اشکال نوین سوسیالیسم در قرن بیست و یکم؛ چین کجا ایستاده است؟
– پان شیوی، برگردان: رضا فانی یزدی
سوسیالیسم بر پایه نیروهای مولد، ثروت مادی، دستاوردهای فکری و مدرنیزاسیونی که بشر تحت سرمایهداری آفریده، بنا خواهد شد. سوسیالیسم میکوشد تا تضادهای میان نیروهای مولد و روابط تولیدی را حل کند، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو نماید و به تناقضات ناشی از این نظام خاتمه دهد
اخبار روز : پس از سه دهه گسترش که به دنبال پایان جنگ سرد رخ داد، سرمایهداری لیبرال اکنون با بحرانی جدی روبروست. جهان در میان چالشهای عمدهای چون رکود اقتصادی، منازعات ژئوپلیتیک، شکافهای اجتماعی و فناوریهای نوین مخرب در غباری از عدم اطمینان فرو رفته است. در این مقطع تاریخی، ضروری است که سوسیالیسم احیا شده و نظریههای سوسیالیستی متناسب با شرایط جدید قرن بیست و یکم توسعه یابند تا مسیر آیندهای نوین برای بشریت هموار گردد.
از نیمه قرن نوزدهم، زمانی که مارکس و انگلس دگرگونی بنیادی سوسیالیسم از آرمانشهر به علم را به سرانجام رساندند، آنچه در بیانیه کمونیست (مانیفست) به اوج خود رسید، جهان راهی طولانی را پیموده است. طی ۱۷۵ سال گذشته، سوسیالیستها نسل پس از نسل از در پیروی از مارکس و انگلس، تلاش کردهاند تا سوسیالیسم را از یک مفهوم ایدئولوژیک صرف به مبارزات طبقاتی، سازمانهای سیاسی، انقلابهای اجتماعی، حکومتها و اشکال تمدنی بدل کنند. روند تاریخی توسعه سوسیالیسم را میتوان به سه شکل اصلی تقسیم کرد.
سوسیالیسم کلاسیک در کشورهای سرمایهداری اروپا
جنبش سوسیالیستی در اروپا شکل گرفت و دگرگونی آن از آرمانشهر به علم نیز در همین قاره روی داد، امری که تصادفی نبود. این منطقه از توسعه سرمایهداری بهره برد و به پیشرفتهترین بخش جهان بدل شد. کشورهای عمده اروپایی با بهرهگیری از امتیاز پیشگامی در انقلاب صنعتی، نیروی تولیدی جدید و قدرتمندی را خلق کردند.
در داخل این کشورها، طبقه جدیدی از حاکمان، یعنی بورژوازی، به قدرت رسید. این طبقه با برپایی انواع انقلابهای بورژوایی، یکی پس از دیگری قدرت را در کشورهای اروپایی به دست آورد و ساختارهای اجتماعی، سیاسی، بازار و فرهنگی متناظری، از جمله دولت-ملت مدرن را ایجاد کرد. پیشرفتها و دگرگونیهای ناشی از مدرنیزاسیون اولیه سرمایهداری، سرانجام پرده بر دورهای از تیرگی در قرون وسطی اروپا کشید.
در خارج از قاره اروپا، همین کشورهای پیشرو در مدرنیزاسیون، با گسترش استعماری مداوم و استفاده از شیوههای گوناگون همچون جنگهای نظامی، تبلیغ دینی و تهاجم فرهنگی، آغازگر جهانیسازیای شدند که برای چندین قرن با محور اروپا ادامه یافت.
شایان توجه است که توسعه داخلی و خارجی سرمایهداری اروپایی در هم تنیده و مشروط به یکدیگر بودند: توسعه داخلی سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه به گسترش خارجی شتاب میبخشید و بالعکس، توسعه خارجی نیز به پشتیبانی و تقویت توسعه داخلی منجر میشد.
