کنم

ســــــــازم تمام عمر به غمهای آسمان              کاهم همه تحمل بار گـــــــــــــــران کنم

گــــــردون کند پيالهً زهر ار حواله ام              سقراط وار خــنده و شان نوش جان کنم

بــــــــــا لله اگر که بند ز بندم جدا شود             سرپست پيش هيـــچ خسی در جهان کنم

جمشيد وار اره به فرقم اگـــــــر کشند

ای شعله کی خوش آمد اهل زمان کنم

شعله گاه گاه بر سبيل تتبع و تفنن غزلهای استادانی چون بيدل ، حافظ ، بهارصايب ، نديم ، حسرت ، نويد وغيره را مخمس نموده است و استادانه از عهده آن برآمده است. اينک ابياتی از هر چمن او را طور نمونه می آوريم :

بندی ازمخمس برغزل بيدل :

سفله طبعان عروج جـــــــاه کام اژدر است

کج کلاهی ها و بال گردن و درد سـر است

اوج عزت بی خرد را کشتی بی لنگر است

دستگاه عالم اسباب وحشـــــــت پرور است

زين بلندی های دامن جز غبار چين مگير

بندی ازغزل حافظ عليه الرحمه

وا درميکده خم ها همگی در جوش است        جام در گردش پی در پی و نوشانوش است

شاهد ناز مدام همدم و هم آغــــوش است        حلقهً پير مغــــــــــانم ز ازل در گوش است

و همانيم که بوديم و همان خواهد بود

بندی در غزل ملک الشعرای ايران بهار :

گفت با شور و نوا مرغ قفس صبح مسا

غم جدا رنجه دهد ياد وطن رنجــه جدا

چون شميمی نرسانيد به مـــــا ياد صبا

فصل گل می گذرد همنفسان بهرخـــدا

بنشينيد به باغی و مرا ياد کنيد

بندی بر غزل نديم

شعله می گردم بکوی عشق مهرويان مقيم

می نمايم خويشرا با آتشين طبــــعان سهيم

گرچه شد از تيغ بــيدادش زبان دل دو نيم

بی محابا می زنم امشب سخن با آن نــديم

تا بداند نيستش چون او سخندان دگر

مخمس بر غزل صايب تبريزی

خواجه مست کروفر وشان دربار خــود است

مولوی در بند پيچ و تاب دستار خـــــود است

سبحه دلکوب هوس صوفی زتذکار خود است

هرکرا ديدم در اين عالم گرفتار خـــــود است

                            کار حق در طاق نسيان مانده در کار خود است

مصطفی حيران ز بدعتهای مسلم در حريم

گشته از الحاد نصرانی دل عيســـی دو نيم

از يهودی می فشـــــاند دست بيزاری کليم

خضر آسوده است از تعمـــــير ديوار يتيم

                     هر کسيرا روی بر تعمير ديوار خود است

نشهً مستان به دور ساغر و پيــــــــانه نيست

قصد محمل وصل مجنون خرد بيگانه نيست

از غم بلبل دل گل داغ و آتشـــــــخانه نيست

گريهً شمع از برای مــــــــــاتم پروانه نيست

                       صبح نزديک است در فکر شب تار خود است

برمراد خويش شبنم روی برگ گل چميد

بهر آسايش به شاخ سرو قمــری واخريد

کی نسيم اندر پی آشفتن سنبــــــــل وزيد

چون تواند خار حسرت از دل بلبل کشيد

                        غنچه يی بی دست و پا در ماندهً خار خود است

شعله درسرآغاز فصل جوانی به شغل معلمی اشتغال داشت و به اين امر بحدی دلبسته بود که بمنظور تعليم و تربيت اطفال شهر خود مدرسه ای به هزينه شخصی بنياد نهاد. شعله با خط خوشی که داشت به عضويت تحرير جريده اتحاد مقرر گشت. حيات مطبوعاتی او نيز پر از نشيب و فراز بود. شعله به عنوان يکی از رجال مغزز و سرشناس سه بار به عنوان عضو در لويه جرگه ها از طرف اهالی انتخاب شد و شرکت کرد. دراين مجمع کبير صادقانه نقش خود را بازی نمود.

شعله در بيانيهً تاريخی خود در لويه جرگه سال 1334 برسياست خطای دولت روز و پاليسی های سردار محمد داود خان که تمايل بسوی شوروی و جلب کمک نظامی ار آنکشور ، و مسئله پشتونستان بود ، ايراد گرفت و انتقاد نمود. همين کينه ديرينه محتملا يکی از علل قيد و حبس شاعر در دوره جمهوری او بود.

