گروهی که یک شبه فکر دولتسازی افتاد

دیپلماسی ایرانی: از همان ماه ژوئیه کم کم به امکان اینکه افغانستان بار دیگر به دست طالبان بیفتد فکر می کردیم. به این علت که در فصل بهار بسیاری از کاروان های بین المللی و در رأس همه کاروان ایتالیایی ها پایگاه های نظامی خود را ترک می کردند. سپس طالبان شروع به پیشروی کردند در حالی که ارتش رسمی افغانستان قادر به جلوگیری از این پیشروی نبودند و در بسیاری از موارد حتی صرفا نظاره گر بودند.

در آن ایام در گزارش های سازمان اطلاعاتی جو بایدن، رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا صحبت از به قدرت رسیدن طالبان تا چند ماه دیگر بود و تصور کابلی داشتند که تا دو یا سه ماه قابل دفاع کردن بود. اما ماجرای دیگری رخ داد. اوایل ماه اوت طالبان به دروازه های پایتخت رسیده بودند. 

باید گفت در طرح های مربوط به عقب نشینی آمریکا و نیز طرح های مربوط به فتح طالبان مسائلی جور در نمی آید. هر دو طرف مجبور شدند به برنامه هایشان سرعت بخشند. واشنگتن ناگزیر شد فوری افغانستان را ترک کند و اسلام گرایان نیز ناگهان ناگزیر شدند به حکومت فکر کنند. این حس وجود دارد که هیچ یک از آنها و نه حتی رهبرانشان آمادگی چنین وضعیتی را نداشتند. 

شایعات اخیر مربوط به ملا برادر از بسیاری چیزها حکایت دارد. وی قرار بود مرد شماره یک دولت شود لیکن ترجیح داده شد حسن آخوند به این مقام برسد. البته مسأله پیچیده تر از اینهاست و به سازمان پیچیدۀ طالبان مربوط می شود که ناگزیر شدند از یک نیروی چریکی به یک نیروی دولتی تبدیل شوند.

به عقیدۀ سرویس های مخفی ایالات متحده آمریکا اعضای این گروه اسلام گرای افغانستان در مجموع 70 هزار نفرند. نیرویی مهم تا زمانی که پای سازماندهی یک نیروی شبه نظامی علیه کاروان های بین المللی و نظامیان محلی در میان باشد. لیکن زمانی که پای کنترل کل کشور به میان می آید این تعداد اندک به شمار می آید. 

مشکلات دیگری نیز احساس می شود که به حوزۀ سیاسی و اداری مربوط می شود. یک سوم بودجه دولت منحله افغانستان به کمک های بین المللی وابسته بود که در حال حاضر به این علت که دنیا امارت جدید را به رسمیت نشناخته، این کمک ها قطع شده اند. بانک ها هنوز بسته هستند و این در حالی است که ذخایر ملی در حساب های خارج از کشور مسدود هستند. به زودی در افغانستان زمستان فراخواهد رسید و خانواده های فاقد درآمد و حمایت با فاجعۀ انسانی روبه رو خواهند شد. کنترل یک چنین وضعیتی بسیار دشوار خواهد بود. برای همین طالبان مجبور است دیر یا زود فکری کند.

منبع: ایل جورناله

 

اشتباهات مرگبار امریکا در تعامل با طالبان

دیپلماسی ایرانی: واشنگتن باید از خطاهای دیپلماتیکی که عقب‌نشینی آمریکا را الزامی کرد، پرهیز کند. همچنین آمریکا در فرایند سنجش خطاهایش باید به‌طور جدی اقدامات دیپلماتیکش – به‌ویژه گفتگو‌های صلح با طالبان توسط زلمای خلیلزاد – را واکاوی کند.

اگر بایدن می‌خواهد خروجش از افغانستان در تاریخ به عنوان یک تصمیم پسندیده در حوزه سیاست خارجی ثبت شود باید با این شکست دیپلماتیک مواجه شود و رویکردی سختگیرانه‌تر و واقع‌بینانه‌تری را در برابر طالبان به‌کار گیرد. این کار تنها راه پیشگیری از پیدایش دوباره کانون جهانی تروریست‌ها است.

تمایل بیش از حد دولت دونالد ترامپ برای رسیدن به توافق با طالبان و سه سال مذاکره باعث تقویت تندروهای این گروه شد، افراط‌گرایانی که اکنون بسیاری از آنها در دولت موقت نقش‌های کلیدی دارند. از این رو، در فرایند تدوین راهبرد پساخروج، مقامات آمریکایی باید شیوه دیپلماتیکشان را تغییر دهند و پیش از به رسمیت شناختن طالبان در عرصه بین‌الملل و اعطای کمک‌های اقتصادی به این گروه، مطابق با رفتارشان درباره آنها قضاوت کنند.

آمریکایی‌ها در روند مذاکرات با طالبان مرتکب چندین اشتباه اساسی شدند که این اشتباهات سرانجام به توافق دوحه انجامید و بستر خروج نیروهای آمریکایی را فراهم کرد. نخستین اشتباه واشنگتن، کنار گذاشتن دولت افغانستان از مذاکرات بود که مشروعیتی زودهنگام را به طالبان داد.

اشتباه دوم این بود که آمریکا نتوانست شرایط و وضعیت گفت وگوهای صلح را طبق سطح خشونت طالبان پیش ببرد. عدم تمایل آمریکا برای به تعویق انداختن مذاکرات، حتی در هنگامه افزایش سطح خشونت‌ها، بیانگر اشتیاق فراوان ایالات متحده برای رسیدن به توافق بود. در نتیجه، تنها شرطی که واشنگتن توانست برای طالبان تعیین کند کاهش خشونت‌ها برای شش روز پیش از امضای توافق بود.

اشتباه سوم این بود که آمریکایی‌ها خوشبینانه تصور کردند که طالبان واقعا تمایل دارد، به جای مبارزه برای بازگشت به قدرت، در راستای رسیدن به یک راه حل سیاسی گفت وگو کند. بر این اساس، آمریکا دولت اشرف غنی را وادار کرد تا 5000 نفر از زندانیان طالبان را آزاد کند بدون اینکه در ازای این کار از طالبان هیچ امتیازی، مانند کاهش خشونت‌ها، بگیرد.

به‌طور کلی امتیازاتی که آمریکا به طالبان داد دولت غنی را تضعیف کرد، میان رهبران ضدطالبان شکاف ایجاد کرد و این پیام را به نیروهای امنیتی افغان داد که ایالات متحده دیگر از آنها حمایت نخواهد کرد و به این ترتیب تمایل آنها برای مبارزه را تضعیف کرد.

بهتر این بود که آمریکا، به جای مذاکره با طالبان، مستقیما با دولت افغانستان درباره خروج نیروهایش از این کشور گفت وگو می‌کرد. با این کار، ایالات متحده می‌توانست از تضعیف روحیه شرکای افغانش پیشگیری کند. اما آمریکا همزمان با خروج نیروهایش از افغانستان با دشمن 20 ساله دولت این کشور توافق و در نتیجه کشور را به طالبان تسلیم کرد.

در طول گفت وگوها، مذاکره‌کنندگان آمریکایی همچنان در ارزیابی دقیق پیوند طالبان با گروه‌های تروریستی ناکام ماندند. مایک پمپئو و زلمای خلیلزاد بارها ادعا کردند که طالبان با قطع روابط با القاعده موافقت کرده است، در حالی که شواهد به شکل فزاینده خلاف این ادعا را نشان می‌داد.

در فرایند رویارویی آمریکا با این ناکامی‌ها، سیاستگذاران در واشنگتن باید از اشتباهاتشان درس بگیرند و راهبرد دیپلماتیک ایالات متحده را تغییر دهند. نخستین گام در این مسیر، تدوین یک راهبرد مشارکتی با اتحادیه اروپا، انگلیس و سایر کشورهای همفکر در راستای تحت فشار گذاشتن طالبان برای رعایت برخی از موارد ویژه حقوق بشر و شرایط مقابله با تروریسم است.

به رغم نیاز آمریکا برای حفظ برخی مسیرهای ارتباطی با طالبان به منظور خارج کردن شهروندان این کشور و کشورهای متحد از افغانستان و ارائه کمک‌های بشردوستانه، واشنگتن نباید در ایجاد روابط دیپلماتیک رسمی با گروهی که متحد تروریست‌هاست، هیچ شتابی نشان بدهد.

با توجه به اینکه 70 درصد از بودجه دولت افغانستان از محل کمک‌های خارجی تامین می‌شود، ایجاد توازن در این زمینه اهمیت حیاتی دارد. جامعه اعطا‌کننده کمک‌ها باید بداند که چگونه همزمان با تامین نیازهای اساسی افغان‌ها، از به رسمیت شناختن طالبان و اعطای مساعدت اقتصادی به این گروه پیش از آنکه شرایط دریافت این امتیازها را داشته باشد، خودداری کند.

شرط اصلی هرگونه تعامل آتی با طالبان باید این باشد که آنها به حقوق بشر و استانداردهای کشورداری احترام بگذارند. به رغم ادعاهای اولیه طالبان، آنها به این شروط پای‌بند نبوده‌اند. کشورهای اعطا‌کننده باید به روشنی تاکید کنند که محدودیت در زمینه حقوق زنان و محرومیت آنها از مشارکت در جامعه، تحصیلات و اقتصاد بر دسترسی طالبان به تامین مالی بین المللی تاثیر خواهد گذاشت.

ایالات متحده همچنین باید تحریم‌ها علیه برخی از اعضای مرتبط با تروریسم را ادامه بدهد و نباید فقط به دلیل اینکه این اعضا اکنون در راس قدرت هستند تحریم‌ها را لغو کند. همچنین تا زمانی که رهبران تروریستی مانند سراج الدین حقانی بخشی از دولت طالبان هستند، آمریکا باید از آزاد کردن 9 میلیارد دارایی مسدود شده افغانستان در ایالات متحده خودداری کند.

دولت بایدن با همکاری نزدیک با اعضای همفکر شواری امنیت سازمان ملل، از جمله فرانسه، آلمان و انگلیس، باید در مقابل فشار چین و روسیه برای لغو بی قید و شرط تحریم‌ها ایستادگی کند. آمریکا و متحدان اروپایی‌اش باید تاکید کنند تا زمانی که طالبان دولتی فراگیرتر تشکیل نداده است، معافیت سازمان ملل برای سفرهای بین‌المللی رهبران تحت تحریم طالبان امسال تمدید نخواهد شد.

واشنگتن همچنین باید درباره اعتمادش به پاکستان به عنوان یک شریک کلیدی در مسائل مربوط به افغانستان بازنگری کند. همکاری با اسلام‌آباد در مذاکرات با طالبان اشتباه دیگر آمریکا بود. شاید پاکستان با آمریکا در رویارویی با سایر گروه‌های تروریستی، از جمله داعش خراسان، همکاری کند اما سرویس‌های اطلاعاتی این کشور هرگز به گروه‌هایی مانند القاعده مرتبط با شبکه حقانی پشت نخواهند کرد. رهبران نظامی و اطلاعاتی پاکستان برای مقابله با تقویت جایگاه هند در افغانستان به این گروه‌ها نیاز دارند. 

به جای پاکستان، دولت بایدن می‌تواند به همکاری با سایر دموکراسی‌های منطقه‌ای از جمله هند روی بیاورد. واشنگتن در تمکین از پاکستان، سال‌ها از همکاری با دهلی نو در زمینه مقابله با تروریسم پرهیز کرده است. ایالات متحده باید بداند که همکاری با کشورهای دموکراتیکی که با تروریسم می‌جنگند بهتر از همکاری بی‌ثمر با کشورهایی است که تلاش می‌کنند برای رسیدن به اهداف منطقه‌ای خودشان به نیابتی‌های تروریست متکی باشند.

اکنون که واشنگتن به دنبال تدوین راهبرد ضدتروریسم نوینی است که به حضور فعال نیروها متکی نیست، باید در زمینه همکاری با کشورهای آسیای میانه‌ِی‌ هم‌مرز با افغانستان، مانند ازبکستان و تاجیکستان، نیز سرمایه‌گذاری کند. 

بدون پایگاه‌هایی در داخل افغانستان، ایالات متحده باید در زمینه فناوری برتر پهپادها و شروع عملیات این پهپادها از پایگاه‌هایی در خاورمیانه سرمایه‌گذاری کند. پنتاگون و آژانس‌های اطلاعاتی آمریکا باید روی سیگنال‌های فزاینده و سایر دارایی‌های جمع‌آوری اطلاعات غیرانسانی در منطقه تمرکز کنند.

منبع: فارن افرز

 

نگاهی متفاوت به اوضاع افغانستان

حسرتی گزنده، در آینده‌ای نه چندان دور

دیپلماسی ایرانی: من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگ‌ترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو می‌رود و جهان هم از رادیکالیزه‌شدنِ بیش‌ترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیش‌بینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.

روزی را در آینده‌ای نه چندان دور می‌بینم که مردم افغانستان از انفعال، خوش‌‌خیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت می‌گزند و عافیت‌طلبی امروزشان را ملامت می‌کنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.

از جنبه‌های فراوانی مردم افغانستان را درک می‌کنم و به آنها حق می‌دهم که امروز بی‌گدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقع‌بین‌ترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود. 

بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیری‌ها می‌اندیشند و می‌دانند چاره‌ای جز مقاومت جدی و بی‌مماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن این‌که هنوز نمی‌دانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان می‌گوید طالبان قابل پیش‌بینی نیست و خدا می‌داند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکنده‌اند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.

یکی از دلایلی این‌که در اعتراضات اخیر پررنگ‌ترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دست‌نشاندۀ پاکستان انگاشته می‌شود، اما در لفافۀ بیگانه‌ستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روان‌شناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان می‌رسد که «از جنگ چه سود؟»

اما برسیم به بخش بزرگ‌تری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی می‌کند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه می‌گوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت می‌کردند، قوانین ایراد داشت و ده‌ها ایراد دیگر از این دست. تصور می‌کنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)

سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خام‌اندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستی‌ها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدی‌هایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی می‌فهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر این‌که معایبی بسیار بیش‌تر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بی‌امان روزگار مجبور می‌شود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگی‌اش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبه‌روز بیش‌تر در باتلاق ناکارآمدی فرو می‌رود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.

آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری می‌کنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمت‌آمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر می‌دانسته‌ام، گرچه پنجشیری‌ها را بسیار می‌ستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.

 

سه گام آمریکا در افغانستان

تاکتیک ها و نقشه هایی که امریکا برای منطقه دارد

دیپلماسی ایرانی: راهبردهای آمریکا همواره روند کلی و ثابتی را در گذشت زمان طی کرده، اما در این میان بعضی راهبردها دچار تغییر تاکتیکی شده اند و همین باعث تغییر روندها در مسائل منطقه ای شده است. پیشتر و بر اساس راهبردهایی تدوین شده، 6 راهبرد کلی در دستورکار آمریکا قرار گرفته است:

- حمایت از منابع نفتی

- حفظ منطقه به عنوان بازار مصرف

- حمایت از هم پیمانان

- تثبیت قدرت آمریکا (توازن قوا)

- عدم شکل گیری هژمون منطقه ای

- حفظ روابط با کشورهای هم پیمان منطقه ای

این راهبردها اصول ثابت سیاست خارجی آمریکا در سطح منطقه ای است و در طول ادوار گذشته بعضی موارد دچار تغییراتی تاکتیکی شده و مکمل این راهبردها قرار گرفته اند. به همین منظور و برای پی بردن به راهبردهای جدید منطقه ای آمریکا در سطح منطقه به ویژه در دولت بایدن به موارد ذیل به عنوان راهبردهای کلی می توان اشاره کرد:

- آرام سازی: با توجه به چالش های داخلی آمریکا همچون کرونا و به وجود آمدن شکاف های نژادی در این کشور، آرام سازی در دستور کار قرار گرفته است. البته این راهبرد مقطعی است و در آینده این روند تغییر خواهد کرد.

- افزایش درگیری و جنگ نیابتی در منطقه: اصولاً دموکرات ها و خود شخص جو بایدن، رئیس جمهوری امریکا در ایجاد جنگ نیابتی در سطح منطقه ای نقش بسیار مهمی داشته اند. طرح تجزیه کشورهای منطقه و ایجاد گروه های تروریستی نشات گرفته از همین رویکرد است که توسط دموکرات ها تدوین شده است.

- اجماع سازی برای تسلط بر بحران: از آنجایی که آمریکا در بسیاری از راهبردها و طرح های خود در سطح منطقه شکست خورده است، برای کاهش هزینه ها و استفاده از ظرفیت های منطقه ای نیاز به ائتلاف سازی دارد. این ائتلاف سازی در مواقع ایجاد بحران ایجاد می شود.

- بی ثبات سازی منطقه ای: این راهبرد بعد از شکست های اخیر آمریکا در سطح منطقه ای در دستور کار قرار گرفته است. دال مرکزی این راهبرد بر این امر استوار است که با خروج از منطقه باید سایر کشورها درگیر بحران های مختلف خودساخته شوند.

این چهار راهبرد به عنوان دستورالعمل و دال مرکزی در راهبردهای جدید منطقه ای آمریکا شناخته می شوند. اما واشنگتن در هر حوزه ای بنا بر این چهار راهبرد سیاست های خود را طراحی کرده و در برخی حوزه ها با اصل قرار دادن این چهار راهبرد، برخی راهبردهای مکمل را اتخاذ کرده است.

در بحث افغانستان، آمریکا راهبرد جدیدی را با عنوان " بی ثبات سازی" در دستور کار قرار داد که براساس آن گزاره "خروج با دستاورد" را تدوین کرد. بر اساس دو گزاره بی ثبات سازی و خروج با دستاورد آمریکا سه مولفه را در دستور کار قرار داد:

الف)  سوق دادن افغانستان به سمت جنگ داخلی

ب) درگیرکردن بازیگران دیگر همچون ایران، روسیه و چین در بحران احتمالی ایجاد شده از طریق جنگ داخلی

ج) ایجاد فضای گسترده با توجه به خلاء امنیتی برای داعش

آمریکایی ها به این تحلیل رسیدند که تنها جای ممکن برای درگیر کردن ایران، روسیه و چین در افغانستان است و تنها گروهی هم که می تواند در برابر طالبان صف آرایی کند، داعش است. به همین منظور تمام توان خود را بر احیا و حمایت از داعش قرار داده است تا از یک سو طالبان را با آن درگیر کند و از سوی دیگر فضا را برای ایجاد ناامنی در داخل افغانستان فراهم کند تا از این طریق سایر بازیگران را در پروژه "مشغول سازی" خود وارد کند.

