حميد برنا

سريال طنز وروشنگری        

آغاز نشرات اکتوبر سال 2006

پيوست به گذشته

 

مناظرهء

کاکه تيغون وکاکه نقره

بخش بيست وپنجم

سال دوم

 

     شب گذشته 7 جولای 2008 مصادف به هفتادمين سال تولدی کاکه نقره بوده وهمه در خانهء او جمع شده بودند، چون تبريک گفتن ها زياد بود، تا ناوقتهای شب همانجا ماندند وبالاخره همه خسته شدند وخواب برآنان مستولی گرديد، نظر به اصرار کاکه نقره، خانمها در يک اطاق ومردها در اطاق ديگر خوابيده، صبح وقت برای ادای نماز بزرگسالان برخاسته، بعد از افطار چای صبح، خانمـــــها واولاد ها آماده گی گرفتند تا برای چند روز تفريح به هالند بروند، کاکه نقره وکاکه تيغون آنها را تا استيشن ( ايستگاه) قطـار مشايعت نمودند، بعد از خدا حافظی، مستقيم به خانهء کاکه نقره برگشتند بازهم سفرهء نان چاشت را هموار کرده وبعد از صرف چاشتا مانند هميش به مناظره پرداختند:

کاکه تيغون: کاکه نقره جان ده ای چند روز گذشته، چه گپای تازه داری از وطن واز جهان؟

کاکه نقره: اينه از تاريخ چارشنبه دوّم جـــــولای تا ديروز که اخبار BBC  وتلويزيون بياته شنيديم، گپای عمده شه نوت کديم، بريت ميگم وهمچنان يک دوستم، زمری جان ديروز از سويس تيلفون کده وچند خبر تازه ره گفته که بريت کُل شه نقل ميکنم.

1)    ماه گذشته، خونين ترين ماه برای خـــــارجيان ده اوغانستان بود، نفرای قوماندان چُره گلام گفتن که ما زيات ترين خارجياره ده جلال آباد کشتيم.

کاکه تيغون: کاکه جان همو جوره گل بوده باشه، نه چُره گل، چراکه چُره گل نام آدمه نمی مانن.

کاکه نقره: خدا و راستی بمی گوشای گناه کار خود چُره گل شنيدم، ايطورس کاکه جان که بين بازی قبيله های پشتون ما رواج ايس، که خانه هرکس که طفل پيـــــدا ميشه هر که اوّل ده خانه شان آمد وهرنامه که گرفت همو نامه سر طفل نوزاد می مانن، شايد ده همی روز تولدی همی قوماندانصايبام

کدام کسی آمده وگفته که مه (چُره) شديم ، اونه نامشه چُره گل ماندن.

يک دقيقه هردو می خندند ومناطره ادامه می يابد.

2)    يک منبع خارجی گفت: که ده اوغانستان 57 فيصد نفوسش اطفـــــال اس، که تنا ( صِرف) ده شار کابل يانی ده پايتخت 60 هزار طفل به کارای شاقه ويا گدايی مصروف هستن، علاوه کده که ده ای کشور خشونت زيات با اطفــــــــــــال صورت ميگيره، از جمله کارای شاقه، حملات انتحاری يا انفجار انتحـاری وحتا با اطفال کارای بد وفجيع تجـــــــاوز جنسی صورت ميگيره، چنانچه با يک طفل سه ساله ده غزنی از طرف يک پوليس تجاوز جنسی صورت گرفته بود، که مادر طفل ده گريان ميگفت، که بچيـــم هرچه ميخوره يا می نوشه سر راست خارج ميشه وقايم گرفته نميتانه، کرزي که خودش هم طفــــل سه ساله داره، جلـــــو ای کثافت کاری ره نميگيره يا نميتانه بگيره.

کاکه تيغون: ای خبريت بسيار تکان دهنــده س وبسيار دور از اسلامس، ده وطن اسلامی وشرمس بری مجاهدين باقدرت وطالبا.

کاکه نقره: ای گپ روی سياهی بری کل گرداننده گان رژيم، حکومت وپارلمان اس، حکومت وستره ماکمه سيل بين هستن، اگه نی به حکم حديث مبــــارکه ای کسای که اذيت رسان استن، بايد پيش از اذيت رساندن کشته شون (اُقُتلو المُودی قَبل الايذا) امّا باد از اذيت رساندنام کسی عذاب رسانه مجازات نمی کنن که بری دِگرا پند ( عبرت) شوه يانی ده حقيقت نه حکومت اسلاميس ونه دموکراتيک ورنه ده هردو سيستم بری جلوگيری از چنين اعمال شنيع احکام وروشای (روشهــــايی) وجود داره که اوره ريشه کن ميسازه.

کاکه تيغون: ای حکومت به گفته پشتونای ما حکومت خرپر تيا ( َخل َپل تيا) س.

هردو زهر خند کرده واز شدت غصه وغم بغض گلوی شانرا ميگيرد، بالآخره فِرق ميزنند وچند دقيقه به حال خود ومردم بلا کشيده افغانستان گريه سر می دهند.