درشکايت از استبداد دوره داود خان و قضاوت دربارهً او گويد :

گلشن دهر چو رويت گل بيخــــــار نداشت                سودهً مشک چو مـويت همه تاتار نداشت

قد زيبای ترا سرو لب جـــــــــــــــوی نبود                مستی چشـــــــــــم ترا خانهً خمار نداشت

حرف ديوانهً دارد به گفتـــــــــــــــــن نسزد                در وطن غير تبه کاری و کشتار نداشت

عمل و فکر و هنر دانش و دين هيچ نداشت                در وطـن غير تبه کاری و کشتار نداشت

جای ديگر در شکايت از ظلم فرياد می کشد :

عدل و داد برمردم يکدم از ميان شد گم              طرح حکمرانيها بر فريب و نيرنگ است

اين ابيات دربارهً نتايج سياست نادرست داود و مالا آشوبی است که وطن ما بر باد داده :

که و مه تيغ بر کف مشت کشت و خون يکديگر            تو گويی کربلای ديگری شد زين وطن برپا

بگو اميد خون شو آرزو برباد حســـــــــرت رو             گــهر گم گشت درکام نهنــگ ياس اين دريا

ندانم چون وطن آيد برون زين مـــــــــوجه آتش            زحيرت سوختم ای شعله سرتاپا درين سودا

درغزلی زير عنوان " پرده انقلاب " آرزوی نجات کشور می کند و ميگويد :

مطرب دلنواز من طنطنهً ربـــــاب را                         بلنــــد کن که تا کند بلند تب و تاب را

خامشی ارتجاع ببين فسرده خاک آريا                         چنگ بزن به تار جان پردهً انقلاب را

بوکه به ناگه از سويی باد مراد بروزد                         تاببـــرد به ساحلی کشتی روی آب را

در دوران حبس و شکنجه از فضا و هوای عفونت بار زندان ياد و شکايت ميکند :

همنشين يادی که تنــــــــهايی کبابم کرده است                  در گــــــــــــذار آتش انديشه آبم کرده است

کوته قفل تنگ  و تاريک غـــــــم اندود خنک                  بی نصـــيب از فيض نور آقتابم کرده است

اختلاف وضع کلفت پــــــــــــــرور اهل فساد                  ناامـــــيد از اختلاط شيخ و شابم کرده است

شعله بين بيداد و ظلم و جور اين خود کامگی                 همچو مو در آتش صد پيچ و تابم کرده است

درين غزل که خطاب بشاعر است از تنگدستی و بی اقبالی خود می نالد

همــــــــنشين تاکی به اين حال پريشان بينمت             محو نيرنگ جفای مــــــــــه جبينان بينمت

آن رخ بشـــگفته چون گل وان لب پرخنده کو             با دل پرداغ همچون شمـــــع گريان بينمت

ای گرامی گوهر بحر مروت از چــــــــه رو              از خذف هم در کف هر سفله ارزان بينمت

خلقی از خوان نوالت لقمه می اندوخت حيف              حاليا محتاج دونــــــــــان پيش دونان بينمت

نی دليلی کاروانی نی فروغ محـــــــــــــــفلی              شعله اينجا چــــون چراغ زير دامان بينمت

پيرانه سر از نوميدی و بيحالی خود چنين ياد ميکند :

ناله زدل به خون نشست آه نبرد ره به لب                        بلبل نکتــه سنج را حوصلهً سخن کجا

داغ به دل مينهد سينـــــــــــه کباب ميشود                        مشعل انجمن کجا برق شرر فگن کجا

شعله پس از رهايی از زندان با روح افسرده و تن رنجور راهی چاه آب شد و در سال 1376 شمسی از جهان گسست و بجوار رحمت حق پيوست .

تا دفتر شعر و ادب دری در جهان باز است نام شعله در سرلوحه صفحه شعر معاصر بخط زرين خواهد درخشيد.

نامش جاودان و يادش گرامی باد

اکاميسين داکتر جاويد

 

دوست دانشمند و ارجمندم دوکتور جمراد جمشيد

نخست از حسن نظر  و قدردانی شما که اثر ارزش پدر مرحوم تان روانشاد جمشيد خان شعله را برای اظهار نظر بمن ارسال نموده ايد اظهار امتنان نموده بغرض معلومات شما می نگارم که مرحوم شعله از همکاران و دوستان نزديک من بود که خاطرهً صحبتهای دلنشين او تا امروز در مخيله ام باقيست.