اما در پس این دستاوردهای درخشان سرمایهداری اروپایی، ایدئولوژی نوینی از سوسیالیسم آرام آرام شکل میگرفت. توسعه اقتصادی و سیاسی سرمایهداری اروپا زمینه اجتماعی پیدایش مارکسیسم را فراهم کرد؛ رشد طبقه کارگر و خیزش جنبش کارگری، بنیاد طبقاتی آن را شکل داد؛ و رونق علوم اجتماعی، فلسفه و اقتصاد محیط فکری لازم را مهیا ساخت. همه این عوامل در انتشار بیانیه کمونیست و تولد سوسیالیسم علمی به اوج خود رسید.
بنیانگذاران سوسیالیسم علمی — مارکس، انگلس و معاصرانشان — به دستاوردهای سرمایهداری آگاهانه ارج نهادند. اما وجه تمایز آنان با بسیاری از همدوره هایشان در این بود که با بیرحمی سرمایهداری اروپا را نقد کردند و با قاطعیت باور داشتند که این نظام ظاهراً شکوفا، سرانجام به پایان خود خواهد رسید. این پیشگامان بیباک سوسیالیسم نشان دادند که علیرغم توسعه نیروی مولد و افزایش ثروت مادی، و پیشرفتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، سرمایهداری دارای تضادها و نواقص بنیادینی درونی است که هرگز قادر به رفع کامل آنها نخواهد بود. بنابراین، سرمایهداری نمیتواند شکل نهایی تکامل اجتماعی انسان باشد؛ این نظام در تاریخ پدید آمده و در تاریخ دفن خواهد شد.
سوسیالیستهای این دوره باور داشتند که نیروی لازم برای تغییر و گذار از سرمایهداری در دست طبقه کارگر و نیروهای اجتماعی تحت ستم است. در نظر آنان، به سود طبقه کارگر بود که به جای پذیرش بهرهکشی و ستم، با انقلاب سیاسی و اجتماعی جهان کهنه و نظام رو به زوال سرمایهداری را در هم بشکند. آنان معتقد بودند که با پیروزی این انقلابها، طبقات تحت ستم، بورژوازی را سرنگون کرده و حکومتی نوین و انسانیتر به نام سوسیالیسم برپا خواهند کرد؛ سیستمی که در مسیر تکاملی خود به کمونیسم خواهد انجامید. هرچند تصویر دقیق این جامعه آرمانی در آن دوران قابل ترسیم نبود، اما این متفکران بر آن بودند که طبقه کارگر و احزاب سیاسی آن گام به گام به سوی آن حرکت خواهند کرد.
مهمتر از همه، در جریان نقد سرمایهداری و دفاع از سوسیالیسم، این نسل از سوسیالیستها قوانین کلی حرکت اجتماعی انسان را استخراج کردند و دیدگاه جهانبینی و روششناسیای جدیدی را بنا نهادند که در مرکز آن ماتریالیسم تاریخی قرار داشت. این میراث موجب شد که نسلهای بعدی بتوانند درک دقیقتر و علمیتری از جهان و حرکت تاریخ بشر به دست آورند.
فرم کلاسیک اندیشه سوسیالیستی که در این دوره در اروپا شکل گرفت سه اصل بنیادین داشت:
۱. سوسیالیسم تنها میتواند در جوامعی شکل گیرد که سرمایهداری بیشترین رشد را داشته است. نیروهای مولد، اشکال سیاسی و منابع ایدئولوژیک لازم برای ساخت سوسیالیسم در دل سرمایهداری پیشرفته تولید میشوند.
۲. سرمایهداری قابل نفی و گذار است. هرچند سرمایهداری ممکن است مدتها دوام آورد و خود را اصلاح کند، اما به سبب تضادهای درونی، سرانجام بخشی از تاریخ بشریت خواهد شد. پس از انجام ماموریت تاریخی خود، ناگزیر به تاریخ خواهد پیوست.