در مقطع فعلی آمریکا همین گزاره ها را به صورت گام به گام و تدریجی در حال پیاده سازی است. البته آمریکا از طریق راهبرد هرج و مرج سازنده در راستای پروژه دولت- ملت سازی که در افغانستان طی 20 سال گذشته آغاز کرده، به دنبال ایجاد یک دولت وابسته غربی است تا از این طریق تاثیرگذاری خود را در داخل افغانستان همچنان داشته باشد. این رویکرد در مراحل بعدی پیاده سازی خواهد شد و فعلا در دستور کار آمریکا قرار ندارد.

 

از پرچم سیاه داعش تا پرچم سفید طالبان

تهدید هویت و تمدن، شهروندان سرگردان و هویت‌های بی‌ ملت!

دیپلماسی ایرانی: سیاستگذاری عمومی را باید جهانی از طرح‌ها و نمایش‌هایی دانست که هر چند بر زیربنای اقتصادی استوار شده و از ابزارهای سیاسی، اقتصادی، علمی و ... بهره می‌برند، اما هدف نهایی آن تقویت یک فرهنگ و هویت خاص به عنوان هویت مقتدر، برتر و جهانشمول است.

جهانی شدن یا جهانی سازی به عنوان یک الگوی حکمرانی جهانی غربی که بیشتر به جاذبه‌های فرهنگی، زندگی آمریکایی و قدرت نرم غربی معطوف است، با بهره‌گیری از همه توان و ابزارهای خود به تغییر و اصلاح هویت سایر ملل می‌پردازد تا هویت و الگوی زندگی آنان را تغییر داده و با هویت غربی همسو کند.

هویت دارای مؤلفه‌ها و جلوه‌هایی است که برخی از مهمترین آنها را می‌توان اشتراکات فراگیری مانند: زبان، دین، مذهب، نژاد، سرزمین و ... دانست. در عصر کنونی که عصر پسامدرنیته مشهور شده، برخی اندیشمندان مانند گئورگ ویلهلم فریدریش هگل نیز بر اصل هویت در زندگی بشری و بقای دولت‌ها تمرکز کرده و حتی معتقدند: «هویت ذاتاً سیاسی است»1 و نه مذهبی و قومی، زبانی و ... . 

سیاست‌های هویت‌محور در عصر کنونی به راز بقای دولت‌ها برای ادامه بازیگری در نظام جهانی بدل شده است. ایجاد، تقویت و نمایش هویت ملی را می‌توان جلوه‌ای از روند قدرت‌سازی در نظام نوین جهانی طی چند دهه اخیر دانست، همان‌گونه که فرانسیس فوکویاما به صراحت می‌گوید:<< هویت‌های ملی را حول ارزش‌های سیاسی دموکراتیک، لیبرال و تجربیات مشترکی شکل داد که بافتی پیوند دهنده داشته باشد تا جمعیت‌های متنوع بتوانند در اطراف آن شکوفا شوند. چنین معنای فراگیری از هویت ملی همچنان برای حفظ یک نظم سیاسی مدرن تعیین کننده است.>>2 

الگوهای سیاستگذاری قدرت‌ساز و قدرت‌نمای عصر کنونی بر سیاست هویت معطوف هستند که خود بیشتر بر ارزش‌های سیاسی و فرهنگی استوار بوده و فرآیند جهانی شدن را نشان می‌دهند. اما در چنین عصری همچنان می‌توان جلوه‌هایی از سیاست آشفته قومی و مذهبی برای سیاستگذاری هویت‌ساز را مشاهده نمائیم. سیاستگذاری‌های هویت‌سازی آشفته قومی و مذهبی که جلوه‌های آن‌را می‌توان در الگوهای هویتی داعش و طالبان به خوبی پایش نمود.   

با توجه به خیزش مجدد طالبان از دل خاکستر تروریسم 1994 تا 2001 خود و سیطره این فرقه بر افغانستان که همراه با نفی هویت افغانستان در شکل پرچم، موسیقی و ... بوده است، بررسی پرچم طالبان به عنوان نماد هویتی این گروه و شباهت‌های آن با هویت پرچم داعش را می‌توان در تضاد اساسی با سیاست هویت عصر کنونی و به عنوان مؤلفه یک جنگ هویت منطقه‌ای و جهانی بررسی کرد. 

این تضاد را را می‌توان در الگوی انتخاب پرچم این فرقه به عنوان پرچم ملی افغانستان و نفی پرچم ملی افغانستان به عنوان یکی از نمادهای هویت ملی این کشور مورد تأمل قرار داد:

یکم- پرچم طالبان و شباهت با پرچم داعش: طالبان در خیزش کنونی که به دولت دوم طالبان (دولت اول 1996 تا 2001) مشهور شده است، دارای تغییر چهره‌ای است که بسیاری از شهروندان افغانستانی آن را یک نیرنگ برای جلب افکار عمومی داخلی و بین‌المللی می‌دانند. اصلاح سیاست و چهره‌ای که در سخنان مسئولین طالبان بیشتر نمود داشته و در اعمال آنها تاکنون مشاهده نشده است.

روند برخورد و تعامل طالبان با سایر اقوام و مذاهب افغانستان تاکنون چندان خشونت‌بار و مانند دوره اول دولت آنان نسل کشی نبوده است. جمع‌آوری و سپس عذرخواهی و احترام طالبان به پرچم‌ها و نمادهای تبلیغی ماه محرم در برخی شهرهای افغانستان را می‌توان نمونه‌ای از سیاست جدید یا اصلاح سیمای طالبان در 2021 قلمداد کرد. 

اما فارغ از هرگونه خوش‌بینی یا بدبینی ایدئولوژیک نسبت به طالبان، باید نسبت به گرایش استبدادی و البته قدرت‌طلبانه این گروه در آینده منطقه و جهان حساس بوده و نسبت به اهداف و نیات جهانشمول آنان نگران بود.

یکی از بارزترین مؤلفه‌های نگرانی از آینده حکومت طالبان بر افغانستان و منطقه را می‌توان در حساسیت آنان نسبت به پرچم خود و تلاش برای نفی و پاکسازی پرچم ملی افغانستان دانست که با پائین کشیدن و حذف پرچم سه رنگ ملی افغانستان از تمامی مراکز دولتی و اجتماعی این کشور و اعتراض شهروندان افغانستانی به این بی‌احترامی به پرچم ملی خود همراه بوده است. شهروندان افغانستانی متوجه هستند که پرچم فرقه طالبان نمی‌تواند نماد احساس آنان باشد، همان‌گونه که " هانس جی مورگنتا " می‌گوید: «نمادهای ملی خصوصاً تا جایی که به نیروهای مسلح و روابط با سایر ملت‌ها مربوط می‌شوند، ابزار احساس یگانگی فرد با قدرت ملت هستند.»3  

پرچم طالبان که می‌خواهد آن را جایگزین پرچم ملی و سه رنگ کنونی افغانستان کند، پرچمی است یک‌رنگ و تماماً سفید که تنها یک جمله با رنگ سیاه بر آن نقشی برجسته یافته و آن یک جمله که از اصول دین اسلام است، جمله معروف "لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ" است.

پرچم به عنوان یکی از نمادهای هویتی در پیشینه تاریخی جهان همواره مورد توجه و احترام بوده است. اما طالبان اکنون در حال یک پاکسازی هویتی در افغانستان است. از سوی دیگر نباید فراموش نمود که پرچم یک‌دست سفید رنگ فرقه طالبان را می‌توان با پرچم یک‌دست سیاه داعش که البته جمله" لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ " نیز در آن مشترک است، مقایسه کرد، برخی مؤلفه‌های انتخاب چنین پرچمی از سوی طالبان و حتی داعش را مورد تأمل قرار داد:

1- پرچم تک‌رنگ و یک‌دست سفید طالبان، نمادی از آرمان جهانگیر و جهانشمول علمای افراطی اسلامی برای تسلط جهانی به‌خصوص سلطه بر جهان است. انتخاب رنگ سفید و آن یک جمله معروف یک جلوه از نیت جهان‌گشایی آرمانی طالبان است که البته در پرچم سیاه داعش نیز مصداق دارد.

2- هیچ نشانی از هویت ملی یا تاریخی افغانستان در این پرچم مشاهده نمی‌شود که خود می‌تواند نیات فرا افغانستانی حکمرانی طالبان را برجسته نماید. نفی پرچم کنونی افغانستان که پیشینه‌ای نزدیک به یک قرن دارد را می‌توان یک پاکسازی هویتی محسوب نمود که از پرچم شروع می‌شود و سایر مؤلفه‌های هویتی افغانستان و منطقه را نیز مورد شبیخون قرار می‌دهد.  

3- پرچم بی‌رنگ و بی‌مرز طالبان که شباهت بسیاری به پرچم داعش نیز دارد، نگاه جهانی شدن اسلام طالبانی و تشکیل امپراتوری اسلامی را نشان می‌دهد که در نیات و اذهان طراحان پرچم داعش نیز نهفته است.

آن‌گونه که هگل معتقد است "هویت ذاتاً سیاسی است و نه مذهبی و قومی است"، هویت نهفته در پرچم طالبان و حتی داعش همان هویت سیاسی است که در پرچم عربستان سعودی حضور دارد و خود یک کپی‌برداری از پرچم پدرخوانده بزرگ فرقه‌های افراطی یعنی عربستان است.

پرچم یک‌دست سفید طالبان به مانند پرچم یک‌دست سیاه داعش را می‌توان نمادی از نیات، اهداف و سیاستگذاری آرمانی برای احیای امپراتوری اسلامی یا همان خلافت اسلامی در آسیای جنوب غربی برشمرد که آرزو دارند همه شهروندان و سرزمین‌های منطقه را با رنگ‌های خاص خود یعنی سیاه و سفید به تسلط خود درآورند.
       
دوم – جنگ هویت یا جنگ تمدنی با پرچم بی هویت: پرچم‌ها به عنوان نمادهای هویتی و تمدنی در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان مورد استفاده و احترام قرار دارند. 

پرچم‌ اغلب دولت‌ها دارای نشانه‌هایی از تاریخ و هویت سرزمین خود هستند که به شدت مورد اعتماد و احترام شهروندان آن سرزمین قرار دارند. اما اکنون طالبان با پرچم یک‌دست سفید رنگ با نقش جمله "لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ" به عنوان یکی از جلوه‌های هویتی خود، به شهروندان افغانستان و سایر بازیگران منطقه‌ای یک جنگ هویتی و شاید تمدنی را اعلام کرده است.    

جنگ هویتی یا جنگ تمدنی اعلامی از سوی طالبان را می‌توان به مثابه همان جنگ هویتی و تمدنی خشونت‌بار داعش دانست که آرمان و نیات آنان بر تصرف تمام سرزمین‌ها و کشورهای اسلامی از شمال آفریقا تا هندوستان استوار بوده و همه این جهان‌گشایی با یک هویت مذهبی افراطی و زیر لوای پرچم سیاه رنگ داعش معنا می‌یافت.

اکنون طالبان و داعش را می‌توان مدعیان قدرت‌نمایی منطقه‌ای و جهانی دانست که با دو پرچم شاید بی‌معنا اما رازآلود و مشکوک خود به دنبال حکمرانی جهانی هستند!

جنگ هویتی طالبان با سایر اقوام و مذاهب در افغانستان هر چند تاکنون چندان نمایش نیافته است، اما پرچم طالبان نشان می‌دهد که اهداف آرمانی طالبان بر نفی و پاکسازی هویت‌های قومی و مذهبی در این کشور استوار است.

جنگ تمدنی طالبان را نیز می‌توان در مخالفت یا ستیز طالبان با تمدن بزرگ و تاریخی پارسی یا فارسی مشاهده کرد که خود جلوه‌ای از سیاست‌های انگلیسی و عربی است که از سوی طالبان به شدت مورد توجه قرار داشته و ابزارها و مؤلفه‌های تمدنی پارس مانند موسیقی، هنر، زبان، و ... مورد تهاجم و پاکسازی طالبان قرار گرفته است.

پرچم‌هایی مانند پرچم طالبان و داعش در عصر کنونی به عنوان نمادهای هویتی تروریسم اسلامی در محافل علمی و دانشگاهی مورد توجه قرار دارند. این پرچم‌ها به نمادی از خشونت و وحشی‌گری طراحان و مجریان آنها بدل شده است. در حالی که هرگر نمی‌توان این فرقه‌های افراطی و دولتهاب دیکتاتوری آنان را تمدن نامید، همان‌گونه که والتر بنجامین فیلسوف مارکسیست آلمانی معتقد است: «هیچ سندی از یک تمدن وجود ندارد که همزمان سند وحشی‌گری باشد.»4 زیر لوای پرچم‌هایی مانند داعش و طالبان می‌توان هزاران سند از وحشی‌گری آنان نظاره کرد.  

سوم - فروپاشی جوامع بی هویت در جهان سوم: هویت و سیاست هویت در عصر پسامدرن و روند فراگیر جهانی شدن و جهانی سازی از اهیمت فراوانی برخوردار است. هویت و سیاست هویت، اصلی است که تمام سیاست‌ها و سیاستگذاری‌ها را دارای معنا نموده و پشتیبانی می‌نماید. اهیمت هویت در سیاستگذاری عمومی به‌خصوص سیاستگذاری خارجی چنان است که می‌توان ادعا نمود که آنچه به سیاستگذاری خارجی معنا می‌دهد، هویت و سیاست هویت نهفته در نیات و اذهان سیاستگذاران است.

در آسیای جنوب غربی همواره روندی خشونت‌بار از نبرد هویت‌ها در جریان بوده است. نبردی بسیار خشونت‌بارتر از جنگ‌های هویتی و تمدنی اروپای قرون وسطی و جنگ‌های 30 ساله در قاره اروپای قبل از صلح وستفالیا. در آسیای جنوب غربی که امروز مصداقی از جهان سوم محسوب می‌گردد، نبردهای هویتی و تمدنی همچنان ‌پیگیری می‌شوند و صلح و آرامش در این منطقه را تهدید می‌نمایدند. تهدیدی که زوال و فروپاشی تمام دولت‌های منطقه را شامل می‌شود. نباید فراموش نمود اگر هویت‌های ملی تضعیف یا نفی شوند «مثالی افراطی از غیبت هویت ملی می‌تواند روی دهد، که فروپاشی حکومت و جنگ داخلی است.» 5 

با توجه به پیشینه تاریخی هویت و تمدن در آسیای جنوب غربی، شهروندان این منطقه  مجبور به پیروی از برخی هویت‌های ساختگی و دروغین خشونت‌گرا و ستیزه‌جوی می‌شوند. این فرآیند از پیروی و فرمانبرداری برخی ملل و شهروندان آسیای جنوب غربی که در مقابل گروه‌های ستیزه‌جو و خشونت‌سازی مانند داعش، طالبان و ... نمایان شده، مصداق این سخن "ریچارد نیکسون" رئیس جمهوری دهه 1970 ایالات متحده آمریکا است که می‌گوید: «جهان سوم جایی است که سرزمین‌ها و مردم آن به این‌سو و آن‌‌سو گرایش پیدا می‌کنند.»6  

*
سیاست خارجی طالبان کنونی و داعش در سال‌های گذشته را می‌توان در پرچم این فرقه‌ها به خوبی مشاهده و درک کرد. سیاستگذاری که مبتنی بر کشورگشایی با ابزارهای مذهبی افراطی است. احیای امپراتوری اسلامی یا خلافت اسلامی که تمام سرزمین‌های اسلامی منطقه از شمال آفریقا یا هند را شامل می‌شود.

پرچم طالبان یکی از نمادهای هویت‌ساز افغانستان نیست، زیرا علاوه بر مخالفت شهروندان با این پرچم فاقد هویت افغانستانی، نمادی از آشوب‌های آینده در این کشور و منطقه آسیای جنوب غربی و آسیای میانه و ... است. این پرچم نمادی از یک فرقه افراطی است که به فکر جهان‌گشایی و تسلط بر ملل منطقه هستند.

هویت یک فرآیند تعاملی داخلی است. اما آنچه از سوی طالبان، داعش و رهبران رازآلود و  مخفی آنان طرح شده و در پرچم آنان به عنوان اصلی‌ترین نماد جهانی هویت آنان نمایان است، بسیار مشکوک و نگران کننده است. این پرچم‌ها که نمادی از نیات، اهداف و آرمان سیاستگذاران و طراحان آن می‌باشند، مؤلفه‌های تعامل داخلی کشورهای خود را ندارند و بیشتر بر ستیزه‌جویی منطقه‌ای استوار هستند.

سیاستگذاران و حکمرانان آسیای جنوب غربی باید هوشیار باشند که احیای طالبان که می‌تواند الگویی برای احیای داعش باشد، یک فرآیند دقیق از پاکسازی هویتی و تمدنی در آسیای جنوب غربی تا آسیای میانه و شمال آفریقاست که هویت‌های تاریخی و تمدن‌های بزرگ این مناطق را مورد تهاجم قرار داده، به احیای امپراتوری یا خلافت اسلامی منجر شود.