درباره اثر شان که يک قسمت آن بنام « حوادث لقی بدستم رسيده است و مجموع اين اثر مهم بر يک بخش عمدهً تاريخ دورهً معاصر وطن روشنی افگنده و ضمنا از مناطق شمالی افغانستان و فرهنگ غنی باشندگان آن بشيوهً دلپذيری صحبت می نمايد به نظر من از هر حيث يک اثر با ارزش و قابل ملاحظه می باشد که مطالعه آن نه تنها برای پژوهشگران تاريخ و فرهنگ بلکه برای همه افغانها دلچسپ و آموزنده است.

بصورت عموم موضوع عمدهً کتاب را تلاشهای عناصر ملی و مردم آزاديخواه بخارا برای حفظ آزادی و اسستقلال شان در برابر فشار و دسايس روز افزون روسهای کمونست تشکيل ميدهد که با رسيدن انور پاشاه (وزير حزب سابق ترکيهً عثمانی) به اوج خود رسيد. در رابطه به فعاليت های انورپاشا پادشاه وقت افغانستان شاه امان الله فقيد در سال 1921  کوشيد انگليسها را به کمک با اين حرکت متقاعد سازد چنانچه اوراق سری دولت بريتانيا ملاحظه می شود انگليسها اين پيشنهاد را نپذيرفته ، و گفتند اکنون دير شده است و ما قوای را در قفقاز و مشهد داشتيم عقب کشيده ايم. پس از شهادت انور پاشا در ميدان جنگ دولت روسيه بر افغانستان فشار آورد تا قوای را که به همين منظور در بخارا نگهداشته بود عقب بکشد که در نتيجه ابراهيم بيک لقی يکی از همکاران انور پاشا بافغانستان پناه برد و در کابل اقامت گزين گرديد. اما در وقت اغتشاش داخلی ابراهيم به تشويق امير بخارا ( که او هم در سال 1920  به افغانستان پناهنده شده بود، بموافقه حبيب الله کلکانی بسمت شمال افغانستان برای مقابله با غلام نبی خان چرخی اعزام گرديد و با اقوام خود تا آغاز دورهً نادرشاهی در آنجا بصورت مطلق العنان در گشت و گزار بوده به حملات بيدريغ به خاک شوروی می پرداخت که موجب ناراحتی مسکو را فراهم کرده بود. چنانچه پس از چندين اعتراض بحکومت افغانستان برای نشان دادن عکس العمل خود به حملاتی در داخل خاک افغانستان متوسل گرديدند و حکومت افغانستان بعد از اينکه اقداماتش برای دستگيری و بازگردانيدن ابراهيم بيگ به کابل ناکام ماند عليه او به سوقيات پرداخت تا آنکه از خاک افغانستان خارج و در خاک شوروی دستگير و اعدام گرديد. ازينرو عدهً نقش ابراهيم بيگ را تا جاييکه به افغانستان تعلق دارد مثبت و عدهً ديگر آنرا منفی ارزيابی نموده اند که هر دو طرز تلقی در نظر گرفته شود.

با استناد اين ملاحظات مختصر خواندن اين اثر ارزشمند را به همه وطنداران و ديگر پژوهشگران قابل توصيه ميدانم.

 

سيد قاسم رشتيا

 

 

 

 

 

جمشيد شعله چاه آبی از نخبه شعرای آزاده تخارستان ميباشد که در فنون مختلف سوارکاری ، پهلوانی يگانه دوران خود بوده و در عياری و جوانمردی بينظير. مرحوم شعله شاعر مردم بود و در اشعار خود در قالبهای مختلف شعری درد و رنجهای بی پايان مردم و ناملايمات روزگار را انعکاس ميداده است.

مصاحبت و معاشرت مستمر او با صاحبدلان  ، شعر شناس سخن سرايان ادب دوست چون سيد محمد دهقان ، شاه عبدالله بدخشی ، انور بسمل، ابراهيم عفيفی و نظاير ايشان و بهره يابی از محضر پرفيض استادانی چون داملا عبدالکريم مدرس مدرسه سرحوض گذر ايزنه چاه آب  ، داملا خيرالدين ناله ، مولوی کلان ارگسايی و مانند ايشان در نضج و پختگی کلام و طرز تفکر او اثر فراوان داشته است.

گويی اين مجالست ها و موانست ها بمنزله آتش فروزانی خرمن طبع او را شعله ورساخته بود. در اثر همين همفکری و همگامی بود که برای نخستين بار محفل روشنفکری ايجاد گشت و هسته جميعت طرفدار تجدد خواهی و تحول طلبی بنياد گذاشته شد.

او درين جمع چون شمع می سوخت تا دم مرگ با قلم و قدم ، دم و درم در راه اعتدال و ازادی ، ترقی و تعالی ميهن خود جانفشانی ميکرد و رسالت خود را بسر می رساند.

 

روحش شاد و خاطره اش گرامی باد



بالا

صفحة دری * بازگشت