۳. پایان سرمایهداری آغاز سوسیالیسم است. سوسیالیسم بر پایه نیروهای مولد، ثروت مادی، دستاوردهای فکری و مدرنیزاسیونی که بشر تحت سرمایهداری آفریده، بنا خواهد شد. سوسیالیسم میکوشد تا تضادهای میان نیروهای مولد و روابط تولیدی را حل کند، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را لغو نماید و به تناقضات ناشی از این نظام خاتمه دهد. هرچه سرمایهداری بیشتر توسعه یابد، شرایط مادی و اجتماعی لازم برای ظهور سوسیالیسم بیشتر فراهم میشود.
کتابهای کلاسیک سوسیالیستی روایت گسترده و پویایی ارائه میدهند که راه عبور بشریت از میان جنگل سرمایهداری را روشن کرده و انسانها را برای مبارزهای تاریخی و طولانی به سوی سوسیالیسم برمیانگیزد.
اشکال تحولیافته سوسیالیسم در مستعمرات و نیمهمستعمرات
در طول قرن بیستم، سوسیالیسم به گونهای رشد کرد که به طور چشمگیری با انتظارات سوسیالیسم کلاسیک تفاوت داشت. توسعه سوسیالیسم به صورت خطی پیش نرفت، بلکه در قالب پستی بلندی های متناوب، از جمله بازگشتهای انقلابهای موفق و تحولات سوسیالیستی در اتحاد جماهیر شوروی و اروپای شرقی، خود را نشان داد.
سوسیالیسم در جاهایی که انتظارش میرفت، یعنی در کشورهای سرمایهداری پیشرفته اروپایی، پدید نیامد. در عوض، رشد آن در مناطقی رخ داد که فراتر از چشمانداز متفکرین کلاسیک مارکسیست بود. سوسیالیسم نه در درون سرمایهداری جهانی، بلکه بیرون از آن، نه در کشورهایی با پیشرفتهترین نیروهای مولد، بلکه در مناطق اقتصادی توسعهنیافته، نه در غرب، بلکه در کشورهای غیرغربی، و نه از دل مبارزات طبقاتی سنتی و شهری، بلکه از دل جنبشهای رهاییبخش ملی در مستعمرات و نیمهمستعمرات تحت سلطه امپریالیسم سر برآورد. بدین ترتیب، معنا و منطق سوسیالیسم بازتعریف شد.
پیشرفتهای چشمگیر سوسیالیسم در روسیه، چین و دیگر کشورها فراتر از مارکسیسم کلاسیک رفتند و شکلی مجزا از سوسیالیسم تحولیافته را پدید آوردند.
از دیدگاه اندیشه سوسیالیستی، یکی از ویژگیهای بنیادی سرمایهداری، تسخیر جهان است. حمله و غارت مناطق وسیع غیرغربی برای تداوم رفاه و آسایش مراکز سرمایهداری اروپا ضروری بود. توسعه کشورهای ثروتمند بر مبنای توسعهنیافتگی کشورهای فقیر بنا شد. سرمایهداری نه تنها نابرابری داخلی، بلکه نابرابری جهانی نیز ایجاد کرد.
نویسندگان کلاسیک مارکسیست آثار مخرب گسترش استعماری سرمایهداری بر جهان غیرغربی را درک کرده بودند، اما به دلیل شرایط عینی تاریخی، تحلیل نظاممندی از این مسئله ارائه نکردند. این توجه جدی به مبارزات رهاییبخش مستعمرات و نیمهمستعمرات علیه سرمایهداری و امپریالیسم، نخستین بار با لنین و سپس دیگر نظریهپردازان مارکسیست به وجود آمد.
در این راستا، شعار کلاسیک «کارگران جهان متحد شوید!» گسترش یافت و به «کارگران جهان و ملل تحت ستم، متحد شوید!» تبدیل شد.
هرچند تمرکز نظری و عملی سوسیالیسم همچنان بر کشورهای مرکزی سرمایهداری بود، اما نفوذ جنبش سوسیالیستی اروپا در میان مستعمرات و نیمهمستعمرات رشد کرد. انتقادهای سوسیالیستی از سرمایهداری، آرمان ساخت جامعهای بهتر و تلاشهای قاطع طبقه کارگر برای واژگون کردن نظم کهنه، الهامبخش مقاومت در کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره شد.