منابع:

1-  فوکویاما، فرانسیس. نظم و زوال سیاسی. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1397. چاپ دوم. ص 198
2- فوکویاما، فرانسیس. هویت – سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمت شناخته شدن. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1398. چاپ دوم. ص 131
3- مورگنتا، هانس جی. سیاست میان ملت‌ها. ترجمه حمیرا مشیرزاده. تهران، وزارت امورخارجه. 1389. چاپ چهارم. ص186
4- درور، حزقل. صلاحیت حکمرانی. ترجمه مسعود منزوی. تهران. دانشگاه عالی دفاع ملی و تحقیقات راهبردی. 1398. چاپ اول. ص 157
5- فوکویاما، فرانسیس. هویت – سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمت شناخته شدن. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1398. چاپ دوم. ص 131
6- نیکسون، یچارد. 1999 پیروزی بدون جنگ. ترجمه فریدون دولتشاهی. تهران. اطلاعات. 1385. چاپ پنجم. ص112 

 

چند ظلعی قدرت های خارجی تاثیرگذار بر افغانستان

ایران و طالبان در دوران هابزی منطقه

دیپلماسی ایرانی: با سقوط کابل و تسلط طالبان بر این منطقه و خروج نیروهای آمریکایی بدون تردید موازنه قوا در منطقه به شکل دیگری درخواهد آمد. افغانستان از دیدگاه ژئوپولیتیک در منطقه‌ای از جهان قرار دارد که به حکم چهارراه خاورمیانه را داراست که البته این مثال درباره ایران نیز صدق می‌کند. هر کدام از قدرت‌های خارجی که بر افغانستان مسلط باشد دارای یک مزیت نسبی در دسترسی به مسیرهای زمینی خاورمیانه و دسترسی به آسیای میانه خواهد شد.که البته دسترسی به مرز زمینی بیشتر افغانستان با آسیای مرکزی به نسبت ایران یک مزیت اضافی را برای افغانستان ایجاد می‌کنند. همچنین همسایگی با چین نیز بر اهمیت افغانستان می‌افزاید.

به ‌همین دلیل است که هیچ کدام از قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای از افغانستان چشم‌پوشی نخواهند کرد و سعی خواهند کرد که در این کشور حضور داشته باشند حتی ایالات‌متحده که نیز به دلیل هزینه‌های سرسام‌آور ناشی از حضور نظامی‌اش از افغانستان خارج شد نیز سعی خواهد کرد که نفوذ خود را بر این کشور حفظ کند.

واضح است که چندین نیروی مختلف در دوران طالبان با اهداف مختلف سعی خواهند کرد که در این کشور حضور داشته باشند که آراء در این نوشتار به واکاوی این‌که افغانستان در دوران طالبان چرا برای کشورهای بزرگ اهمیت دارد می‌پردازیم. 

نخستین کشوری که به بررسی آن می‌پردازیم ایالات‌متحده آمریکا است هرچند ایالات‌متحده‌ آمریکا از افغانستان خارج شد درصورتی‌که بتواند همانند دوران حمله اتحاد جماهیر شوروی خودش به‌طور مستقیم یا به وسیله عربستان‌سعودی یا قطر با طالبان به توافقاتی برسد می‌تواند از اهرم طالبان برای گسترش نفوذ خود و برای تحت فشار قرار دادن چین و و ناامن کردن استان سین کیانگ چین استفاده کند.

حال تصور کنید که عربستان‌سعودی و قطر و کشورهای شورای همکاری‌های خلیج‌فارس نیز به‌طور مستقل از آمریکا وارد شوند و درصورتی‌که اتحاد گذشته بین طالبان و عربستان و قطر برقرار شود، هدف اصلی آن صدور ایدئولوژی اسلام وهابی به آسیای میانه خواهد بود که البته در این ‌صورت به دلیل تبادلات مالی بسیار زیادی که بین عربستان و چین وجود دارد احتمالاً مرزهای چین در خطر قرار نمی‌گیرد ولی به دلیل رقابت‌های گازی روسیه و عربستان ‌سعودی این احتمال وجود دارد که حیات‌ خلوت روسیه دچار آشوب و ناامنی شود، زیرا روسیه با پروژه نورد استریم دو به‌طور بالقوه به یک رقیب برای عربستان ‌سعودی در بازارهای انرژی درآمده است. 

تفاوت تلاش آمریکا و عربستان برای تاثیرگذاری بر طالبان در این است که هدف آمریکا مهار چین و ایجاد یک کمربند در برابر چین خواهد بود در حالی که هدف اولیه عربستان روسیه و هدف ثانویه عربستان ایران خواهد بود. البته این احتمال به دلیل اینکه سرویس امنیتی پاکستان تحت تاثیر چین است کمرنگ است. در صورتی که عربستان با طالبان به توافق نرسد سعی خواهد کرد که در داخل افغانستان با تقویت داعش برای طالبان بدیل سازی کند.

در یک طرف دیگر ماجرا نیز یک ضلع دیگری متشکل از دو کشور چین و پاکستان وجود دارد که با اهداف مختلفی سعی در حضور در افغانستان را دارند. در دوران حمله اتحاد جماهیر شوروی، عربستان‌ سعودی از طریق سرویس‌های امنیتی پاکستان به طالبان کمک می‌کرد ولی هم‌اکنون اوضاع متفاوت شده‌ است و پاکستان از چین تبعیت می‌کند. حال مسئله‌ای که در میان احتمالات موجود و مطرح‌شده محتمل‌تر است این است که چین و پاکستان با پیشروی طالبان در درجه اول دو هدف را دنبال می‌کنند، نخست این که آمریکا و پایگاه‌های آمریکایی را از همسایگی خود برانند و به وسیله سازمان‌های امنیتی پاکستان بر افغانستان سلطه داشته باشند که با خروج آمریکایی‌ها از افغانستان و پیشروی طالبان، چین به نوعی از شر آمریکایی‌ها در همسایگی خود خلاص شد. البته اگر چین هم با طالبان به توافق برسد و طالبان انگیزه‌ای برای گسترش ایدئولوژی خود و بنیادگرایی در استان سین کیانگ را نداشته باشد چین به این هدف خود نائل آمده ‌است.

هدف دوم چین از حضور در افغانستان و رابطه با طالبان می‌تواند محدود کردن حضور منطقه‌ای هند در این کشور باشد. هند در طول سال‌های اخیر حضور زیادی در افغانستان داشته‌ است. پاکستان و چین هر دو رقیب منطقه‌ای هند هستند و گسترش طالبان نیز در افغانستان منافع هند در این کشور را به مخاطره می‌اندازد و حضور این کشور را در افغانستان محدود خواهد کرد. از طرف دیگر برنامه زمینی هند برای احداث یک مسیر به بندر چابهار را که در برابر برنامه جاده ابریشم چین به سمت بندر گواتر را می‌تواند محدود کند.

هدف سوم چین نیز این است که بر طالبان به نوعی خودش مسلط شود و از این ابزار بهره برداری کند. بدون تردید می‌توان گفت که چینی‌ها نیز به این نتیجه رسیدند که ایدئولوژی طالبانی به دلیل وجود هواداران بسیار زیاد در پاکستان و افغانستان به این زودی‌ها از منطقه قابل حذف نیست، در نتیجه برای مقابله با آن باید هزینه‌های بسیار زیادی را پرداخت کند. در صورتی‌که با هزینه‌های بسیار کمتر از آن می‌تواند بر ایدئولوژی طالبانی سوار شود و از آن به‌عنوان یک اهرم فشار در معادلات منطقه‌ای و جهانی استفاده کند. علاوه‌ بر این درصورتی‌که چین طالبان را در دست خود بگیرد و به نوعی مسلمانان استان سین کیانگ را نیز به‌مرور زمان تحت کنترل درخواهد آورد، خطر گسترش افراط‌گرایی در آسیای مرکزی را نیز کم خواهد کرد که این مسئله با منافع ملی روسیه نیز همسوست.

هدف دیگر چین از تحت کنترل درآوردن طالبان این است که درصورتی‌که در آینده گروه‌های تندرو همانند داعش سعی کنند که در منطقه سازمان همکاری های شانگهای ظاهر شوند آتش را با آتش خاموش کند، زیرا طالبان قدرت مقابله با همه گروه‌های افراطی و تروریستی همانند داعش را داراست. در حالتی‌که حضور یک گروه چریکی نامنظم مانند داعش می‌تواند برای ارتش چین نیز مخاطره‌آمیز باشد.

این مساله نیز قابل ذکر است که در صورتی که چین به توافق کاملی با طالبان در رابطه با جاده ابریشم برسد و طالبان در ازای امتیازات اقتصادی امنیت این جاده را تامین کند یک مسیر کوتاهتر به جاده ابریشم اضافه خواهد شد، در صورتی که با وجود یک افغانستان که قبلا یک دست نبود و یک نزاع بین دولت مرکزی این کشور و طالبان وجود داشت این مساله عملا میسر نبود. 

روی کار آمدن طالبان یک بازنده نیز دارد و آن هند است. هند که از مسیر منطقه مناقشه مورد مناقشه کشمیر که هم هند و پاکستان و حتی چین بر بخش‌هایی از آن ادعا دارند می‌توانست به افغانستان و از طریق آن به ایران و خاورمیانه متصل شود با روی کار آمدن طالبان عملاً این مسیر زمینی را از دست خواهد داد و حتی ممکن است که گروه طالبان به‌جای استان سین کیانگ مشکلات امنیتی متعددی را متوجه هند کند. 

موردی دیگر نیز که می‌توان اشاره کرد این است که اختلافات بین سیک‌های هند و مسلمانان این کشور، مسلمانان هند را بالفعل به یک بشکه باروت تبدیل کرده ‌است اما درصورتی‌که افراط‌گرایان طالبان در افغانستان قدرت بگیرند و بتوانند در هند نفوذ کنند این بشکه باروت به‌طور بالقوه توانایی منفجر شدن و ایجاد ناامنی و جنگ داخلی در هند را داراست. عملاً با پیروزی طالبان، هند از لحاظ منطقه‌ای و امنیتی به‌طور قابل ملاحظه‌ای تقلیل خواهد یافت و یا باید به خواسته‌های منطقه‌ای چین و پاکستان تن بدهد و یا ناامنی را در داخل مرزهای خود تحمل کند. پس درنتیجه هند نیز حتی در دوران طالبان سعی خواهد کرد به روش‌های مختلفی در افغانستان تأثیرگذار باشد و مانع از میان رفتن منافع ملی خود به گسترش ناامنی در داخل خاک خودش بشود. 

کشور دیگری که متوجه تحولات افغانستان است همان‌طور که در بخش مربوط به عربستان اشاره شد، روسیه است. تحولات افغانستان دو گزاره را در آینده پیش روی روس‌ها قرار خواهد داد؛ نخستین گزاره این است که طالبان همانند گذشته اقدام به صدور ایدئولوژی خود به آسیای میانه و ارسال تروریسم و ناامنی به آسیای میانه کند که این مسئله مشکلات متعددی را برای روسیه فراهم خواهد کرد و به نوعی یک تقابل بین روسیه و طالبان را پدید خواهد آورد. اما گزاره دوم این است که طالبان به حکومت‌داری خود تحت چارچوب افغانستان بپردازد و تحت کنترل چین که روابط خوبی را با روس‌ها داراست از صدور ایدئولوژی و تروریسم به آسیای میانه پرهیز کند. در این‌صورت هم‌مانند گذشته تناقضی بین طالبان و روسیه شکل نخواهد گرفت.

در نهایت اگر از مورد خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان صرف‌نظر و چشم‌پوشی کنیم کشوری که فعلا نه برنده این بازی است نه بازنده آن، ایران است. زیرا رفتارهای طالبان تا به این لحظه نشان داده که طالبان بیست سال قبل نیست و تا اندازه ای بعضی از رفتارهای خود را تعدیل کرده ‌است. حال اگر از دیدگاه اقتصادی این مسئله را بررسی کنیم، درصورتی‌که طالبان تحت تسلط چین باشد با توجه به روابط خوب ایران با چین، احتمالاً مشکلی پیش نخواهد آمد و مبادلات گذشته ایران و افغانستان ادامه خواهد یافت. این مسئله به شرطی است که در آینده رقابت‌های امنیتی بین ایران و پاکستان در منطقه شدت نگیرد زیرا درهرحال طالبان بیشتر از آنکه تحت تسلط هر کشوری باشد تحت تسلط سرویس‌های امنیتی پاکستان است و از آنها تبعیت خواهد کرد. طالبان هم‌اکنون در حال مستحکم کردن پایه‌های حکومت خود است و به نوعی تقیه سیاسی پیشه کرده ‌است تا در افغانستان به‌طور کامل قدرت را در دست بگیرد. در صورتی که در آینده طالبان رفتارهای بیست سال قبل خود را با ایران و با مردم خود تکرار کند، ایران و طالبان دچار تناقض‌هایی خواهند شد. 

موضوع دیگری که مسئله قدرت گرفتن طالبان را برای ایران مخاطره‌آمیز می‌کند این است که درصورتی‌که طالبان مسیری را پیش برود که به استقلال این کشور منتهی شود و رفتار خود را اصلاح کند ایران و طالبان دچار تناقض نخواهند شد اما درصورتی‌که طالبان افغانستان را به مستعمره پاکستان تبدیل کند این احتمال نیز وجود دارد که در آینده رقابت‌های منطقه‌ای بین ایران و پاکستان بالا بگیرد و درصورتی‌که نزاعی بین ایران و پاکستان به‌صورت مستقیم و چه به‌صورت غیرمستقیم شکل بگیرد این اتفاق می‌تواند در داخل خاک افغانستان باشد. در این صورت ایران عملاً با دو کشور طرف خواهد بود که به قدرت رسیدن طالبان را برای ایران مخاطر آمیز خواهد کرد. 

مسئله‌ای که در این‌جا وجود دارد این است که طالبان یا هر فرد دیگری که در افغانستان بر مسند قدرت تکیه بدهد به دلیل این‌که افغانستان سرزمینی است که به دریا راه ندارد در نهایت باید با یکی از کشورهایی که به آب‌های آزاد راه دارد روابط حسنه‌ای داشته باشد تا بتواند واردات و صادرات خود را انجام دهد و این مسئله به نوعی وابستگی افغانستان را به آن کشور که فعلا این کشتی آن کشور پاکستان است تشدید می‌کند، اما درصورتی‌که ایران مسیرهای دریایی مورد نیاز برای صادرات و واردات افغانستان را در حکومت آینده این کشور بتواند تأمین کند می‌تواند عملاً تا حدی طالبان را به تبعیت از خود وادارد و به نوعی ایجاد یک وابستگی بین ایران و حکومت آینده افغانستان کند و رفتارهایی را که از سوی این همسایه جدید می‌تواند منافع ملی ایران را به مخاطره بیندازد از میان ببرد و یا حداقل تعدیل کند.

در نهایت می‌توان اشاره کرد که سیاست بین الملل هم اکنون، مخصوصا در منطقه افغانستان، از دیدگاهای هابزی پیروی می کند و هر کشوری در این منطقه سعی خواهد کرد از ابزار طالبان برای ضربه به رقبای منطقه ای و جهانی خود استفاده کند؛ در نتیجه ورود ایران برای حفظ منافع ملی کشورمان و حمایت از مردم و زنان افغانستان ضروری است؛ ولی در دراز مدت برای این‌که در آینده یک منطقه امن تری داشته‌باشیم و طالبان تهدیدی برای ایران، آسیای میانه و خود چین و کشور هند نباشد، باید گفت خطر طالبان که اعضای آن کاخ‌نشین شده‌اند و در زندگی راحت و در آسایش به سر می‌برند برای ایران و منطقه به‌مراتب از خطر یک طالبان مسلح با ایدئولوژی سلفی بسیار کمتر است. مسئله ایجاد وابستگی اقتصادی این کشورها با دولت آینده افغانستان و ایدئولوژی زدایی از طالبان و تبدیل آن به یک حزب سیاسی بسیار حائز اهمیت است.

 

 

گروهی که یک شبه فکر دولتسازی افتاد

دیپلماسی ایرانی: از همان ماه ژوئیه کم کم به امکان اینکه افغانستان بار دیگر به دست طالبان بیفتد فکر می کردیم. به این علت که در فصل بهار بسیاری از کاروان های بین المللی و در رأس همه کاروان ایتالیایی ها پایگاه های نظامی خود را ترک می کردند. سپس طالبان شروع به پیشروی کردند در حالی که ارتش رسمی افغانستان قادر به جلوگیری از این پیشروی نبودند و در بسیاری از موارد حتی صرفا نظاره گر بودند.

در آن ایام در گزارش های سازمان اطلاعاتی جو بایدن، رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا صحبت از به قدرت رسیدن طالبان تا چند ماه دیگر بود و تصور کابلی داشتند که تا دو یا سه ماه قابل دفاع کردن بود. اما ماجرای دیگری رخ داد. اوایل ماه اوت طالبان به دروازه های پایتخت رسیده بودند. 

باید گفت در طرح های مربوط به عقب نشینی آمریکا و نیز طرح های مربوط به فتح طالبان مسائلی جور در نمی آید. هر دو طرف مجبور شدند به برنامه هایشان سرعت بخشند. واشنگتن ناگزیر شد فوری افغانستان را ترک کند و اسلام گرایان نیز ناگهان ناگزیر شدند به حکومت فکر کنند. این حس وجود دارد که هیچ یک از آنها و نه حتی رهبرانشان آمادگی چنین وضعیتی را نداشتند. 

شایعات اخیر مربوط به ملا برادر از بسیاری چیزها حکایت دارد. وی قرار بود مرد شماره یک دولت شود لیکن ترجیح داده شد حسن آخوند به این مقام برسد. البته مسأله پیچیده تر از اینهاست و به سازمان پیچیدۀ طالبان مربوط می شود که ناگزیر شدند از یک نیروی چریکی به یک نیروی دولتی تبدیل شوند.

به عقیدۀ سرویس های مخفی ایالات متحده آمریکا اعضای این گروه اسلام گرای افغانستان در مجموع 70 هزار نفرند. نیرویی مهم تا زمانی که پای سازماندهی یک نیروی شبه نظامی علیه کاروان های بین المللی و نظامیان محلی در میان باشد. لیکن زمانی که پای کنترل کل کشور به میان می آید این تعداد اندک به شمار می آید. 

مشکلات دیگری نیز احساس می شود که به حوزۀ سیاسی و اداری مربوط می شود. یک سوم بودجه دولت منحله افغانستان به کمک های بین المللی وابسته بود که در حال حاضر به این علت که دنیا امارت جدید را به رسمیت نشناخته، این کمک ها قطع شده اند. بانک ها هنوز بسته هستند و این در حالی است که ذخایر ملی در حساب های خارج از کشور مسدود هستند. به زودی در افغانستان زمستان فراخواهد رسید و خانواده های فاقد درآمد و حمایت با فاجعۀ انسانی روبه رو خواهند شد. کنترل یک چنین وضعیتی بسیار دشوار خواهد بود. برای همین طالبان مجبور است دیر یا زود فکری کند.