کاکه تيغون: گمشکو کاکه جان بگو خبرای زمری جانه، ميشه که دل ما دِگه شوه.

کاکه نقره در حاليکه اشکهای خود را پاک ميکند، ميگويد:

کاکه نقره: خبرای زمری جان، گرچه اخبار خارجيس وام چندان دلخوش کننده نيس.

1)    ده امريکای دموکراتيک!! يک نفر ده پارک يک زن جوان حامله داره، با کارد شکمشه پاره می کنه، طفلشه گرفته می گريزه، که گير ميايه، زن فورن می مره وطفل هنوز نيم دلمل اس.

2)    از چند سال به ای طرف مافيای تجارتی ايطاليا، يازده هزار تُن پنير گنده شده وگوی موش داره، ده خلته ها انداخته می فروشن، که حال گير آمدن، ده آلمانام چند روز پيش گير آمدن.

کاکه تيغون: ده ايطاليا شايد، امّا ده آلمان مه هر روز اخباره ميخانم،چيزی نوشته نبود.

کاکه نقره: ای گپاره اجازه نوشتن شه ده اخبار ( روزنامه) ندارن، اونه اگه کس ده انترنيت بلدس، بخانه.

کاکه تيغون: ای يازده هزار تن، چند سير پنير ميشه، کاکه جان؟

کاکه نقره: کاکه جان هر تن ما ميشه 140 سير ويازده هزار ميشه 1540000 سير، يانی يکنيم مليون سير پنير گنده ره سر مردم فروختن وما وتوام حتمن از او خورديم.

کاکه تيغون: نوش جان کاکه جان.

کاکه نقره: نوش جان توام، يک خبر دگه داخلی از پيشم مانده بود که بريت بگويم:

حبيب الله عضو پارلمان ده قندار توسط فير کشته شد، ای دهمين عضو پارلمانس که کشته ميشه.

کاکه تيغون: اعضای پارلمانه که می کشن، سری دِگا چی رای می زننن، بازخاس ( بازخواست) نيس، اينمی حال وروز ماس خدا دانه تا چی وخت ايتو باشه؟ بگو کاکه جان يگان فکاهی وبخان يگان شعر که جال مادِگه شوه.

کاکه نقره: ای که مه ميگم فکاهی نيس، ای قصه س که او روز يکنفر بری مه گفت: او يک بيادر خانده داره که مادرش هميشه بريش ميگفت، که بچيم حال نام خدا جوان شدی، بخير يک زن ميتمت که توام ده زنده گيت بفامی ودست مام کمی سبک شوه، امّا بچيش ميگفت، نی مادر جان هر کاری ره که بگويی، از جارو کدن تا نان پختن وظرف ششتن مه کتيت کمک ميکنم، ده اينجه دخترا دگه رقم شدن، زن کدن مه فايده نداره، امّا مادرش قايم بود که بايد حتمن زن کنه، خو بچه بل آخره ( بآلاخره) حاضر شد ومادرش طلبگاری رفته، از خانواده خوب بريش زن گرفت، چند روز که از عروسی شان تيرشد، بچه ديد، که زنش هيچ ده کارای خانه دست نمی زنه وبری مادرش يک نفر دِگام زيات شده، چُرت زد يک روز مادر خوده گفت: مادر جان همی واده که مه از کارميايم تو ده جارو کدن مصروف شو، مه که آمدم، ميگم مادر بس اس جارو کدن، جانت می برايه، مه ره جارو ره مه جارو ميکنم، زنم که می بينه، از خانواده خوبام اس، حتمن جارو ره ازپيش ما ميگيره وخانه ره جارو ميکنه وده دِگه کارام  کومک می کنه، مادرش ميگه درست اس بچيم، همی طو ميکنم.

روز دِگه که بچيش خانه ميايه ومادر خوده ده جارو کدن می بينه، جارو ره از پيشش ميگيره، ميگه مادر صوب (صبح) تا شام، جانت ميبرايه، هنوزام جارو ميکنی، مه ره جارو ره، زنش گپ شانه گوش ميکنه ومی بينه، مادرش ميگه نی بچيم، تو مانده وزله آمدی، جارو ره نميتمت، مادر طرف خود کش ميکنه، بچه طرف خود وغالمغال ساخته گی ميکنن، زنش ميايه وپُرسان ميکنه، که چی گپ اس، بچه قصه ره بريش ميگه، زنش ميگه، خيرس جنگ نکنين، يک روز تو جارو کو، يک روز مادر، خلاص، نوبت کنين.

هردو ميخندند وکاکه نقره چند فکاهی را که از نشريه تصوير تازه گرفته است ميخواند:

کاکه نقره: ديه يا خون بها- زن رو بخداوند کرد وگفت: چرا ديه ما نصف مرد ها باشد؟ خداوند مهربانانه فرمود: عزيز من! اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستاند، به او هشت مليون ميرسد واگر اور را بکشد تو صاحب شانزده مليون ميشوی!!

زن خنديد وگفت: خدا يا حکمتت را شکر!