سوسیالیسم به این ملتها نشان داد که انتخابهای جدیدی در برابرشان وجود دارد و جوامع جدیدی میتوانند ساخته شوند؛ بدین ترتیب، سوسیالیسم به یک منبع فکری بسیار مهم برای مبارزه با سلطه سرمایهداری جهانی بدل شد.
در مستعمرات و نیمهمستعمرات، شکلی نوین از سوسیالیسم تحولیافته شکل گرفت. توسعه سوسیالیسم در چین بسیاری از تحولات مهم میان سوسیالیسم کلاسیک و تحولیافته را به خوبی نشان میدهد. این شکل جدید از پیوند و همگرایی منطق توسعه سوسیالیستی و منطق توسعه خاص چین پدید آمد.
در مورد چین، پس از هزاران سال انزوا در شرق، این کشور از طریق جنگهای تحمیلی توسط قدرتهای غربی، که از لحاظ اقتصادی، نظامی، فناورانه و حکمرانی برتر بودند، به اجبار درهایش را گشود. این دگرگونی صرفاً یک ماجراجویی غربی علیه یک کشور کهن شرقی نبود، بلکه ضربهای ویرانگر از سوی نظام سرمایهداری در حال صعود به نظام فئودالی رو به زوال بود.
تحقیر ملت چین، رنج مردم و آسیب به تمدن چینی، مقاومت ملی را برانگیخت. کسانی که در پی رهایی ملی و تجدید حیات ملی بودند، به شدت به منابع نوین روشنگری فکری نیاز داشتند. در مواجهه با رکود فکری داخلی، بسیاری از روشنفکران چینی نگاه خود را به جهان خارج دوختند، به ویژه به کشورهای غربی پیشرفته. مجموعهای از اندیشههای غربی وارد چین شد که سوسیالیسم و مارکسیسم تنها بخشی از آنها بود. با این حال، در میان این اندیشهها، سوسیالیسم بیشترین همدلی را در میان مردم چین برانگیخت.
برخورد و پیوند چین با سوسیالیسم نتیجه شرایط خاص سیاسی، زمانی و مکانی بود. به طور خاص، سه عامل مردم چین را به سوی سوسیالیسم سوق داد:
۱. مناطق پیرامونی جهان، از جمله چین، ذاتاً مخالف تهاجم کشورهای سرمایهداری غربی بودند. چین به عنوان تمدنی با سابقه طولانی، این تصور رایج را که نیاز به «کشف»، «روشنگری» یا «متمدن شدن» توسط قدرتهای غربی را دارد، را رد میکرد. تجربه تجاوز و غارت توسط قدرتهای غربی در قرن نوزدهم و بیستم، گرایش چین به سوی سوسیالیسم را تقویت کرد.
۲. سوسیالیسم بر منافع فرودستان تأکید میکرد. این در حالی بود که کارگران در کشورهای سرمایهداری با سلطه بورژوازی مبارزه میکردند و ملل مستعمره و نیمهمستعمرهای در برابر سلطه امپریالیستی مقاومت میکردند. چینیها که خود ملت تحت ستمی بودند، به طور طبیعی با این اندیشهها همذاتپنداری کردند.
۳. سوسیالیسم فساد و تباهی درونی سرمایهداری را برملا ساخت. با افزایش آگاهی چینیها از واقعیت سرمایهداری غربی، چهره تاریک آن نیز آشکار شد: تجارت برده، تقسیم جهان به مستعمرات، فقر شدید در طبقات فرودست و به ویژه کشتارهای خونین در جنگ جهانی اول. این بیعدالتیها، تضادهای درونی کشورهای سرمایهداری را نمایان کرد و اشتیاق چینیها برای ساختن جامعهای بهتر را برانگیخت. سوسیالیسم این امکان را پیش روی آنان گذاشت.
چرا سوسیالیسم در چین ریشه گرفت؟
با آنکه بسیاری از مستعمرات و نیمهمستعمرات جهان با ایدههای سوسیالیستی مواجه شدند، اما همه آنها مانند چین نتوانستند این ایدهها را درونی کنند.