منبع: ایل جورناله

نگاهی متفاوت به اوضاع افغانستان

حسرتی گزنده، در آینده‌ای نه چندان دور

دیپلماسی ایرانی: من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگ‌ترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو می‌رود و جهان هم از رادیکالیزه‌شدنِ بیش‌ترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیش‌بینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.

روزی را در آینده‌ای نه چندان دور می‌بینم که مردم افغانستان از انفعال، خوش‌‌خیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت می‌گزند و عافیت‌طلبی امروزشان را ملامت می‌کنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.

از جنبه‌های فراوانی مردم افغانستان را درک می‌کنم و به آنها حق می‌دهم که امروز بی‌گدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقع‌بین‌ترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود. 

بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیری‌ها می‌اندیشند و می‌دانند چاره‌ای جز مقاومت جدی و بی‌مماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن این‌که هنوز نمی‌دانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان می‌گوید طالبان قابل پیش‌بینی نیست و خدا می‌داند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکنده‌اند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.

یکی از دلایلی این‌که در اعتراضات اخیر پررنگ‌ترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دست‌نشاندۀ پاکستان انگاشته می‌شود، اما در لفافۀ بیگانه‌ستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روان‌شناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان می‌رسد که «از جنگ چه سود؟»

اما برسیم به بخش بزرگ‌تری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی می‌کند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه می‌گوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت می‌کردند، قوانین ایراد داشت و ده‌ها ایراد دیگر از این دست. تصور می‌کنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)

سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خام‌اندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستی‌ها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدی‌هایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی می‌فهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر این‌که معایبی بسیار بیش‌تر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بی‌امان روزگار مجبور می‌شود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگی‌اش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبه‌روز بیش‌تر در باتلاق ناکارآمدی فرو می‌رود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.

آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری می‌کنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمت‌آمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر می‌دانسته‌ام، گرچه پنجشیری‌ها را بسیار می‌ستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.

 

سه گام آمریکا در افغانستان

تاکتیک ها و نقشه هایی که امریکا برای منطقه دارد

دیپلماسی ایرانی: راهبردهای آمریکا همواره روند کلی و ثابتی را در گذشت زمان طی کرده، اما در این میان بعضی راهبردها دچار تغییر تاکتیکی شده اند و همین باعث تغییر روندها در مسائل منطقه ای شده است. پیشتر و بر اساس راهبردهایی تدوین شده، 6 راهبرد کلی در دستورکار آمریکا قرار گرفته است:

- حمایت از منابع نفتی

- حفظ منطقه به عنوان بازار مصرف

- حمایت از هم پیمانان

- تثبیت قدرت آمریکا (توازن قوا)

- عدم شکل گیری هژمون منطقه ای

- حفظ روابط با کشورهای هم پیمان منطقه ای

این راهبردها اصول ثابت سیاست خارجی آمریکا در سطح منطقه ای است و در طول ادوار گذشته بعضی موارد دچار تغییراتی تاکتیکی شده و مکمل این راهبردها قرار گرفته اند. به همین منظور و برای پی بردن به راهبردهای جدید منطقه ای آمریکا در سطح منطقه به ویژه در دولت بایدن به موارد ذیل به عنوان راهبردهای کلی می توان اشاره کرد:

- آرام سازی: با توجه به چالش های داخلی آمریکا همچون کرونا و به وجود آمدن شکاف های نژادی در این کشور، آرام سازی در دستور کار قرار گرفته است. البته این راهبرد مقطعی است و در آینده این روند تغییر خواهد کرد.

- افزایش درگیری و جنگ نیابتی در منطقه: اصولاً دموکرات ها و خود شخص جو بایدن، رئیس جمهوری امریکا در ایجاد جنگ نیابتی در سطح منطقه ای نقش بسیار مهمی داشته اند. طرح تجزیه کشورهای منطقه و ایجاد گروه های تروریستی نشات گرفته از همین رویکرد است که توسط دموکرات ها تدوین شده است.

- اجماع سازی برای تسلط بر بحران: از آنجایی که آمریکا در بسیاری از راهبردها و طرح های خود در سطح منطقه شکست خورده است، برای کاهش هزینه ها و استفاده از ظرفیت های منطقه ای نیاز به ائتلاف سازی دارد. این ائتلاف سازی در مواقع ایجاد بحران ایجاد می شود.

- بی ثبات سازی منطقه ای: این راهبرد بعد از شکست های اخیر آمریکا در سطح منطقه ای در دستور کار قرار گرفته است. دال مرکزی این راهبرد بر این امر استوار است که با خروج از منطقه باید سایر کشورها درگیر بحران های مختلف خودساخته شوند.

این چهار راهبرد به عنوان دستورالعمل و دال مرکزی در راهبردهای جدید منطقه ای آمریکا شناخته می شوند. اما واشنگتن در هر حوزه ای بنا بر این چهار راهبرد سیاست های خود را طراحی کرده و در برخی حوزه ها با اصل قرار دادن این چهار راهبرد، برخی راهبردهای مکمل را اتخاذ کرده است.

در بحث افغانستان، آمریکا راهبرد جدیدی را با عنوان " بی ثبات سازی" در دستور کار قرار داد که براساس آن گزاره "خروج با دستاورد" را تدوین کرد. بر اساس دو گزاره بی ثبات سازی و خروج با دستاورد آمریکا سه مولفه را در دستور کار قرار داد:

الف)  سوق دادن افغانستان به سمت جنگ داخلی

ب) درگیرکردن بازیگران دیگر همچون ایران، روسیه و چین در بحران احتمالی ایجاد شده از طریق جنگ داخلی

ج) ایجاد فضای گسترده با توجه به خلاء امنیتی برای داعش

آمریکایی ها به این تحلیل رسیدند که تنها جای ممکن برای درگیر کردن ایران، روسیه و چین در افغانستان است و تنها گروهی هم که می تواند در برابر طالبان صف آرایی کند، داعش است. به همین منظور تمام توان خود را بر احیا و حمایت از داعش قرار داده است تا از یک سو طالبان را با آن درگیر کند و از سوی دیگر فضا را برای ایجاد ناامنی در داخل افغانستان فراهم کند تا از این طریق سایر بازیگران را در پروژه "مشغول سازی" خود وارد کند.

در مقطع فعلی آمریکا همین گزاره ها را به صورت گام به گام و تدریجی در حال پیاده سازی است. البته آمریکا از طریق راهبرد هرج و مرج سازنده در راستای پروژه دولت- ملت سازی که در افغانستان طی 20 سال گذشته آغاز کرده، به دنبال ایجاد یک دولت وابسته غربی است تا از این طریق تاثیرگذاری خود را در داخل افغانستان همچنان داشته باشد. این رویکرد در مراحل بعدی پیاده سازی خواهد شد و فعلا در دستور کار آمریکا قرار ندارد.

 

از پرچم سیاه داعش تا پرچم سفید طالبان

تهدید هویت و تمدن، شهروندان سرگردان و هویت‌های بی‌ ملت!

دیپلماسی ایرانی: سیاستگذاری عمومی را باید جهانی از طرح‌ها و نمایش‌هایی دانست که هر چند بر زیربنای اقتصادی استوار شده و از ابزارهای سیاسی، اقتصادی، علمی و ... بهره می‌برند، اما هدف نهایی آن تقویت یک فرهنگ و هویت خاص به عنوان هویت مقتدر، برتر و جهانشمول است.

جهانی شدن یا جهانی سازی به عنوان یک الگوی حکمرانی جهانی غربی که بیشتر به جاذبه‌های فرهنگی، زندگی آمریکایی و قدرت نرم غربی معطوف است، با بهره‌گیری از همه توان و ابزارهای خود به تغییر و اصلاح هویت سایر ملل می‌پردازد تا هویت و الگوی زندگی آنان را تغییر داده و با هویت غربی همسو کند.

هویت دارای مؤلفه‌ها و جلوه‌هایی است که برخی از مهمترین آنها را می‌توان اشتراکات فراگیری مانند: زبان، دین، مذهب، نژاد، سرزمین و ... دانست. در عصر کنونی که عصر پسامدرنیته مشهور شده، برخی اندیشمندان مانند گئورگ ویلهلم فریدریش هگل نیز بر اصل هویت در زندگی بشری و بقای دولت‌ها تمرکز کرده و حتی معتقدند: «هویت ذاتاً سیاسی است»1 و نه مذهبی و قومی، زبانی و ... . 

سیاست‌های هویت‌محور در عصر کنونی به راز بقای دولت‌ها برای ادامه بازیگری در نظام جهانی بدل شده است. ایجاد، تقویت و نمایش هویت ملی را می‌توان جلوه‌ای از روند قدرت‌سازی در نظام نوین جهانی طی چند دهه اخیر دانست، همان‌گونه که فرانسیس فوکویاما به صراحت می‌گوید:<< هویت‌های ملی را حول ارزش‌های سیاسی دموکراتیک، لیبرال و تجربیات مشترکی شکل داد که بافتی پیوند دهنده داشته باشد تا جمعیت‌های متنوع بتوانند در اطراف آن شکوفا شوند. چنین معنای فراگیری از هویت ملی همچنان برای حفظ یک نظم سیاسی مدرن تعیین کننده است.>>2 

الگوهای سیاستگذاری قدرت‌ساز و قدرت‌نمای عصر کنونی بر سیاست هویت معطوف هستند که خود بیشتر بر ارزش‌های سیاسی و فرهنگی استوار بوده و فرآیند جهانی شدن را نشان می‌دهند. اما در چنین عصری همچنان می‌توان جلوه‌هایی از سیاست آشفته قومی و مذهبی برای سیاستگذاری هویت‌ساز را مشاهده نمائیم. سیاستگذاری‌های هویت‌سازی آشفته قومی و مذهبی که جلوه‌های آن‌را می‌توان در الگوهای هویتی داعش و طالبان به خوبی پایش نمود.   

با توجه به خیزش مجدد طالبان از دل خاکستر تروریسم 1994 تا 2001 خود و سیطره این فرقه بر افغانستان که همراه با نفی هویت افغانستان در شکل پرچم، موسیقی و ... بوده است، بررسی پرچم طالبان به عنوان نماد هویتی این گروه و شباهت‌های آن با هویت پرچم داعش را می‌توان در تضاد اساسی با سیاست هویت عصر کنونی و به عنوان مؤلفه یک جنگ هویت منطقه‌ای و جهانی بررسی کرد. 

این تضاد را را می‌توان در الگوی انتخاب پرچم این فرقه به عنوان پرچم ملی افغانستان و نفی پرچم ملی افغانستان به عنوان یکی از نمادهای هویت ملی این کشور مورد تأمل قرار داد:

یکم- پرچم طالبان و شباهت با پرچم داعش: طالبان در خیزش کنونی که به دولت دوم طالبان (دولت اول 1996 تا 2001) مشهور شده است، دارای تغییر چهره‌ای است که بسیاری از شهروندان افغانستانی آن را یک نیرنگ برای جلب افکار عمومی داخلی و بین‌المللی می‌دانند. اصلاح سیاست و چهره‌ای که در سخنان مسئولین طالبان بیشتر نمود داشته و در اعمال آنها تاکنون مشاهده نشده است.

روند برخورد و تعامل طالبان با سایر اقوام و مذاهب افغانستان تاکنون چندان خشونت‌بار و مانند دوره اول دولت آنان نسل کشی نبوده است. جمع‌آوری و سپس عذرخواهی و احترام طالبان به پرچم‌ها و نمادهای تبلیغی ماه محرم در برخی شهرهای افغانستان را می‌توان نمونه‌ای از سیاست جدید یا اصلاح سیمای طالبان در 2021 قلمداد کرد. 

اما فارغ از هرگونه خوش‌بینی یا بدبینی ایدئولوژیک نسبت به طالبان، باید نسبت به گرایش استبدادی و البته قدرت‌طلبانه این گروه در آینده منطقه و جهان حساس بوده و نسبت به اهداف و نیات جهانشمول آنان نگران بود.

یکی از بارزترین مؤلفه‌های نگرانی از آینده حکومت طالبان بر افغانستان و منطقه را می‌توان در حساسیت آنان نسبت به پرچم خود و تلاش برای نفی و پاکسازی پرچم ملی افغانستان دانست که با پائین کشیدن و حذف پرچم سه رنگ ملی افغانستان از تمامی مراکز دولتی و اجتماعی این کشور و اعتراض شهروندان افغانستانی به این بی‌احترامی به پرچم ملی خود همراه بوده است. شهروندان افغانستانی متوجه هستند که پرچم فرقه طالبان نمی‌تواند نماد احساس آنان باشد، همان‌گونه که " هانس جی مورگنتا " می‌گوید: «نمادهای ملی خصوصاً تا جایی که به نیروهای مسلح و روابط با سایر ملت‌ها مربوط می‌شوند، ابزار احساس یگانگی فرد با قدرت ملت هستند.»3  

پرچم طالبان که می‌خواهد آن را جایگزین پرچم ملی و سه رنگ کنونی افغانستان کند، پرچمی است یک‌رنگ و تماماً سفید که تنها یک جمله با رنگ سیاه بر آن نقشی برجسته یافته و آن یک جمله که از اصول دین اسلام است، جمله معروف "لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ" است.

پرچم به عنوان یکی از نمادهای هویتی در پیشینه تاریخی جهان همواره مورد توجه و احترام بوده است. اما طالبان اکنون در حال یک پاکسازی هویتی در افغانستان است. از سوی دیگر نباید فراموش نمود که پرچم یک‌دست سفید رنگ فرقه طالبان را می‌توان با پرچم یک‌دست سیاه داعش که البته جمله" لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ " نیز در آن مشترک است، مقایسه کرد، برخی مؤلفه‌های انتخاب چنین پرچمی از سوی طالبان و حتی داعش را مورد تأمل قرار داد:

1- پرچم تک‌رنگ و یک‌دست سفید طالبان، نمادی از آرمان جهانگیر و جهانشمول علمای افراطی اسلامی برای تسلط جهانی به‌خصوص سلطه بر جهان است. انتخاب رنگ سفید و آن یک جمله معروف یک جلوه از نیت جهان‌گشایی آرمانی طالبان است که البته در پرچم سیاه داعش نیز مصداق دارد.

2- هیچ نشانی از هویت ملی یا تاریخی افغانستان در این پرچم مشاهده نمی‌شود که خود می‌تواند نیات فرا افغانستانی حکمرانی طالبان را برجسته نماید. نفی پرچم کنونی افغانستان که پیشینه‌ای نزدیک به یک قرن دارد را می‌توان یک پاکسازی هویتی محسوب نمود که از پرچم شروع می‌شود و سایر مؤلفه‌های هویتی افغانستان و منطقه را نیز مورد شبیخون قرار می‌دهد.  

3- پرچم بی‌رنگ و بی‌مرز طالبان که شباهت بسیاری به پرچم داعش نیز دارد، نگاه جهانی شدن اسلام طالبانی و تشکیل امپراتوری اسلامی را نشان می‌دهد که در نیات و اذهان طراحان پرچم داعش نیز نهفته است.

آن‌گونه که هگل معتقد است "هویت ذاتاً سیاسی است و نه مذهبی و قومی است"، هویت نهفته در پرچم طالبان و حتی داعش همان هویت سیاسی است که در پرچم عربستان سعودی حضور دارد و خود یک کپی‌برداری از پرچم پدرخوانده بزرگ فرقه‌های افراطی یعنی عربستان است.

پرچم یک‌دست سفید طالبان به مانند پرچم یک‌دست سیاه داعش را می‌توان نمادی از نیات، اهداف و سیاستگذاری آرمانی برای احیای امپراتوری اسلامی یا همان خلافت اسلامی در آسیای جنوب غربی برشمرد که آرزو دارند همه شهروندان و سرزمین‌های منطقه را با رنگ‌های خاص خود یعنی سیاه و سفید به تسلط خود درآورند.
       
دوم – جنگ هویت یا جنگ تمدنی با پرچم بی هویت: پرچم‌ها به عنوان نمادهای هویتی و تمدنی در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان مورد استفاده و احترام قرار دارند. 

پرچم‌ اغلب دولت‌ها دارای نشانه‌هایی از تاریخ و هویت سرزمین خود هستند که به شدت مورد اعتماد و احترام شهروندان آن سرزمین قرار دارند. اما اکنون طالبان با پرچم یک‌دست سفید رنگ با نقش جمله "لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ" به عنوان یکی از جلوه‌های هویتی خود، به شهروندان افغانستان و سایر بازیگران منطقه‌ای یک جنگ هویتی و شاید تمدنی را اعلام کرده است.    

جنگ هویتی یا جنگ تمدنی اعلامی از سوی طالبان را می‌توان به مثابه همان جنگ هویتی و تمدنی خشونت‌بار داعش دانست که آرمان و نیات آنان بر تصرف تمام سرزمین‌ها و کشورهای اسلامی از شمال آفریقا تا هندوستان استوار بوده و همه این جهان‌گشایی با یک هویت مذهبی افراطی و زیر لوای پرچم سیاه رنگ داعش معنا می‌یافت.

اکنون طالبان و داعش را می‌توان مدعیان قدرت‌نمایی منطقه‌ای و جهانی دانست که با دو پرچم شاید بی‌معنا اما رازآلود و مشکوک خود به دنبال حکمرانی جهانی هستند!

جنگ هویتی طالبان با سایر اقوام و مذاهب در افغانستان هر چند تاکنون چندان نمایش نیافته است، اما پرچم طالبان نشان می‌دهد که اهداف آرمانی طالبان بر نفی و پاکسازی هویت‌های قومی و مذهبی در این کشور استوار است.

جنگ تمدنی طالبان را نیز می‌توان در مخالفت یا ستیز طالبان با تمدن بزرگ و تاریخی پارسی یا فارسی مشاهده کرد که خود جلوه‌ای از سیاست‌های انگلیسی و عربی است که از سوی طالبان به شدت مورد توجه قرار داشته و ابزارها و مؤلفه‌های تمدنی پارس مانند موسیقی، هنر، زبان، و ... مورد تهاجم و پاکسازی طالبان قرار گرفته است.