کاکه تيغون: بسيار می خندد وکاکه نقره ادامه ميدهد:

کاکه نقره: رحمت ايزدی- به آدم کودنی خبر آوردند که پدرت برحمت ايزدی پيوست.

گفت: رحمت ايزدی دگه گيست؟

گفتند: منظور ما اينست، که پدرت بديار باقی شتافت.

گفت: منظور تان را نمی فهمم!!

گفتند: آخر چه رقم بگويم، يعنی که دار فانی را وداع گفت.

گفت: بازهم نفهميدم.

کمی با عصبانيت گفتند: پدر... پدرت ازين دنيا رخت بربست وپشت کلاه خود رفت.

گفت: پدرم که کلاه نداشت.

با عصبانيت تمام گفتند: ای ابله چرا گپ را نمی فهمی، پدر خرت مرده.

گفت: خر ما که پدر نداشت.

اين بار هردو ميخندند وکاکه نقره ادامه ميدهد:

حرص آدميزاد- دوکاندار خسيسی ميميرد، دوستانش بنابر وصيت وی بالای سنگ قبرش مينويسند:

من مُردم ولی مغازه باز است.

هر دو ميخندند وکاکه نقره يک شعر مرحوم رازق فانی را که از همان نشريه تصوير گرفته ميخواند:

وطن

خـــــــدا گر پرده بردارد زروی کار آدمهـــــــــا

چه شاديها خورد برهم چه بازی ها شود رسوا

يکی خنــــــــــــدد ز آبادی، يکی گريد زبربادی

يکی از جان کند شادی، يکی از دل کنــد غوغا

چه کاذب ها شود صادق،چه صادق ها شود کاذب

چه عابد ها شود فاسق، چه فاسق ها شود ملا

چه زشتی ها شود رنگين،چه تلخی ها شود شرين

چه بالا هـــا رود پائين، چه سفلی ها شود عليا

عجب صبری خــــــدا دارد که پرده برنمی دارد

وگرنه برزمين افتـــــــــــد زجيب محتسب مينا

 

زند غــــــــــم بر دلم نشتر ندارم صبر تا محشر

بگو با عــــادل داور بگو با خالق يکتــــــــــــا

چسان بينم که نمرودی بسوزاند خليـــــــلی را

چسان بينم که فرعــــــــــــونی بپوشاند بيضـا

چسان بينـــــــم که نامردی چراغ انجمن باشد

چسان بينم جوانمردی بمــــــاند بيکس وتنها

چسان بينم بد انديشی کند تقليــــــد درويشان

چسان بينم که ابليسی بپوشد خرقه ای تقــوا

چسان بينم که شهبــــازی بدام عنکبوت افتد

چسان بينم که خفاشی کند خورشيد را اغوا

چسان بينم که ناپاکی فريبـــــــد پاکبازان را

چسان بينم که انسانی بخواند خوک را مولا

 

چه شد تاثير قرآنی چه شد رسم مسلمانی

کجا شد سوره ياسين کجا شد آيه ای طه؟

به شکوه چون لبم واشد حکيم غزنه پيدا شد

بگفتا بسته کن ديگر دهان از شکوه ی بيجا

عروس حضرت قـــرآن نقاب آنگه بر اندازد

که دارالملک ايمان را مجرد بيند از غوغا

به اين آلوده دامانی به اين آشفته سامانی

مزن لاف مسلمانی مکن بيهوده اين دعوا

مسلمان مال مسلم را به کام شعله نسپارد

مسلمان خون مسلم را نريزد در شب يلدا

برو خود رامسلمان کن سپس تو فکرقُرآن کن

سفر در کشور جان کن که بينی جلوه ی معنا

 

اطاقم نيمه روشن بود کتابی چند با من بود

گشودم گنج حافظ را که يابم گوهر يکتـــــا

يقينم شد که حالم را لسان الغيب ميــــــداند

که در تفسير احوالم بگفت آن شاعر دانا

الا يا ايهــــا الساقی ادرکا سا ونا ولهــــا

که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها

شب تاريک وبيم موج وگردابی چنين حايل

کجـــا داند حال ما سبکساران ساحلهــــــا

بگفتا حافظ اکنون کمی از حال ميهن گوی

که ما در گوشهء غربت از و دوريم منزلها

بگفتا خامه خون گريد گرآن احوال بنويسم

به توفان مانده کشتی ها به آتش رفته حاصلها

زتيغ نا مسلمانان زسنگ نا جوانمردان

فتاده هر طرف سر ها، شکسته هر طرف دلها

بگفتم چون کند مردم، بگفتا خود نميدانی؟

جرس فرياد می دارد که بر بنديد محملها

                                                      رازق فانی

                                               ***

   در ختم قرائت شعر والای فانی کاکه تيغون که در تفکر فرو رفته بود، بحال آمده وکاملاً خوش وخوشحال، يکجا با کاکه نقره راهی جماعت خانه گرديده ودر ختم دعا خوانی، کاکه نقره از آخند ميخواهد، که چند آيه بخاطر فانی، خوانده وهمه به روح او دعا ميکنند.

 

   ------------------------------------------------------------------------    

بخش های قبلی

 


بالا
 
بازگشت