پس چرا سوسیالیسم در چین ریشه دواند؟
ورود سوسیالیسم به چین و انتخاب سوسیالیسم توسط مردم چین تنها امکان بالقوه یک جنبش تاریخی را نشان داد. برای اینکه این امکان به واقعیت بدل شود و نتایج ثمربخشی به بار آورد، بدون شک وجود چندین شرط مهم دیگر نیز لازم بود:
• وجود یک سازمان پیشتاز نمونه،
• نسلی از جوانان که آماده فداکاری کامل باشند،
• روشنفکرانی که با زحمتکشان همدلی کنند،
• و رهبرانی که هم شناخت عمیقی از شرایط ملی چین داشته باشند و هم درک درستی از جوهره مارکسیسم داشته باشند.
در قرن بیستم، همه این شرایط در چین فراهم شد.
بنابراین، سوسیالیسم توانست در خاک چین ریشه دوانده و شکوفا شود.
تغییر ماهیت تحول اجتماعی در چین توسط سوسیالیسم
ورود سوسیالیسم به چین، ماهیت تحولات اجتماعی این کشور را تغییر داد.
در نقشه جهانی سرمایهداری، چین در حاشیه قرار داشت، تابع هسته سرمایهداری بود و سرنوشتی تحت سلطهی خارجی داشت. این که چین بتواند از وضعیت نیمهفئودالی و نیمهاستعماری خود عبور کند، برای کشورهای مرکزی سرمایهداری اهمیتی نداشت. هدف آنان این بود که هرگونه تحول اجتماعی در چین به گونهای هدایت شود که در جهت همگونسازی سرمایهداری و در راستای منافع آنان باشد.
اما با ورود سوسیالیسم، این طرح باطل شد و نقشهای کاملاً متفاوت برای تحول اجتماعی چین شکل گرفت:
• حزب کمونیست چین (CPC) جای احزاب بورژوایی را به عنوان نیروی اصلی تحول اجتماعی گرفت،
• طبقه کارگر، همراه با دهقانان و سایر طبقات فرودست، به نیروی پیشتاز و پیشبرنده این تحول بدل شد،
• هدفها عبارت بودند از: مقابله با تجاوز، ظلم و استثمار سرمایهداری خارجی؛ مقابله با حمایت امپریالیسم از نیروهای ارتجاعی داخلی؛ پایان دادن به حکومت فئودالیسم، سرمایهداری بوروکراتیک و امپریالیسم؛ و دستیابی به رهایی و استقلال ملی.
سوسیالیسم، چشماندازی انقلابی برای چین ترسیم کرد که نه تنها محتوای تحول اجتماعی، بلکه شیوههای آن را نیز دگرگون ساخت.
تغییر مسیر دولتسازی مدرن در چین
چشمانداز سوسیالیستی، مسیر دولتسازی مدرن در چین را نیز تغییر داد.
پس از تاسیس جمهوری خلق چین در سال ۱۹۴۹، دولت جدید به جای مسیر سرمایهداری، راه انتقال مستقیم به سوسیالیسم را برگزید.
بر این اساس، روند ساخت نظامهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی چین حول این اصل سامان یافت:
• ساخت نهادی که مردم واقعاً حاکم بر کشور باشند،
• رهبری حزب کمونیست چین،
• سیستم کنگرههای خلق که از سطح روستاها تا سطح ملی امتداد مییابد،
• سیستم همکاری چند حزبی و مشورت سیاسی،
• سیستم خودمختاری قومی منطقهای،
• و سیستم حکمرانی مشارکتی در سطح جامعه.
به این ترتیب، چین توانست دولتی مدرن و با ثبات طولانیمدت سیاسی بسازد.
تغییر مسیر مدرنیزاسیون چین توسط سوسیالیسم
همچنین، سوسیالیسم مسیر مدرنیزاسیون چین را بازتعریف کرد.
در روند گذار جهانی از جوامع کشاورزی به صنعتی، کشورهای اروپایی به لطف امتیاز آغازین انقلاب صنعتی پیشگام شدند.