پرچم‌هایی مانند پرچم طالبان و داعش در عصر کنونی به عنوان نمادهای هویتی تروریسم اسلامی در محافل علمی و دانشگاهی مورد توجه قرار دارند. این پرچم‌ها به نمادی از خشونت و وحشی‌گری طراحان و مجریان آنها بدل شده است. در حالی که هرگر نمی‌توان این فرقه‌های افراطی و دولتهاب دیکتاتوری آنان را تمدن نامید، همان‌گونه که والتر بنجامین فیلسوف مارکسیست آلمانی معتقد است: «هیچ سندی از یک تمدن وجود ندارد که همزمان سند وحشی‌گری باشد.»4 زیر لوای پرچم‌هایی مانند داعش و طالبان می‌توان هزاران سند از وحشی‌گری آنان نظاره کرد.  

سوم - فروپاشی جوامع بی هویت در جهان سوم: هویت و سیاست هویت در عصر پسامدرن و روند فراگیر جهانی شدن و جهانی سازی از اهیمت فراوانی برخوردار است. هویت و سیاست هویت، اصلی است که تمام سیاست‌ها و سیاستگذاری‌ها را دارای معنا نموده و پشتیبانی می‌نماید. اهیمت هویت در سیاستگذاری عمومی به‌خصوص سیاستگذاری خارجی چنان است که می‌توان ادعا نمود که آنچه به سیاستگذاری خارجی معنا می‌دهد، هویت و سیاست هویت نهفته در نیات و اذهان سیاستگذاران است.

در آسیای جنوب غربی همواره روندی خشونت‌بار از نبرد هویت‌ها در جریان بوده است. نبردی بسیار خشونت‌بارتر از جنگ‌های هویتی و تمدنی اروپای قرون وسطی و جنگ‌های 30 ساله در قاره اروپای قبل از صلح وستفالیا. در آسیای جنوب غربی که امروز مصداقی از جهان سوم محسوب می‌گردد، نبردهای هویتی و تمدنی همچنان ‌پیگیری می‌شوند و صلح و آرامش در این منطقه را تهدید می‌نمایدند. تهدیدی که زوال و فروپاشی تمام دولت‌های منطقه را شامل می‌شود. نباید فراموش نمود اگر هویت‌های ملی تضعیف یا نفی شوند «مثالی افراطی از غیبت هویت ملی می‌تواند روی دهد، که فروپاشی حکومت و جنگ داخلی است.» 5 

با توجه به پیشینه تاریخی هویت و تمدن در آسیای جنوب غربی، شهروندان این منطقه  مجبور به پیروی از برخی هویت‌های ساختگی و دروغین خشونت‌گرا و ستیزه‌جوی می‌شوند. این فرآیند از پیروی و فرمانبرداری برخی ملل و شهروندان آسیای جنوب غربی که در مقابل گروه‌های ستیزه‌جو و خشونت‌سازی مانند داعش، طالبان و ... نمایان شده، مصداق این سخن "ریچارد نیکسون" رئیس جمهوری دهه 1970 ایالات متحده آمریکا است که می‌گوید: «جهان سوم جایی است که سرزمین‌ها و مردم آن به این‌سو و آن‌‌سو گرایش پیدا می‌کنند.»6  

*
سیاست خارجی طالبان کنونی و داعش در سال‌های گذشته را می‌توان در پرچم این فرقه‌ها به خوبی مشاهده و درک کرد. سیاستگذاری که مبتنی بر کشورگشایی با ابزارهای مذهبی افراطی است. احیای امپراتوری اسلامی یا خلافت اسلامی که تمام سرزمین‌های اسلامی منطقه از شمال آفریقا یا هند را شامل می‌شود.

پرچم طالبان یکی از نمادهای هویت‌ساز افغانستان نیست، زیرا علاوه بر مخالفت شهروندان با این پرچم فاقد هویت افغانستانی، نمادی از آشوب‌های آینده در این کشور و منطقه آسیای جنوب غربی و آسیای میانه و ... است. این پرچم نمادی از یک فرقه افراطی است که به فکر جهان‌گشایی و تسلط بر ملل منطقه هستند.

هویت یک فرآیند تعاملی داخلی است. اما آنچه از سوی طالبان، داعش و رهبران رازآلود و  مخفی آنان طرح شده و در پرچم آنان به عنوان اصلی‌ترین نماد جهانی هویت آنان نمایان است، بسیار مشکوک و نگران کننده است. این پرچم‌ها که نمادی از نیات، اهداف و آرمان سیاستگذاران و طراحان آن می‌باشند، مؤلفه‌های تعامل داخلی کشورهای خود را ندارند و بیشتر بر ستیزه‌جویی منطقه‌ای استوار هستند.

سیاستگذاران و حکمرانان آسیای جنوب غربی باید هوشیار باشند که احیای طالبان که می‌تواند الگویی برای احیای داعش باشد، یک فرآیند دقیق از پاکسازی هویتی و تمدنی در آسیای جنوب غربی تا آسیای میانه و شمال آفریقاست که هویت‌های تاریخی و تمدن‌های بزرگ این مناطق را مورد تهاجم قرار داده، به احیای امپراتوری یا خلافت اسلامی منجر شود.

منابع:

1-  فوکویاما، فرانسیس. نظم و زوال سیاسی. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1397. چاپ دوم. ص 198
2- فوکویاما، فرانسیس. هویت – سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمت شناخته شدن. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1398. چاپ دوم. ص 131
3- مورگنتا، هانس جی. سیاست میان ملت‌ها. ترجمه حمیرا مشیرزاده. تهران، وزارت امورخارجه. 1389. چاپ چهارم. ص186
4- درور، حزقل. صلاحیت حکمرانی. ترجمه مسعود منزوی. تهران. دانشگاه عالی دفاع ملی و تحقیقات راهبردی. 1398. چاپ اول. ص 157
5- فوکویاما، فرانسیس. هویت – سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمت شناخته شدن. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1398. چاپ دوم. ص 131
6- نیکسون، یچارد. 1999 پیروزی بدون جنگ. ترجمه فریدون دولتشاهی. تهران. اطلاعات. 1385. چاپ پنجم. ص112 

 

چند ظلعی قدرت های خارجی تاثیرگذار بر افغانستان

ایران و طالبان در دوران هابزی منطقه

دیپلماسی ایرانی: با سقوط کابل و تسلط طالبان بر این منطقه و خروج نیروهای آمریکایی بدون تردید موازنه قوا در منطقه به شکل دیگری درخواهد آمد. افغانستان از دیدگاه ژئوپولیتیک در منطقه‌ای از جهان قرار دارد که به حکم چهارراه خاورمیانه را داراست که البته این مثال درباره ایران نیز صدق می‌کند. هر کدام از قدرت‌های خارجی که بر افغانستان مسلط باشد دارای یک مزیت نسبی در دسترسی به مسیرهای زمینی خاورمیانه و دسترسی به آسیای میانه خواهد شد.که البته دسترسی به مرز زمینی بیشتر افغانستان با آسیای مرکزی به نسبت ایران یک مزیت اضافی را برای افغانستان ایجاد می‌کنند. همچنین همسایگی با چین نیز بر اهمیت افغانستان می‌افزاید.

به ‌همین دلیل است که هیچ کدام از قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای از افغانستان چشم‌پوشی نخواهند کرد و سعی خواهند کرد که در این کشور حضور داشته باشند حتی ایالات‌متحده که نیز به دلیل هزینه‌های سرسام‌آور ناشی از حضور نظامی‌اش از افغانستان خارج شد نیز سعی خواهد کرد که نفوذ خود را بر این کشور حفظ کند.

واضح است که چندین نیروی مختلف در دوران طالبان با اهداف مختلف سعی خواهند کرد که در این کشور حضور داشته باشند که آراء در این نوشتار به واکاوی این‌که افغانستان در دوران طالبان چرا برای کشورهای بزرگ اهمیت دارد می‌پردازیم. 

نخستین کشوری که به بررسی آن می‌پردازیم ایالات‌متحده آمریکا است هرچند ایالات‌متحده‌ آمریکا از افغانستان خارج شد درصورتی‌که بتواند همانند دوران حمله اتحاد جماهیر شوروی خودش به‌طور مستقیم یا به وسیله عربستان‌سعودی یا قطر با طالبان به توافقاتی برسد می‌تواند از اهرم طالبان برای گسترش نفوذ خود و برای تحت فشار قرار دادن چین و و ناامن کردن استان سین کیانگ چین استفاده کند.

حال تصور کنید که عربستان‌سعودی و قطر و کشورهای شورای همکاری‌های خلیج‌فارس نیز به‌طور مستقل از آمریکا وارد شوند و درصورتی‌که اتحاد گذشته بین طالبان و عربستان و قطر برقرار شود، هدف اصلی آن صدور ایدئولوژی اسلام وهابی به آسیای میانه خواهد بود که البته در این ‌صورت به دلیل تبادلات مالی بسیار زیادی که بین عربستان و چین وجود دارد احتمالاً مرزهای چین در خطر قرار نمی‌گیرد ولی به دلیل رقابت‌های گازی روسیه و عربستان ‌سعودی این احتمال وجود دارد که حیات‌ خلوت روسیه دچار آشوب و ناامنی شود، زیرا روسیه با پروژه نورد استریم دو به‌طور بالقوه به یک رقیب برای عربستان ‌سعودی در بازارهای انرژی درآمده است. 

تفاوت تلاش آمریکا و عربستان برای تاثیرگذاری بر طالبان در این است که هدف آمریکا مهار چین و ایجاد یک کمربند در برابر چین خواهد بود در حالی که هدف اولیه عربستان روسیه و هدف ثانویه عربستان ایران خواهد بود. البته این احتمال به دلیل اینکه سرویس امنیتی پاکستان تحت تاثیر چین است کمرنگ است. در صورتی که عربستان با طالبان به توافق نرسد سعی خواهد کرد که در داخل افغانستان با تقویت داعش برای طالبان بدیل سازی کند.

در یک طرف دیگر ماجرا نیز یک ضلع دیگری متشکل از دو کشور چین و پاکستان وجود دارد که با اهداف مختلفی سعی در حضور در افغانستان را دارند. در دوران حمله اتحاد جماهیر شوروی، عربستان‌ سعودی از طریق سرویس‌های امنیتی پاکستان به طالبان کمک می‌کرد ولی هم‌اکنون اوضاع متفاوت شده‌ است و پاکستان از چین تبعیت می‌کند. حال مسئله‌ای که در میان احتمالات موجود و مطرح‌شده محتمل‌تر است این است که چین و پاکستان با پیشروی طالبان در درجه اول دو هدف را دنبال می‌کنند، نخست این که آمریکا و پایگاه‌های آمریکایی را از همسایگی خود برانند و به وسیله سازمان‌های امنیتی پاکستان بر افغانستان سلطه داشته باشند که با خروج آمریکایی‌ها از افغانستان و پیشروی طالبان، چین به نوعی از شر آمریکایی‌ها در همسایگی خود خلاص شد. البته اگر چین هم با طالبان به توافق برسد و طالبان انگیزه‌ای برای گسترش ایدئولوژی خود و بنیادگرایی در استان سین کیانگ را نداشته باشد چین به این هدف خود نائل آمده ‌است.

هدف دوم چین از حضور در افغانستان و رابطه با طالبان می‌تواند محدود کردن حضور منطقه‌ای هند در این کشور باشد. هند در طول سال‌های اخیر حضور زیادی در افغانستان داشته‌ است. پاکستان و چین هر دو رقیب منطقه‌ای هند هستند و گسترش طالبان نیز در افغانستان منافع هند در این کشور را به مخاطره می‌اندازد و حضور این کشور را در افغانستان محدود خواهد کرد. از طرف دیگر برنامه زمینی هند برای احداث یک مسیر به بندر چابهار را که در برابر برنامه جاده ابریشم چین به سمت بندر گواتر را می‌تواند محدود کند.

هدف سوم چین نیز این است که بر طالبان به نوعی خودش مسلط شود و از این ابزار بهره برداری کند. بدون تردید می‌توان گفت که چینی‌ها نیز به این نتیجه رسیدند که ایدئولوژی طالبانی به دلیل وجود هواداران بسیار زیاد در پاکستان و افغانستان به این زودی‌ها از منطقه قابل حذف نیست، در نتیجه برای مقابله با آن باید هزینه‌های بسیار زیادی را پرداخت کند. در صورتی‌که با هزینه‌های بسیار کمتر از آن می‌تواند بر ایدئولوژی طالبانی سوار شود و از آن به‌عنوان یک اهرم فشار در معادلات منطقه‌ای و جهانی استفاده کند. علاوه‌ بر این درصورتی‌که چین طالبان را در دست خود بگیرد و به نوعی مسلمانان استان سین کیانگ را نیز به‌مرور زمان تحت کنترل درخواهد آورد، خطر گسترش افراط‌گرایی در آسیای مرکزی را نیز کم خواهد کرد که این مسئله با منافع ملی روسیه نیز همسوست.

هدف دیگر چین از تحت کنترل درآوردن طالبان این است که درصورتی‌که در آینده گروه‌های تندرو همانند داعش سعی کنند که در منطقه سازمان همکاری های شانگهای ظاهر شوند آتش را با آتش خاموش کند، زیرا طالبان قدرت مقابله با همه گروه‌های افراطی و تروریستی همانند داعش را داراست. در حالتی‌که حضور یک گروه چریکی نامنظم مانند داعش می‌تواند برای ارتش چین نیز مخاطره‌آمیز باشد.

این مساله نیز قابل ذکر است که در صورتی که چین به توافق کاملی با طالبان در رابطه با جاده ابریشم برسد و طالبان در ازای امتیازات اقتصادی امنیت این جاده را تامین کند یک مسیر کوتاهتر به جاده ابریشم اضافه خواهد شد، در صورتی که با وجود یک افغانستان که قبلا یک دست نبود و یک نزاع بین دولت مرکزی این کشور و طالبان وجود داشت این مساله عملا میسر نبود. 

روی کار آمدن طالبان یک بازنده نیز دارد و آن هند است. هند که از مسیر منطقه مناقشه مورد مناقشه کشمیر که هم هند و پاکستان و حتی چین بر بخش‌هایی از آن ادعا دارند می‌توانست به افغانستان و از طریق آن به ایران و خاورمیانه متصل شود با روی کار آمدن طالبان عملاً این مسیر زمینی را از دست خواهد داد و حتی ممکن است که گروه طالبان به‌جای استان سین کیانگ مشکلات امنیتی متعددی را متوجه هند کند. 

موردی دیگر نیز که می‌توان اشاره کرد این است که اختلافات بین سیک‌های هند و مسلمانان این کشور، مسلمانان هند را بالفعل به یک بشکه باروت تبدیل کرده ‌است اما درصورتی‌که افراط‌گرایان طالبان در افغانستان قدرت بگیرند و بتوانند در هند نفوذ کنند این بشکه باروت به‌طور بالقوه توانایی منفجر شدن و ایجاد ناامنی و جنگ داخلی در هند را داراست. عملاً با پیروزی طالبان، هند از لحاظ منطقه‌ای و امنیتی به‌طور قابل ملاحظه‌ای تقلیل خواهد یافت و یا باید به خواسته‌های منطقه‌ای چین و پاکستان تن بدهد و یا ناامنی را در داخل مرزهای خود تحمل کند. پس درنتیجه هند نیز حتی در دوران طالبان سعی خواهد کرد به روش‌های مختلفی در افغانستان تأثیرگذار باشد و مانع از میان رفتن منافع ملی خود به گسترش ناامنی در داخل خاک خودش بشود. 

کشور دیگری که متوجه تحولات افغانستان است همان‌طور که در بخش مربوط به عربستان اشاره شد، روسیه است. تحولات افغانستان دو گزاره را در آینده پیش روی روس‌ها قرار خواهد داد؛ نخستین گزاره این است که طالبان همانند گذشته اقدام به صدور ایدئولوژی خود به آسیای میانه و ارسال تروریسم و ناامنی به آسیای میانه کند که این مسئله مشکلات متعددی را برای روسیه فراهم خواهد کرد و به نوعی یک تقابل بین روسیه و طالبان را پدید خواهد آورد. اما گزاره دوم این است که طالبان به حکومت‌داری خود تحت چارچوب افغانستان بپردازد و تحت کنترل چین که روابط خوبی را با روس‌ها داراست از صدور ایدئولوژی و تروریسم به آسیای میانه پرهیز کند. در این‌صورت هم‌مانند گذشته تناقضی بین طالبان و روسیه شکل نخواهد گرفت.

در نهایت اگر از مورد خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان صرف‌نظر و چشم‌پوشی کنیم کشوری که فعلا نه برنده این بازی است نه بازنده آن، ایران است. زیرا رفتارهای طالبان تا به این لحظه نشان داده که طالبان بیست سال قبل نیست و تا اندازه ای بعضی از رفتارهای خود را تعدیل کرده ‌است. حال اگر از دیدگاه اقتصادی این مسئله را بررسی کنیم، درصورتی‌که طالبان تحت تسلط چین باشد با توجه به روابط خوب ایران با چین، احتمالاً مشکلی پیش نخواهد آمد و مبادلات گذشته ایران و افغانستان ادامه خواهد یافت. این مسئله به شرطی است که در آینده رقابت‌های امنیتی بین ایران و پاکستان در منطقه شدت نگیرد زیرا درهرحال طالبان بیشتر از آنکه تحت تسلط هر کشوری باشد تحت تسلط سرویس‌های امنیتی پاکستان است و از آنها تبعیت خواهد کرد. طالبان هم‌اکنون در حال مستحکم کردن پایه‌های حکومت خود است و به نوعی تقیه سیاسی پیشه کرده ‌است تا در افغانستان به‌طور کامل قدرت را در دست بگیرد. در صورتی که در آینده طالبان رفتارهای بیست سال قبل خود را با ایران و با مردم خود تکرار کند، ایران و طالبان دچار تناقض‌هایی خواهند شد. 