در این مسیر، کشورهای در حال توسعه، از جمله چین با تحمیل نسخهای ناقص و وابسته از مدرنیزاسیون سرمایهداری روبرو شدند؛ فرآیندی که با عقبماندگی، وقفه و شکست همراه بود.
پس از انقلاب چین، جمهوری خلق چین مسیر مدرنیزاسیونی مستقل و غیرسرمایهداری را در پیش گرفت:
• بسیج و سازماندهی صدها میلیون چینی برای ترویج صنعتی شدن،
• تلاش برای ایجاد زیرساختهای مادی سوسیالیسم،
• رویارویی با شرایط بینالمللی خصمانه،
• عبور از دورههای پر فراز و نشیب پس از انقلاب.
تا اواخر دهه ۱۹۷۰، مسیر تازهای برای مدرنیزاسیون چین گشوده شد:
اقتصاد بازار سوسیالیستی، مشارکت فعال در اقتصاد جهانی، و تعقیب رفاه مشترک.
در نتیجهی اصلاحات و سیاست درهای باز، چین معجزهای از رشد سریع اقتصادی بلندمدت در جهاان را رقم زد و در زمینههایی چون:
• صنعتی شدن،
• شهرنشینی،
• پیشرفتهای فناورانه،
• توسعه اقتصاد بازار،
• و گسترش تعاملات جهانی
گامهای بلندی برداشت و به پیشاهنگ موج جهانی مدرنیزاسیون بدل شد.
ساختن شکل جدیدی از سوسیالیسم که بتواند از سرمایهداری فراتر رود
در نیمه قرن نوزدهم، سوسیالیسم در اروپا پدیدار شد و بر پایه توسعه سرمایهداری پیشرفته شکل ابتدایی خود را یافت. این شکل اولیه هنوز هم وجود دارد و به آهستگی در حال رشد است.
این رشد عمدتاً در قالب:
• نقدهای ایدئولوژیک و فرهنگی علیه سرمایهداری
• و جنبشهای اجتماعی و سیاسی دفاع از منافع طبقات فرودست
نمود پیدا کرده است.
با این حال، این شکل از سوسیالیسم هنوز راه درازی در پیش دارد تا بتواند به موقعیتی غالب دست یافته و جایگزین سرمایهداری شود.
دلایل این وضعیت عبارتند از:
• وجود اختلافات و تفاوت های درونی در جنبش سوسیالیستی،
• انعطافپذیری فوقالعاده و قابلیت انطباق سرمایهداری،
• و به طور بنیادیتر، نبود احزاب پیشتاز در کشورهای سرمایهداری پیشرفته که بتوانند این تحول را رهبری کنند.
در نتیجه، سرمایهداری همچنان توانسته است به حیات خود به شکل «عادی» ادامه دهد.
سوسیالیسم در کشورهای در حال توسعه
در قرن بیستم، جنبش سوسیالیستی فرصتهای جدیدی را در مناطق غیرسرمایهداری جهان گشود.
کشورهای در حال توسعه، از جمله چین، تصمیم گرفتند از مسیر پیشنهاد شده توسط کشورهای سرمایهداری مرکزی پیروی نکنند و پیوند خود را با سرمایهداری قطع کنند، و در نتیجه به نواحی جدیدی برای رشد سوسیالیسم بدل شدند.
این کشورها که با جوامع پیشاسرمایهداری یا نیمهسرمایهداری و موقعیتهای تاریخی عقبمانده اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی روبرو بودند، با چالشهایی مواجه شدند که نظریههای کلاسیک درباره گذار مستقیم از سرمایهداری به سوسیالیسم قادر به پاسخگویی به آن نبودند.
خوشبختانه، این کشورها ابتکار تاریخی بیسابقهای به خرج دادند:
• انقلابهایی با گرایش سوسیالیستی،
• ساخت دولتهای ملی با گرایش سوسیالیستی،
• و تلاشهایی برای مدرنیزاسیون بر مبنای اصول سوسیالیستی.