موضوع دیگری که مسئله قدرت گرفتن طالبان را برای ایران مخاطره‌آمیز می‌کند این است که درصورتی‌که طالبان مسیری را پیش برود که به استقلال این کشور منتهی شود و رفتار خود را اصلاح کند ایران و طالبان دچار تناقض نخواهند شد اما درصورتی‌که طالبان افغانستان را به مستعمره پاکستان تبدیل کند این احتمال نیز وجود دارد که در آینده رقابت‌های منطقه‌ای بین ایران و پاکستان بالا بگیرد و درصورتی‌که نزاعی بین ایران و پاکستان به‌صورت مستقیم و چه به‌صورت غیرمستقیم شکل بگیرد این اتفاق می‌تواند در داخل خاک افغانستان باشد. در این صورت ایران عملاً با دو کشور طرف خواهد بود که به قدرت رسیدن طالبان را برای ایران مخاطر آمیز خواهد کرد. 

مسئله‌ای که در این‌جا وجود دارد این است که طالبان یا هر فرد دیگری که در افغانستان بر مسند قدرت تکیه بدهد به دلیل این‌که افغانستان سرزمینی است که به دریا راه ندارد در نهایت باید با یکی از کشورهایی که به آب‌های آزاد راه دارد روابط حسنه‌ای داشته باشد تا بتواند واردات و صادرات خود را انجام دهد و این مسئله به نوعی وابستگی افغانستان را به آن کشور که فعلا این کشتی آن کشور پاکستان است تشدید می‌کند، اما درصورتی‌که ایران مسیرهای دریایی مورد نیاز برای صادرات و واردات افغانستان را در حکومت آینده این کشور بتواند تأمین کند می‌تواند عملاً تا حدی طالبان را به تبعیت از خود وادارد و به نوعی ایجاد یک وابستگی بین ایران و حکومت آینده افغانستان کند و رفتارهایی را که از سوی این همسایه جدید می‌تواند منافع ملی ایران را به مخاطره بیندازد از میان ببرد و یا حداقل تعدیل کند.

در نهایت می‌توان اشاره کرد که سیاست بین الملل هم اکنون، مخصوصا در منطقه افغانستان، از دیدگاهای هابزی پیروی می کند و هر کشوری در این منطقه سعی خواهد کرد از ابزار طالبان برای ضربه به رقبای منطقه ای و جهانی خود استفاده کند؛ در نتیجه ورود ایران برای حفظ منافع ملی کشورمان و حمایت از مردم و زنان افغانستان ضروری است؛ ولی در دراز مدت برای این‌که در آینده یک منطقه امن تری داشته‌باشیم و طالبان تهدیدی برای ایران، آسیای میانه و خود چین و کشور هند نباشد، باید گفت خطر طالبان که اعضای آن کاخ‌نشین شده‌اند و در زندگی راحت و در آسایش به سر می‌برند برای ایران و منطقه به‌مراتب از خطر یک طالبان مسلح با ایدئولوژی سلفی بسیار کمتر است. مسئله ایجاد وابستگی اقتصادی این کشورها با دولت آینده افغانستان و ایدئولوژی زدایی از طالبان و تبدیل آن به یک حزب سیاسی بسیار حائز اهمیت است.

 

طالبان نه شناسایی غرب را می خواهند نه پولش را

دیپلماسی ایرانی: این درست است که طالبان، در این بیست سال، اهمیت برخورداری از متحدانی در گیر و دارهای بین المللی را دریافته و نیز آموخته که دشمن تراشی نکند. انتظار می رود که آنها از آمیختگی بیش از حد با شبکه های جهادی جهان که ممکن است به دیگر کشورها حمله کنند، پرهیز نمایند. اما آنها کاری بیش از خودداری از رویارویی مستقیم با غرب انجام نخواهند داد و با توجه به روابط کاری ای که با دیگر قدرت ها برقرار کرده اند، نیازی هم به کار بیشتر در رابطه با غرب نمی بینند.

در این چند سال، طالبان روابط خوبی با چین و روسیه برقرار کرده و مسکو حتی به غرب هم هشدار داده که از دخالت در افغانستان خودداری کند. بنابراین اکنون روشن است که طالبان با موفقیت، شبکه ای از متحدان را بوجود آورده که آنها را از فشار محکومیت غرب، در امان می دارد. 

از این گذشته، پکن قول سرمایه گذاری در اقتصاد افغانستان و بویژه در تولید منابع پایه را داده و طالبان امیدوار است که به این وسیله، تاثیرات قطع کمک های غرب را خنثی سازد. به تازگی یک سخنگوی این گروه، چین را به عنوان نزدیکترین متحد طالبان توصیف کرد و طرف چینی هم قول ارسال مقادیری کمک های بشردوستانه را داد.

از این گذشته، دولت تازه طالبان می تواند انتظار روابط کاری خوبی با قطر داشته باشد که در این سال ها، میزبان رهبری طالبان بوده است. همچنین با ایران هم به یمن آتش آمریکاستیزی، دوستی نامعمولی برقرار کرده اند و احتمالا به زودی با پاکستان هم کنار خواهند آمد به شرط آنکه دو طرف بتوانند بر سر کنترل مرزهای مشترک آشفته خود به توافق برسند.

حاکمان تازه افغانستان حتی بدون برخورداری از یک کرسی در سازمان ملل و شناسایی قطعی بین المللی هم، امورات خود را می گذرانند. با شناسایی و حمایتی که از پکن و مسکو دریافت می کنند، هر گونه محکومیتی علیه آنان در شورای امنیت وتو خواهد شد.

طالبان، یک مشت تندروی بی سر و پا نیستند. آنها به موقعیت امروزی خود رسیدند چرا که نشان دادند پیکارجویانی بسیار سازمان یافته، تاب آور، زیرک و پیچیده هستند که در کوره کشوری چون افغانستان و با اتحادهایی که پیوسته در حال دگرش بود، پخته شده اند. آنها این مهارت را در دور ساختن دولت اشرف غنی از میز گفت وگوها در قطر، سپس کسب امتیاز عقب نشینی نیروهای آمریکایی از دولت ترامپ آن هم عمدتا با شرایط دلخواه خودشان و رهانیدن پنج هزار زندانی طالبان در یک سال گذشته ثابت کردند. آخرین آزمون مهارت های دیپلماتیک شان نیز به سقوط کشاندن سریع و آسان کابل بود که از گذر گفت وگوهای چندماهه و تسلیم حریفانشان انجام شد.

سرعت و تمامیت پیروزی طالبان همچنین این تضمین را بوجود می آورد که به این زودی ها، مقاومت معتبری شبیه اتحاد شمال در افغانستان شکل نخواهد گرفت. حتی اگر طالبان در پی انتقام از کسانی باشد که با غرب همکاری کرده اند، کاری از دست هیچ کس در غرب بر نمی آید. این است که گفته های رهبران غربی درباره حقوق بشر و صلح در افغانستان نیز سخنانی کاملا پوچ است. تنها مشکل و محدودیتی که طالبان دارد، همانند هر دولت دیگری در افغانستان، تامین امنیت کشور است.

طالبان به خوبی می داند که نه آمریکا و نه هیچ کشور دیگری، پس از بیست سال جنگ و شکست در افغانستان، به دنبال بکارگیری زور برای اعمال شروط خود نیست. تا جایی که اقدامات طالبان پیامدهایی آسیب زا برای غرب نداشته باشد، آمریکا و متحدانش سرخوشانه افغانستان را به حال خود رها خواهند کرد و دولت تازه کابل هم به یمن حمایت مسکو و پکن، به دلخواه خودش عمل خواهد کرد.

منبع: فارن پالسی

 

گروهی که یک شبه فکر دولتسازی افتاد

دیپلماسی ایرانی: از همان ماه ژوئیه کم کم به امکان اینکه افغانستان بار دیگر به دست طالبان بیفتد فکر می کردیم. به این علت که در فصل بهار بسیاری از کاروان های بین المللی و در رأس همه کاروان ایتالیایی ها پایگاه های نظامی خود را ترک می کردند. سپس طالبان شروع به پیشروی کردند در حالی که ارتش رسمی افغانستان قادر به جلوگیری از این پیشروی نبودند و در بسیاری از موارد حتی صرفا نظاره گر بودند.

در آن ایام در گزارش های سازمان اطلاعاتی جو بایدن، رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا صحبت از به قدرت رسیدن طالبان تا چند ماه دیگر بود و تصور کابلی داشتند که تا دو یا سه ماه قابل دفاع کردن بود. اما ماجرای دیگری رخ داد. اوایل ماه اوت طالبان به دروازه های پایتخت رسیده بودند. 

باید گفت در طرح های مربوط به عقب نشینی آمریکا و نیز طرح های مربوط به فتح طالبان مسائلی جور در نمی آید. هر دو طرف مجبور شدند به برنامه هایشان سرعت بخشند. واشنگتن ناگزیر شد فوری افغانستان را ترک کند و اسلام گرایان نیز ناگهان ناگزیر شدند به حکومت فکر کنند. این حس وجود دارد که هیچ یک از آنها و نه حتی رهبرانشان آمادگی چنین وضعیتی را نداشتند. 

شایعات اخیر مربوط به ملا برادر از بسیاری چیزها حکایت دارد. وی قرار بود مرد شماره یک دولت شود لیکن ترجیح داده شد حسن آخوند به این مقام برسد. البته مسأله پیچیده تر از اینهاست و به سازمان پیچیدۀ طالبان مربوط می شود که ناگزیر شدند از یک نیروی چریکی به یک نیروی دولتی تبدیل شوند.

به عقیدۀ سرویس های مخفی ایالات متحده آمریکا اعضای این گروه اسلام گرای افغانستان در مجموع 70 هزار نفرند. نیرویی مهم تا زمانی که پای سازماندهی یک نیروی شبه نظامی علیه کاروان های بین المللی و نظامیان محلی در میان باشد. لیکن زمانی که پای کنترل کل کشور به میان می آید این تعداد اندک به شمار می آید. 

مشکلات دیگری نیز احساس می شود که به حوزۀ سیاسی و اداری مربوط می شود. یک سوم بودجه دولت منحله افغانستان به کمک های بین المللی وابسته بود که در حال حاضر به این علت که دنیا امارت جدید را به رسمیت نشناخته، این کمک ها قطع شده اند. بانک ها هنوز بسته هستند و این در حالی است که ذخایر ملی در حساب های خارج از کشور مسدود هستند. به زودی در افغانستان زمستان فراخواهد رسید و خانواده های فاقد درآمد و حمایت با فاجعۀ انسانی روبه رو خواهند شد. کنترل یک چنین وضعیتی بسیار دشوار خواهد بود. برای همین طالبان مجبور است دیر یا زود فکری کند.

منبع: ایل جورناله

نگاهی متفاوت به اوضاع افغانستان

حسرتی گزنده، در آینده‌ای نه چندان دور

دیپلماسی ایرانی: من هم مانند بسیاری از تحلیلگران از ابتدا معتقد بودم بزرگ‌ترین بازندۀ رخدادهای افغانستان در وهلۀ نخست خود افغانستان، و در مرتبۀ دوم، ایران است. خاورمیانه هم از این رهگذر یک پلۀ دیگر در دخمۀ تیره و تارش فرو می‌رود و جهان هم از رادیکالیزه‌شدنِ بیش‌ترِ خاورمیانه در نهایت متضرر خواهد شد. اما در این نوشته قصد دارم از دری دیگر سخن بگویم تا هم یک پیش‌بینی کرده باشم و هم بر حاشیۀ جریدۀ عالم خطی به یادگار نوشته باشم.

روزی را در آینده‌ای نه چندان دور می‌بینم که مردم افغانستان از انفعال، خوش‌‌خیالی و تصورات خام امروز خود پشیمان خواهند شد. دور نیست روزی که سرانگشت حسرت می‌گزند و عافیت‌طلبی امروزشان را ملامت می‌کنند. البته در اینجا لازم است تمایزاتی قائل شوم و توضیح دهم منظورم چه کسانی است.

از جنبه‌های فراوانی مردم افغانستان را درک می‌کنم و به آنها حق می‌دهم که امروز بی‌گدار به این گرداب حائل نزنند. آن اندک مرد و زنی که در پنجشیر به مقاومت برخاستند، واقع‌بین‌ترین و در عین حال دلیرترین بخش بودند و وقتی به دعوت احمد مسعود صدای اعتراض در برخی شهرها بلند شد، مشخص شد این اقلیت مبارز همدلان فراوانی میان مردم دارند. در واقع بیش و پیش از همه باید حساب این بخش از مردم افغانستان را جدا کرد و کارنامۀ درخشان امروزشان را ستود. 

بخش دیگری هم هستند که آنها نیز مانند پنجشیری‌ها می‌اندیشند و می‌دانند چاره‌ای جز مقاومت جدی و بی‌مماشات نیست، اما توان آن را ندارند، در زندگی گیر و گرفتارند. به ویژه باید در نظر داشت که اینان بیم جان دارند و از خشونت طالبان کاملاً آگاهند، ضمن این‌که هنوز نمی‌دانند طالبان در برابر اعتراضات چه واکنشی نشان خواهد داد. حس و شناختشان می‌گوید طالبان قابل پیش‌بینی نیست و خدا می‌داند چه بلایی سر معترضان خواهد آورد (اگر هم خودش بلایی نیاورد، هواداران طالبان در شهر پراکنده‌اند و هیچ اهل مماشات نیستند). پس ترس این معترضان و ناراضیان خاموش موجه و معقول است.

یکی از دلایلی این‌که در اعتراضات اخیر پررنگ‌ترین شعار معترضان ندای «مرگ بر پاکستان» بود، همین است که این شعار استتار خوبی است. در واقع این شعار اعتراض مستقیم به طالبان است که دست‌نشاندۀ پاکستان انگاشته می‌شود، اما در لفافۀ بیگانه‌ستیزی و ضدیت با پاکستان پوشانده شده است تا بهانۀ مستقیمی به دست طالبان برای سرکوب خشن ندهد. از دیگر سو، مردم افغانستان حق دارند که از درگیری و نزاع خسته باشند. چه بخش شهرنشین و چه مردم روستایی حق دارند از جنگ خسته باشند یا این این جنگ را «جنگ خود» ندانند، و طبعاً از جهت روان‌شناختی نیز این دستاویز عقلانی به ذهنشان می‌رسد که «از جنگ چه سود؟»

اما برسیم به بخش بزرگ‌تری که احتمالاً با انگشت گذاشتن بر مشکلات حکومت قبلی سعی می‌کند اوضاع فعلی پیروزی طالبان را موجه جلوه دهد و حتی با آن همدلی کند. اصل حرف من دربارۀ همین گروه است. این گروه می‌گوید: فساد زیاد بود، مشکلات زیاد بود، دولتمردان فاسد بودند، کسی به فکر مردم نبود، وضع معیشت خراب بود، زندگی سخت بود، مردم بدبخت شده بودند، دولتمردان فقط دنبال منافع خودشان بودند، بیگانگان در کارمان دخالت می‌کردند، قوانین ایراد داشت و ده‌ها ایراد دیگر از این دست. تصور می‌کنم این بخش اتفاقاً گروه بسیار بزرگی از مردم افغانستان باشند. (و البته اذعان دارم بخشی از مردم هم اصلاً همفکر و طرفدار طالبانند.)

سخنم دقیقاً دربارۀ همین گروه است. دور نیست روزی که این بخش از توهم، خودفریبی، خام‌اندیشی و خواب مصنوعی امروزش بیدار شود و بفهمد دولت قبل، با همۀ معایب، کاستی‌ها و فسادها، با دولتمردان نابخرد و ناکارآمدی‌هایش همچنان ارزش این را داشت که برای حفظ آن تلاش کرد. این بخش به زودی می‌فهمد دولت طالبانی نه تنها همۀ معایب دولت قبل را دارد، بلکه همان کارآمدی و سودمندی اندکِ دولت پیشین را هم ندارد و بدتر این‌که معایبی بسیار بیش‌تر و شدیدتر از دولت قبلی خواهد شد. این گروه دیر یا زود با تازیانۀ بی‌امان روزگار مجبور می‌شود از این خواب بیدار شود؛ وقتی چرخ زندگی‌اش بیش از امروز بلنگد، مشکلاتش بسیار گرانبارتر از امروز شود، وابستگی کشور به خارج و نفوذ بیگانگان بسیار بیشتر شود؛ وقتی حس کند روزبه‌روز بیش‌تر در باتلاق ناکارآمدی فرو می‌رود و البته از همه بدتر اینکه بفهمد پاسخ اعتراضش مشتی آهنین است، در حالی که در دولت پیشین رسانۀ آزاد و حق اعتراض داشت.

آن روز نه دور است و نه دیر... البته یادآوری می‌کنم که از روز اول چاره را واکنش مدنی و مقاومت مسالمت‌آمیز مردم برای برقراری دولتی فراگیر می‌دانسته‌ام، گرچه پنجشیری‌ها را بسیار می‌ستایم، چون هم واقعیت را بهتر از همه درک کردند، هم آزادگی پیشه کردند و هم پشتوانۀ امیدبخشی برای همان مقاومت مدنی آفریدند.

 

سه گام آمریکا در افغانستان

تاکتیک ها و نقشه هایی که امریکا برای منطقه دارد

دیپلماسی ایرانی: راهبردهای آمریکا همواره روند کلی و ثابتی را در گذشت زمان طی کرده، اما در این میان بعضی راهبردها دچار تغییر تاکتیکی شده اند و همین باعث تغییر روندها در مسائل منطقه ای شده است. پیشتر و بر اساس راهبردهایی تدوین شده، 6 راهبرد کلی در دستورکار آمریکا قرار گرفته است:

- حمایت از منابع نفتی

- حفظ منطقه به عنوان بازار مصرف

- حمایت از هم پیمانان

- تثبیت قدرت آمریکا (توازن قوا)

- عدم شکل گیری هژمون منطقه ای

- حفظ روابط با کشورهای هم پیمان منطقه ای

این راهبردها اصول ثابت سیاست خارجی آمریکا در سطح منطقه ای است و در طول ادوار گذشته بعضی موارد دچار تغییراتی تاکتیکی شده و مکمل این راهبردها قرار گرفته اند. به همین منظور و برای پی بردن به راهبردهای جدید منطقه ای آمریکا در سطح منطقه به ویژه در دولت بایدن به موارد ذیل به عنوان راهبردهای کلی می توان اشاره کرد:

- آرام سازی: با توجه به چالش های داخلی آمریکا همچون کرونا و به وجود آمدن شکاف های نژادی در این کشور، آرام سازی در دستور کار قرار گرفته است. البته این راهبرد مقطعی است و در آینده این روند تغییر خواهد کرد.

- افزایش درگیری و جنگ نیابتی در منطقه: اصولاً دموکرات ها و خود شخص جو بایدن، رئیس جمهوری امریکا در ایجاد جنگ نیابتی در سطح منطقه ای نقش بسیار مهمی داشته اند. طرح تجزیه کشورهای منطقه و ایجاد گروه های تروریستی نشات گرفته از همین رویکرد است که توسط دموکرات ها تدوین شده است.

- اجماع سازی برای تسلط بر بحران: از آنجایی که آمریکا در بسیاری از راهبردها و طرح های خود در سطح منطقه شکست خورده است، برای کاهش هزینه ها و استفاده از ظرفیت های منطقه ای نیاز به ائتلاف سازی دارد. این ائتلاف سازی در مواقع ایجاد بحران ایجاد می شود.

- بی ثبات سازی منطقه ای: این راهبرد بعد از شکست های اخیر آمریکا در سطح منطقه ای در دستور کار قرار گرفته است. دال مرکزی این راهبرد بر این امر استوار است که با خروج از منطقه باید سایر کشورها درگیر بحران های مختلف خودساخته شوند.

این چهار راهبرد به عنوان دستورالعمل و دال مرکزی در راهبردهای جدید منطقه ای آمریکا شناخته می شوند. اما واشنگتن در هر حوزه ای بنا بر این چهار راهبرد سیاست های خود را طراحی کرده و در برخی حوزه ها با اصل قرار دادن این چهار راهبرد، برخی راهبردهای مکمل را اتخاذ کرده است.

در بحث افغانستان، آمریکا راهبرد جدیدی را با عنوان " بی ثبات سازی" در دستور کار قرار داد که براساس آن گزاره "خروج با دستاورد" را تدوین کرد. بر اساس دو گزاره بی ثبات سازی و خروج با دستاورد آمریکا سه مولفه را در دستور کار قرار داد:

الف)  سوق دادن افغانستان به سمت جنگ داخلی

ب) درگیرکردن بازیگران دیگر همچون ایران، روسیه و چین در بحران احتمالی ایجاد شده از طریق جنگ داخلی

ج) ایجاد فضای گسترده با توجه به خلاء امنیتی برای داعش

آمریکایی ها به این تحلیل رسیدند که تنها جای ممکن برای درگیر کردن ایران، روسیه و چین در افغانستان است و تنها گروهی هم که می تواند در برابر طالبان صف آرایی کند، داعش است. به همین منظور تمام توان خود را بر احیا و حمایت از داعش قرار داده است تا از یک سو طالبان را با آن درگیر کند و از سوی دیگر فضا را برای ایجاد ناامنی در داخل افغانستان فراهم کند تا از این طریق سایر بازیگران را در پروژه "مشغول سازی" خود وارد کند.

در مقطع فعلی آمریکا همین گزاره ها را به صورت گام به گام و تدریجی در حال پیاده سازی است. البته آمریکا از طریق راهبرد هرج و مرج سازنده در راستای پروژه دولت- ملت سازی که در افغانستان طی 20 سال گذشته آغاز کرده، به دنبال ایجاد یک دولت وابسته غربی است تا از این طریق تاثیرگذاری خود را در داخل افغانستان همچنان داشته باشد. این رویکرد در مراحل بعدی پیاده سازی خواهد شد و فعلا در دستور کار آمریکا قرار ندارد.

 

از پرچم سیاه داعش تا پرچم سفید طالبان

تهدید هویت و تمدن، شهروندان سرگردان و هویت‌های بی‌ ملت!

دیپلماسی ایرانی: سیاستگذاری عمومی را باید جهانی از طرح‌ها و نمایش‌هایی دانست که هر چند بر زیربنای اقتصادی استوار شده و از ابزارهای سیاسی، اقتصادی، علمی و ... بهره می‌برند، اما هدف نهایی آن تقویت یک فرهنگ و هویت خاص به عنوان هویت مقتدر، برتر و جهانشمول است.

جهانی شدن یا جهانی سازی به عنوان یک الگوی حکمرانی جهانی غربی که بیشتر به جاذبه‌های فرهنگی، زندگی آمریکایی و قدرت نرم غربی معطوف است، با بهره‌گیری از همه توان و ابزارهای خود به تغییر و اصلاح هویت سایر ملل می‌پردازد تا هویت و الگوی زندگی آنان را تغییر داده و با هویت غربی همسو کند.

هویت دارای مؤلفه‌ها و جلوه‌هایی است که برخی از مهمترین آنها را می‌توان اشتراکات فراگیری مانند: زبان، دین، مذهب، نژاد، سرزمین و ... دانست. در عصر کنونی که عصر پسامدرنیته مشهور شده، برخی اندیشمندان مانند گئورگ ویلهلم فریدریش هگل نیز بر اصل هویت در زندگی بشری و بقای دولت‌ها تمرکز کرده و حتی معتقدند: «هویت ذاتاً سیاسی است»1 و نه مذهبی و قومی، زبانی و ... . 

سیاست‌های هویت‌محور در عصر کنونی به راز بقای دولت‌ها برای ادامه بازیگری در نظام جهانی بدل شده است. ایجاد، تقویت و نمایش هویت ملی را می‌توان جلوه‌ای از روند قدرت‌سازی در نظام نوین جهانی طی چند دهه اخیر دانست، همان‌گونه که فرانسیس فوکویاما به صراحت می‌گوید:<< هویت‌های ملی را حول ارزش‌های سیاسی دموکراتیک، لیبرال و تجربیات مشترکی شکل داد که بافتی پیوند دهنده داشته باشد تا جمعیت‌های متنوع بتوانند در اطراف آن شکوفا شوند. چنین معنای فراگیری از هویت ملی همچنان برای حفظ یک نظم سیاسی مدرن تعیین کننده است.>>2 

الگوهای سیاستگذاری قدرت‌ساز و قدرت‌نمای عصر کنونی بر سیاست هویت معطوف هستند که خود بیشتر بر ارزش‌های سیاسی و فرهنگی استوار بوده و فرآیند جهانی شدن را نشان می‌دهند. اما در چنین عصری همچنان می‌توان جلوه‌هایی از سیاست آشفته قومی و مذهبی برای سیاستگذاری هویت‌ساز را مشاهده نمائیم. سیاستگذاری‌های هویت‌سازی آشفته قومی و مذهبی که جلوه‌های آن‌را می‌توان در الگوهای هویتی داعش و طالبان به خوبی پایش نمود.   

با توجه به خیزش مجدد طالبان از دل خاکستر تروریسم 1994 تا 2001 خود و سیطره این فرقه بر افغانستان که همراه با نفی هویت افغانستان در شکل پرچم، موسیقی و ... بوده است، بررسی پرچم طالبان به عنوان نماد هویتی این گروه و شباهت‌های آن با هویت پرچم داعش را می‌توان در تضاد اساسی با سیاست هویت عصر کنونی و به عنوان مؤلفه یک جنگ هویت منطقه‌ای و جهانی بررسی کرد. 

این تضاد را را می‌توان در الگوی انتخاب پرچم این فرقه به عنوان پرچم ملی افغانستان و نفی پرچم ملی افغانستان به عنوان یکی از نمادهای هویت ملی این کشور مورد تأمل قرار داد:

یکم- پرچم طالبان و شباهت با پرچم داعش: طالبان در خیزش کنونی که به دولت دوم طالبان (دولت اول 1996 تا 2001) مشهور شده است، دارای تغییر چهره‌ای است که بسیاری از شهروندان افغانستانی آن را یک نیرنگ برای جلب افکار عمومی داخلی و بین‌المللی می‌دانند. اصلاح سیاست و چهره‌ای که در سخنان مسئولین طالبان بیشتر نمود داشته و در اعمال آنها تاکنون مشاهده نشده است.

روند برخورد و تعامل طالبان با سایر اقوام و مذاهب افغانستان تاکنون چندان خشونت‌بار و مانند دوره اول دولت آنان نسل کشی نبوده است. جمع‌آوری و سپس عذرخواهی و احترام طالبان به پرچم‌ها و نمادهای تبلیغی ماه محرم در برخی شهرهای افغانستان را می‌توان نمونه‌ای از سیاست جدید یا اصلاح سیمای طالبان در 2021 قلمداد کرد. 

اما فارغ از هرگونه خوش‌بینی یا بدبینی ایدئولوژیک نسبت به طالبان، باید نسبت به گرایش استبدادی و البته قدرت‌طلبانه این گروه در آینده منطقه و جهان حساس بوده و نسبت به اهداف و نیات جهانشمول آنان نگران بود.

یکی از بارزترین مؤلفه‌های نگرانی از آینده حکومت طالبان بر افغانستان و منطقه را می‌توان در حساسیت آنان نسبت به پرچم خود و تلاش برای نفی و پاکسازی پرچم ملی افغانستان دانست که با پائین کشیدن و حذف پرچم سه رنگ ملی افغانستان از تمامی مراکز دولتی و اجتماعی این کشور و اعتراض شهروندان افغانستانی به این بی‌احترامی به پرچم ملی خود همراه بوده است. شهروندان افغانستانی متوجه هستند که پرچم فرقه طالبان نمی‌تواند نماد احساس آنان باشد، همان‌گونه که " هانس جی مورگنتا " می‌گوید: «نمادهای ملی خصوصاً تا جایی که به نیروهای مسلح و روابط با سایر ملت‌ها مربوط می‌شوند، ابزار احساس یگانگی فرد با قدرت ملت هستند.»3  

پرچم طالبان که می‌خواهد آن را جایگزین پرچم ملی و سه رنگ کنونی افغانستان کند، پرچمی است یک‌رنگ و تماماً سفید که تنها یک جمله با رنگ سیاه بر آن نقشی برجسته یافته و آن یک جمله که از اصول دین اسلام است، جمله معروف "لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ" است.

پرچم به عنوان یکی از نمادهای هویتی در پیشینه تاریخی جهان همواره مورد توجه و احترام بوده است. اما طالبان اکنون در حال یک پاکسازی هویتی در افغانستان است. از سوی دیگر نباید فراموش نمود که پرچم یک‌دست سفید رنگ فرقه طالبان را می‌توان با پرچم یک‌دست سیاه داعش که البته جمله" لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ " نیز در آن مشترک است، مقایسه کرد، برخی مؤلفه‌های انتخاب چنین پرچمی از سوی طالبان و حتی داعش را مورد تأمل قرار داد:

1- پرچم تک‌رنگ و یک‌دست سفید طالبان، نمادی از آرمان جهانگیر و جهانشمول علمای افراطی اسلامی برای تسلط جهانی به‌خصوص سلطه بر جهان است. انتخاب رنگ سفید و آن یک جمله معروف یک جلوه از نیت جهان‌گشایی آرمانی طالبان است که البته در پرچم سیاه داعش نیز مصداق دارد.

2- هیچ نشانی از هویت ملی یا تاریخی افغانستان در این پرچم مشاهده نمی‌شود که خود می‌تواند نیات فرا افغانستانی حکمرانی طالبان را برجسته نماید. نفی پرچم کنونی افغانستان که پیشینه‌ای نزدیک به یک قرن دارد را می‌توان یک پاکسازی هویتی محسوب نمود که از پرچم شروع می‌شود و سایر مؤلفه‌های هویتی افغانستان و منطقه را نیز مورد شبیخون قرار می‌دهد.  

3- پرچم بی‌رنگ و بی‌مرز طالبان که شباهت بسیاری به پرچم داعش نیز دارد، نگاه جهانی شدن اسلام طالبانی و تشکیل امپراتوری اسلامی را نشان می‌دهد که در نیات و اذهان طراحان پرچم داعش نیز نهفته است.

آن‌گونه که هگل معتقد است "هویت ذاتاً سیاسی است و نه مذهبی و قومی است"، هویت نهفته در پرچم طالبان و حتی داعش همان هویت سیاسی است که در پرچم عربستان سعودی حضور دارد و خود یک کپی‌برداری از پرچم پدرخوانده بزرگ فرقه‌های افراطی یعنی عربستان است.

پرچم یک‌دست سفید طالبان به مانند پرچم یک‌دست سیاه داعش را می‌توان نمادی از نیات، اهداف و سیاستگذاری آرمانی برای احیای امپراتوری اسلامی یا همان خلافت اسلامی در آسیای جنوب غربی برشمرد که آرزو دارند همه شهروندان و سرزمین‌های منطقه را با رنگ‌های خاص خود یعنی سیاه و سفید به تسلط خود درآورند.
       
دوم – جنگ هویت یا جنگ تمدنی با پرچم بی هویت: پرچم‌ها به عنوان نمادهای هویتی و تمدنی در حوزه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جهان مورد استفاده و احترام قرار دارند. 

پرچم‌ اغلب دولت‌ها دارای نشانه‌هایی از تاریخ و هویت سرزمین خود هستند که به شدت مورد اعتماد و احترام شهروندان آن سرزمین قرار دارند. اما اکنون طالبان با پرچم یک‌دست سفید رنگ با نقش جمله "لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّه مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ" به عنوان یکی از جلوه‌های هویتی خود، به شهروندان افغانستان و سایر بازیگران منطقه‌ای یک جنگ هویتی و شاید تمدنی را اعلام کرده است.    

جنگ هویتی یا جنگ تمدنی اعلامی از سوی طالبان را می‌توان به مثابه همان جنگ هویتی و تمدنی خشونت‌بار داعش دانست که آرمان و نیات آنان بر تصرف تمام سرزمین‌ها و کشورهای اسلامی از شمال آفریقا تا هندوستان استوار بوده و همه این جهان‌گشایی با یک هویت مذهبی افراطی و زیر لوای پرچم سیاه رنگ داعش معنا می‌یافت.

اکنون طالبان و داعش را می‌توان مدعیان قدرت‌نمایی منطقه‌ای و جهانی دانست که با دو پرچم شاید بی‌معنا اما رازآلود و مشکوک خود به دنبال حکمرانی جهانی هستند!

جنگ هویتی طالبان با سایر اقوام و مذاهب در افغانستان هر چند تاکنون چندان نمایش نیافته است، اما پرچم طالبان نشان می‌دهد که اهداف آرمانی طالبان بر نفی و پاکسازی هویت‌های قومی و مذهبی در این کشور استوار است.

جنگ تمدنی طالبان را نیز می‌توان در مخالفت یا ستیز طالبان با تمدن بزرگ و تاریخی پارسی یا فارسی مشاهده کرد که خود جلوه‌ای از سیاست‌های انگلیسی و عربی است که از سوی طالبان به شدت مورد توجه قرار داشته و ابزارها و مؤلفه‌های تمدنی پارس مانند موسیقی، هنر، زبان، و ... مورد تهاجم و پاکسازی طالبان قرار گرفته است.

پرچم‌هایی مانند پرچم طالبان و داعش در عصر کنونی به عنوان نمادهای هویتی تروریسم اسلامی در محافل علمی و دانشگاهی مورد توجه قرار دارند. این پرچم‌ها به نمادی از خشونت و وحشی‌گری طراحان و مجریان آنها بدل شده است. در حالی که هرگر نمی‌توان این فرقه‌های افراطی و دولتهاب دیکتاتوری آنان را تمدن نامید، همان‌گونه که والتر بنجامین فیلسوف مارکسیست آلمانی معتقد است: «هیچ سندی از یک تمدن وجود ندارد که همزمان سند وحشی‌گری باشد.»4 زیر لوای پرچم‌هایی مانند داعش و طالبان می‌توان هزاران سند از وحشی‌گری آنان نظاره کرد.  

سوم - فروپاشی جوامع بی هویت در جهان سوم: هویت و سیاست هویت در عصر پسامدرن و روند فراگیر جهانی شدن و جهانی سازی از اهیمت فراوانی برخوردار است. هویت و سیاست هویت، اصلی است که تمام سیاست‌ها و سیاستگذاری‌ها را دارای معنا نموده و پشتیبانی می‌نماید. اهیمت هویت در سیاستگذاری عمومی به‌خصوص سیاستگذاری خارجی چنان است که می‌توان ادعا نمود که آنچه به سیاستگذاری خارجی معنا می‌دهد، هویت و سیاست هویت نهفته در نیات و اذهان سیاستگذاران است.

در آسیای جنوب غربی همواره روندی خشونت‌بار از نبرد هویت‌ها در جریان بوده است. نبردی بسیار خشونت‌بارتر از جنگ‌های هویتی و تمدنی اروپای قرون وسطی و جنگ‌های 30 ساله در قاره اروپای قبل از صلح وستفالیا. در آسیای جنوب غربی که امروز مصداقی از جهان سوم محسوب می‌گردد، نبردهای هویتی و تمدنی همچنان ‌پیگیری می‌شوند و صلح و آرامش در این منطقه را تهدید می‌نمایدند. تهدیدی که زوال و فروپاشی تمام دولت‌های منطقه را شامل می‌شود. نباید فراموش نمود اگر هویت‌های ملی تضعیف یا نفی شوند «مثالی افراطی از غیبت هویت ملی می‌تواند روی دهد، که فروپاشی حکومت و جنگ داخلی است.» 5 

با توجه به پیشینه تاریخی هویت و تمدن در آسیای جنوب غربی، شهروندان این منطقه  مجبور به پیروی از برخی هویت‌های ساختگی و دروغین خشونت‌گرا و ستیزه‌جوی می‌شوند. این فرآیند از پیروی و فرمانبرداری برخی ملل و شهروندان آسیای جنوب غربی که در مقابل گروه‌های ستیزه‌جو و خشونت‌سازی مانند داعش، طالبان و ... نمایان شده، مصداق این سخن "ریچارد نیکسون" رئیس جمهوری دهه 1970 ایالات متحده آمریکا است که می‌گوید: «جهان سوم جایی است که سرزمین‌ها و مردم آن به این‌سو و آن‌‌سو گرایش پیدا می‌کنند.»6  

*
سیاست خارجی طالبان کنونی و داعش در سال‌های گذشته را می‌توان در پرچم این فرقه‌ها به خوبی مشاهده و درک کرد. سیاستگذاری که مبتنی بر کشورگشایی با ابزارهای مذهبی افراطی است. احیای امپراتوری اسلامی یا خلافت اسلامی که تمام سرزمین‌های اسلامی منطقه از شمال آفریقا یا هند را شامل می‌شود.