در نتیجه، نظریهها و شیوههای کاملاً متفاوتی از ساخت سوسیالیسم در کشورهای در حال توسعه شکل گرفت و اشکال نوینی از توسعه سوسیالیستی ظهور یافت.
آینده سوسیالیسم در قرن بیست و یکم
این پرسش اکنون مطرح است: سوسیالیسم در قرن بیست و یکم چگونه به رشد خود ادامه خواهد داد؟
این موضوع مورد توجه تمام متفکران و کنشگران سوسیالیست قرار گرفته است.
البته، باید توجه داشت که همان مسیرهای توسعه سوسیالیستی و مدرنیزاسیون دیرآغازشده در کشورهای در حال توسعه و مناطق غیرسرمایهداری همچنان اهمیت دارند.
اما همزمان، با پیشرفت سوسیالیسم در چین، شکل تازهای در حال ظهور است.
چین با دستیابی به مدرنیزاسیون سوسیالیستی:
• نیروهای مولد،
• قدرت فناورانه،
• قدرت
ملی جامع
و دیگر دستاوردهای توسعهای خود نشان داده است که با توجه به چنین موفقیتهایی نه تنها امکان گذار از سرمایهداری وجود دارد، بلکه برتری و ظرفیتهای بالقوه سوسیالیسم را نیز به اثبات میرساند.
برای تقویت این شکل جدید سوسیالیسم، چین باید از سطح فعلی توسعه خود فراتر رفته و به سطوح بالاتری دست یابد.
این شکل نوین نمیتواند صرفاً ادامهی شکل تحولیافتهی پیشین باشد، بلکه باید معنای تازهای داشته باشد.
تا حدی میتوان گفت این شکل جدید بازگشتی به مارکسیسم کلاسیک است:
زیرا باید دوباره به مسئله چگونگی گذار از سرمایهداری کشورهای مرکزی (هرچند از بیرون) بپردازد.
هدف این شکل جدید: فراتر رفتن از سرمایهداری از طریق رشد و ارتقای درونی خود به سوسیالیسم است.
مؤلفههای کلیدی برای تقویت شکل جدید سوسیالیسم در چین
هرچند این شکل نوین سوسیالیسم تازه در حال ظهور است و ما هنوز قادر به درک کامل مسیر کلی و قوانین ذاتی آن نیستیم، اما میتوان خطوط کلی زیر را ترسیم کرد:
۱. پرورش درک نظری عمیق و یکپارچه از سوسیالیسم
حزب کمونیست چین باید تفکر عمیق، برنامهریزی جامع، و آیندهنگری بلندمدت داشته باشد؛
حزب باید پایههای نظری مستحکمی ایجاد کند، آموزش مستمر را ترویج دهد، فکر جمعی را متحد کند و روند رشد خودآگاهانه خود را نهادینه سازد.
همچنین، لازم است شناختی دقیق از سطح توسعه، موانع، شرایط مطلوب و نامطلوب کشور و تجارب سرمایهداری آمریکا و اروپا داشته باشد.
۲. تقویت توسعه همهجانبه
در چین، سطح توسعه در بخشهای مختلف (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و زیستمحیطی) ناهمگون است.
باید توسعه متعادل و هماهنگ در این پنج حوزه ترویج شود.
۳. ارتقاء توسعه باکیفیت نیروهای مولد
با وجود پیشرفتهای چشمگیر، چین همچنان باید در زمینههای فناوری پیشرفته، کارایی تولید، و ایجاد ثروت مادی گامهای بلندی بردارد.
۴. تقویت بلوغ نهادی و برتریهای حکمرانی
بر مبنای نهادها و مزایای حکمرانی موجود، باید اصلاحات نهادی را تسریع کرد تا قدرت نهادی چین همپای قدرت نهادهای سرمایهداری غربی گردد.
۵. تقویت مزایای ذاتی سوسیالیسم
از جمله:
•
حاکمیت مردم،
• عدم سلطه منافع شخصی بر حکومت،
• پیگیری
رفاه عمومی و جلوگیری از نابرابری فاحش،
• حفظ پیشروی و پاکی حزب،
• تاکید بر همبستگی اجتماعی و پرهیز از شکافهای بنیادی.