پرچم طالبان یکی از نمادهای هویت‌ساز افغانستان نیست، زیرا علاوه بر مخالفت شهروندان با این پرچم فاقد هویت افغانستانی، نمادی از آشوب‌های آینده در این کشور و منطقه آسیای جنوب غربی و آسیای میانه و ... است. این پرچم نمادی از یک فرقه افراطی است که به فکر جهان‌گشایی و تسلط بر ملل منطقه هستند.

هویت یک فرآیند تعاملی داخلی است. اما آنچه از سوی طالبان، داعش و رهبران رازآلود و  مخفی آنان طرح شده و در پرچم آنان به عنوان اصلی‌ترین نماد جهانی هویت آنان نمایان است، بسیار مشکوک و نگران کننده است. این پرچم‌ها که نمادی از نیات، اهداف و آرمان سیاستگذاران و طراحان آن می‌باشند، مؤلفه‌های تعامل داخلی کشورهای خود را ندارند و بیشتر بر ستیزه‌جویی منطقه‌ای استوار هستند.

سیاستگذاران و حکمرانان آسیای جنوب غربی باید هوشیار باشند که احیای طالبان که می‌تواند الگویی برای احیای داعش باشد، یک فرآیند دقیق از پاکسازی هویتی و تمدنی در آسیای جنوب غربی تا آسیای میانه و شمال آفریقاست که هویت‌های تاریخی و تمدن‌های بزرگ این مناطق را مورد تهاجم قرار داده، به احیای امپراتوری یا خلافت اسلامی منجر شود.

منابع:

1-  فوکویاما، فرانسیس. نظم و زوال سیاسی. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1397. چاپ دوم. ص 198
2- فوکویاما، فرانسیس. هویت – سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمت شناخته شدن. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1398. چاپ دوم. ص 131
3- مورگنتا، هانس جی. سیاست میان ملت‌ها. ترجمه حمیرا مشیرزاده. تهران، وزارت امورخارجه. 1389. چاپ چهارم. ص186
4- درور، حزقل. صلاحیت حکمرانی. ترجمه مسعود منزوی. تهران. دانشگاه عالی دفاع ملی و تحقیقات راهبردی. 1398. چاپ اول. ص 157
5- فوکویاما، فرانسیس. هویت – سیاست هویت کنونی و مبارزه برای به رسمت شناخته شدن. ترجمه رحمن قهرمانپور. تهران، روزنه. 1398. چاپ دوم. ص 131
6- نیکسون، یچارد. 1999 پیروزی بدون جنگ. ترجمه فریدون دولتشاهی. تهران. اطلاعات. 1385. چاپ پنجم. ص112 

 

چند ظلعی قدرت های خارجی تاثیرگذار بر افغانستان

ایران و طالبان در دوران هابزی منطقه

دیپلماسی ایرانی: با سقوط کابل و تسلط طالبان بر این منطقه و خروج نیروهای آمریکایی بدون تردید موازنه قوا در منطقه به شکل دیگری درخواهد آمد. افغانستان از دیدگاه ژئوپولیتیک در منطقه‌ای از جهان قرار دارد که به حکم چهارراه خاورمیانه را داراست که البته این مثال درباره ایران نیز صدق می‌کند. هر کدام از قدرت‌های خارجی که بر افغانستان مسلط باشد دارای یک مزیت نسبی در دسترسی به مسیرهای زمینی خاورمیانه و دسترسی به آسیای میانه خواهد شد.که البته دسترسی به مرز زمینی بیشتر افغانستان با آسیای مرکزی به نسبت ایران یک مزیت اضافی را برای افغانستان ایجاد می‌کنند. همچنین همسایگی با چین نیز بر اهمیت افغانستان می‌افزاید.

به ‌همین دلیل است که هیچ کدام از قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای از افغانستان چشم‌پوشی نخواهند کرد و سعی خواهند کرد که در این کشور حضور داشته باشند حتی ایالات‌متحده که نیز به دلیل هزینه‌های سرسام‌آور ناشی از حضور نظامی‌اش از افغانستان خارج شد نیز سعی خواهد کرد که نفوذ خود را بر این کشور حفظ کند.

واضح است که چندین نیروی مختلف در دوران طالبان با اهداف مختلف سعی خواهند کرد که در این کشور حضور داشته باشند که آراء در این نوشتار به واکاوی این‌که افغانستان در دوران طالبان چرا برای کشورهای بزرگ اهمیت دارد می‌پردازیم. 

نخستین کشوری که به بررسی آن می‌پردازیم ایالات‌متحده آمریکا است هرچند ایالات‌متحده‌ آمریکا از افغانستان خارج شد درصورتی‌که بتواند همانند دوران حمله اتحاد جماهیر شوروی خودش به‌طور مستقیم یا به وسیله عربستان‌سعودی یا قطر با طالبان به توافقاتی برسد می‌تواند از اهرم طالبان برای گسترش نفوذ خود و برای تحت فشار قرار دادن چین و و ناامن کردن استان سین کیانگ چین استفاده کند.

حال تصور کنید که عربستان‌سعودی و قطر و کشورهای شورای همکاری‌های خلیج‌فارس نیز به‌طور مستقل از آمریکا وارد شوند و درصورتی‌که اتحاد گذشته بین طالبان و عربستان و قطر برقرار شود، هدف اصلی آن صدور ایدئولوژی اسلام وهابی به آسیای میانه خواهد بود که البته در این ‌صورت به دلیل تبادلات مالی بسیار زیادی که بین عربستان و چین وجود دارد احتمالاً مرزهای چین در خطر قرار نمی‌گیرد ولی به دلیل رقابت‌های گازی روسیه و عربستان ‌سعودی این احتمال وجود دارد که حیات‌ خلوت روسیه دچار آشوب و ناامنی شود، زیرا روسیه با پروژه نورد استریم دو به‌طور بالقوه به یک رقیب برای عربستان ‌سعودی در بازارهای انرژی درآمده است. 

تفاوت تلاش آمریکا و عربستان برای تاثیرگذاری بر طالبان در این است که هدف آمریکا مهار چین و ایجاد یک کمربند در برابر چین خواهد بود در حالی که هدف اولیه عربستان روسیه و هدف ثانویه عربستان ایران خواهد بود. البته این احتمال به دلیل اینکه سرویس امنیتی پاکستان تحت تاثیر چین است کمرنگ است. در صورتی که عربستان با طالبان به توافق نرسد سعی خواهد کرد که در داخل افغانستان با تقویت داعش برای طالبان بدیل سازی کند.

در یک طرف دیگر ماجرا نیز یک ضلع دیگری متشکل از دو کشور چین و پاکستان وجود دارد که با اهداف مختلفی سعی در حضور در افغانستان را دارند. در دوران حمله اتحاد جماهیر شوروی، عربستان‌ سعودی از طریق سرویس‌های امنیتی پاکستان به طالبان کمک می‌کرد ولی هم‌اکنون اوضاع متفاوت شده‌ است و پاکستان از چین تبعیت می‌کند. حال مسئله‌ای که در میان احتمالات موجود و مطرح‌شده محتمل‌تر است این است که چین و پاکستان با پیشروی طالبان در درجه اول دو هدف را دنبال می‌کنند، نخست این که آمریکا و پایگاه‌های آمریکایی را از همسایگی خود برانند و به وسیله سازمان‌های امنیتی پاکستان بر افغانستان سلطه داشته باشند که با خروج آمریکایی‌ها از افغانستان و پیشروی طالبان، چین به نوعی از شر آمریکایی‌ها در همسایگی خود خلاص شد. البته اگر چین هم با طالبان به توافق برسد و طالبان انگیزه‌ای برای گسترش ایدئولوژی خود و بنیادگرایی در استان سین کیانگ را نداشته باشد چین به این هدف خود نائل آمده ‌است.

هدف دوم چین از حضور در افغانستان و رابطه با طالبان می‌تواند محدود کردن حضور منطقه‌ای هند در این کشور باشد. هند در طول سال‌های اخیر حضور زیادی در افغانستان داشته‌ است. پاکستان و چین هر دو رقیب منطقه‌ای هند هستند و گسترش طالبان نیز در افغانستان منافع هند در این کشور را به مخاطره می‌اندازد و حضور این کشور را در افغانستان محدود خواهد کرد. از طرف دیگر برنامه زمینی هند برای احداث یک مسیر به بندر چابهار را که در برابر برنامه جاده ابریشم چین به سمت بندر گواتر را می‌تواند محدود کند.

هدف سوم چین نیز این است که بر طالبان به نوعی خودش مسلط شود و از این ابزار بهره برداری کند. بدون تردید می‌توان گفت که چینی‌ها نیز به این نتیجه رسیدند که ایدئولوژی طالبانی به دلیل وجود هواداران بسیار زیاد در پاکستان و افغانستان به این زودی‌ها از منطقه قابل حذف نیست، در نتیجه برای مقابله با آن باید هزینه‌های بسیار زیادی را پرداخت کند. در صورتی‌که با هزینه‌های بسیار کمتر از آن می‌تواند بر ایدئولوژی طالبانی سوار شود و از آن به‌عنوان یک اهرم فشار در معادلات منطقه‌ای و جهانی استفاده کند. علاوه‌ بر این درصورتی‌که چین طالبان را در دست خود بگیرد و به نوعی مسلمانان استان سین کیانگ را نیز به‌مرور زمان تحت کنترل درخواهد آورد، خطر گسترش افراط‌گرایی در آسیای مرکزی را نیز کم خواهد کرد که این مسئله با منافع ملی روسیه نیز همسوست.

هدف دیگر چین از تحت کنترل درآوردن طالبان این است که درصورتی‌که در آینده گروه‌های تندرو همانند داعش سعی کنند که در منطقه سازمان همکاری های شانگهای ظاهر شوند آتش را با آتش خاموش کند، زیرا طالبان قدرت مقابله با همه گروه‌های افراطی و تروریستی همانند داعش را داراست. در حالتی‌که حضور یک گروه چریکی نامنظم مانند داعش می‌تواند برای ارتش چین نیز مخاطره‌آمیز باشد.

این مساله نیز قابل ذکر است که در صورتی که چین به توافق کاملی با طالبان در رابطه با جاده ابریشم برسد و طالبان در ازای امتیازات اقتصادی امنیت این جاده را تامین کند یک مسیر کوتاهتر به جاده ابریشم اضافه خواهد شد، در صورتی که با وجود یک افغانستان که قبلا یک دست نبود و یک نزاع بین دولت مرکزی این کشور و طالبان وجود داشت این مساله عملا میسر نبود. 

روی کار آمدن طالبان یک بازنده نیز دارد و آن هند است. هند که از مسیر منطقه مناقشه مورد مناقشه کشمیر که هم هند و پاکستان و حتی چین بر بخش‌هایی از آن ادعا دارند می‌توانست به افغانستان و از طریق آن به ایران و خاورمیانه متصل شود با روی کار آمدن طالبان عملاً این مسیر زمینی را از دست خواهد داد و حتی ممکن است که گروه طالبان به‌جای استان سین کیانگ مشکلات امنیتی متعددی را متوجه هند کند. 

موردی دیگر نیز که می‌توان اشاره کرد این است که اختلافات بین سیک‌های هند و مسلمانان این کشور، مسلمانان هند را بالفعل به یک بشکه باروت تبدیل کرده ‌است اما درصورتی‌که افراط‌گرایان طالبان در افغانستان قدرت بگیرند و بتوانند در هند نفوذ کنند این بشکه باروت به‌طور بالقوه توانایی منفجر شدن و ایجاد ناامنی و جنگ داخلی در هند را داراست. عملاً با پیروزی طالبان، هند از لحاظ منطقه‌ای و امنیتی به‌طور قابل ملاحظه‌ای تقلیل خواهد یافت و یا باید به خواسته‌های منطقه‌ای چین و پاکستان تن بدهد و یا ناامنی را در داخل مرزهای خود تحمل کند. پس درنتیجه هند نیز حتی در دوران طالبان سعی خواهد کرد به روش‌های مختلفی در افغانستان تأثیرگذار باشد و مانع از میان رفتن منافع ملی خود به گسترش ناامنی در داخل خاک خودش بشود. 

کشور دیگری که متوجه تحولات افغانستان است همان‌طور که در بخش مربوط به عربستان اشاره شد، روسیه است. تحولات افغانستان دو گزاره را در آینده پیش روی روس‌ها قرار خواهد داد؛ نخستین گزاره این است که طالبان همانند گذشته اقدام به صدور ایدئولوژی خود به آسیای میانه و ارسال تروریسم و ناامنی به آسیای میانه کند که این مسئله مشکلات متعددی را برای روسیه فراهم خواهد کرد و به نوعی یک تقابل بین روسیه و طالبان را پدید خواهد آورد. اما گزاره دوم این است که طالبان به حکومت‌داری خود تحت چارچوب افغانستان بپردازد و تحت کنترل چین که روابط خوبی را با روس‌ها داراست از صدور ایدئولوژی و تروریسم به آسیای میانه پرهیز کند. در این‌صورت هم‌مانند گذشته تناقضی بین طالبان و روسیه شکل نخواهد گرفت.

در نهایت اگر از مورد خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان صرف‌نظر و چشم‌پوشی کنیم کشوری که فعلا نه برنده این بازی است نه بازنده آن، ایران است. زیرا رفتارهای طالبان تا به این لحظه نشان داده که طالبان بیست سال قبل نیست و تا اندازه ای بعضی از رفتارهای خود را تعدیل کرده ‌است. حال اگر از دیدگاه اقتصادی این مسئله را بررسی کنیم، درصورتی‌که طالبان تحت تسلط چین باشد با توجه به روابط خوب ایران با چین، احتمالاً مشکلی پیش نخواهد آمد و مبادلات گذشته ایران و افغانستان ادامه خواهد یافت. این مسئله به شرطی است که در آینده رقابت‌های امنیتی بین ایران و پاکستان در منطقه شدت نگیرد زیرا درهرحال طالبان بیشتر از آنکه تحت تسلط هر کشوری باشد تحت تسلط سرویس‌های امنیتی پاکستان است و از آنها تبعیت خواهد کرد. طالبان هم‌اکنون در حال مستحکم کردن پایه‌های حکومت خود است و به نوعی تقیه سیاسی پیشه کرده ‌است تا در افغانستان به‌طور کامل قدرت را در دست بگیرد. در صورتی که در آینده طالبان رفتارهای بیست سال قبل خود را با ایران و با مردم خود تکرار کند، ایران و طالبان دچار تناقض‌هایی خواهند شد. 

موضوع دیگری که مسئله قدرت گرفتن طالبان را برای ایران مخاطره‌آمیز می‌کند این است که درصورتی‌که طالبان مسیری را پیش برود که به استقلال این کشور منتهی شود و رفتار خود را اصلاح کند ایران و طالبان دچار تناقض نخواهند شد اما درصورتی‌که طالبان افغانستان را به مستعمره پاکستان تبدیل کند این احتمال نیز وجود دارد که در آینده رقابت‌های منطقه‌ای بین ایران و پاکستان بالا بگیرد و درصورتی‌که نزاعی بین ایران و پاکستان به‌صورت مستقیم و چه به‌صورت غیرمستقیم شکل بگیرد این اتفاق می‌تواند در داخل خاک افغانستان باشد. در این صورت ایران عملاً با دو کشور طرف خواهد بود که به قدرت رسیدن طالبان را برای ایران مخاطر آمیز خواهد کرد. 

مسئله‌ای که در این‌جا وجود دارد این است که طالبان یا هر فرد دیگری که در افغانستان بر مسند قدرت تکیه بدهد به دلیل این‌که افغانستان سرزمینی است که به دریا راه ندارد در نهایت باید با یکی از کشورهایی که به آب‌های آزاد راه دارد روابط حسنه‌ای داشته باشد تا بتواند واردات و صادرات خود را انجام دهد و این مسئله به نوعی وابستگی افغانستان را به آن کشور که فعلا این کشتی آن کشور پاکستان است تشدید می‌کند، اما درصورتی‌که ایران مسیرهای دریایی مورد نیاز برای صادرات و واردات افغانستان را در حکومت آینده این کشور بتواند تأمین کند می‌تواند عملاً تا حدی طالبان را به تبعیت از خود وادارد و به نوعی ایجاد یک وابستگی بین ایران و حکومت آینده افغانستان کند و رفتارهایی را که از سوی این همسایه جدید می‌تواند منافع ملی ایران را به مخاطره بیندازد از میان ببرد و یا حداقل تعدیل کند.

در نهایت می‌توان اشاره کرد که سیاست بین الملل هم اکنون، مخصوصا در منطقه افغانستان، از دیدگاهای هابزی پیروی می کند و هر کشوری در این منطقه سعی خواهد کرد از ابزار طالبان برای ضربه به رقبای منطقه ای و جهانی خود استفاده کند؛ در نتیجه ورود ایران برای حفظ منافع ملی کشورمان و حمایت از مردم و زنان افغانستان ضروری است؛ ولی در دراز مدت برای این‌که در آینده یک منطقه امن تری داشته‌باشیم و طالبان تهدیدی برای ایران، آسیای میانه و خود چین و کشور هند نباشد، باید گفت خطر طالبان که اعضای آن کاخ‌نشین شده‌اند و در زندگی راحت و در آسایش به سر می‌برند برای ایران و منطقه به‌مراتب از خطر یک طالبان مسلح با ایدئولوژی سلفی بسیار کمتر است. مسئله ایجاد وابستگی اقتصادی این کشورها با دولت آینده افغانستان و ایدئولوژی زدایی از طالبان و تبدیل آن به یک حزب سیاسی بسیار حائز اهمیت است.

 

 

 



بالا

بعدی * صفحة دری * بازگشت