۶. تقویت قدرت فرهنگی و فکری
تمدن چینی با ویژگیهای زبانی، فرهنگی و فکری خاص خود، نقش مهمی در جذب و ادغام مارکسیسم ایفا کرده است.
باید این منابع فرهنگی را به نیروی فکری و فرهنگی فعال و زنده بدل ساخت و با همکاری سایر فرهنگها بر ارزش تنوع انسانی تأکید کرد.
۷. برجستهسازی مزایای جهانی توسعه سوسیالیستی
چین توانسته مدرنیزاسیون ۱.۴ میلیارد نفر را با سرعتی بیشتر، هزینههای اجتماعی کمتر، شمول گستردهتر و با رویکردی صلحآمیزتر نسبت به کشورهای سرمایهداری محقق کند.
چین در زمینههایی همچون انرژیهای تجدیدپذیر، حفاظت محیط زیست، ریشهکنی فقر و توسعه فناوری پیشتاز است.
پروژههایی چون «ابتکار کمربند و راه» نیز نشاندهنده همکاری توسعهای با کشورهای جنوب جهانی است.
در برابر تلاشهای خصمانه برخی کشورها برای مهار چین، این کشور باید با هوش و توانایی کافی پاسخ دهد.
نتیجهگیری: ظهور آگاهی جدید سوسیالیستی
چرخهای پیشرفت با سرعت به حرکت درآمدهاند؛ ما اکنون در دهه سوم قرن بیست و یکم قرار داریم.
آنچه همه سوسیالیستها را به وجد میآورد، ظهور اشکال نوین سوسیالیسم است.
بر پایه بیش از یک قرن توسعه سوسیالیستی، به نوعی دوباره به دوران مارکس و انگلس بازگشتهایم؛ دورانی که آنها درباره چگونگی گذار سوسیالیسم از سرمایهداری و تبدیل شدن به گورکن آن اندیشه میکردند.
امروز میتوانیم ببینیم:
• سوسیالیسم
در بسیاری از زمینهها بهتر از سرمایهداری عمل میکند،
• در
انجام وظایفی که سرمایهداری ادعای برتری در آنها داشت، سوسیالیسم موفقتر است،
• و
در عین حال بسیاری از کارهایی را انجام میدهد که سرمایهداری از انجام آنها عاجز
است.
سوسیالیسم در چین همچنان رشد میکند و در تلاش است تا نه تنها با سرمایهداری معاصر رقابت کند، بلکه آن را به طور همهجانبه پشت سر گذاشته و جامعهای بهتر برای بشریت بیافریند, درست همانگونه که مارکس و انگلس تصور میکردند.
در مواجهه با این شکل نوین از سوسیالیسم، ما به آگاهی جدیدی نیاز داریم.
***
*این مقاله به قلم پان شی وآی Pan Shiwei با عنوان “اشکال نوین سوسیالیسم در قرن بیست و یکم” در Tricontinental منتشر شده است. رضا فانی یزدی آن را با همین عنوان ترجمه کرده است.
(پان شیوی Pan Shiwei، رئیس افتخاری مؤسسه مارکسیسم چینی در آکادمی علوم اجتماعی شانگهای است. پژوهشهای او بر سوسیالیسم چینی، ساختار حزبی، و توسعه سیاسی متمرکز است. از آثار او میتوان به بررسی الگوی چینی و سالنامه پژوهشهای سوسیالیسم جهانی اشاره کرد.) این مقاله به قلم پان شی وآی Pan Shiwei با عنوان “اشکال نوین سوسیالیسم در قرن بیست و یکم” در Tricontinental منتشر شده است. رضا فانی یزدی آن را با همین عنوان ترجمه کرده است.
برای مطالعه متن اصلی به لینک زیر مراجعه کنید.
https://thetricontinental.org/wenhua-zongheng-2023-4-new-forms-socialism-twenty-first-century