ترامپ، آمریکا را به کجا میبرد؟ برای یافتن پاسخ باید ترامپیسم را شناخت
دونالد ترامپ با الهام از سیاستهای قرن نوزدهم، در پی بازتعریف جایگاه جهانی آمریکاست؛ از احیای تعرفههای سنگین و سیاست انزواگرایانه تا جاهطلبیهای ژئواستراتژیک در گرینلند و پاناما. هرچند او در تله بیاعتمادی بازارها و مقاومت چین گرفتار شده، اما ترامپیسم همچنان زنده است؛ جنبشی با ریشههای عمیق در نارضایتی طبقه کارگر و انتقاد از نظم اقتصادی جهانی که بیثباتی را به قلب والاستریت کشانده است.
آرنو لوپارمنتیه، روزنامه نگار و خبرنگار بخش بین الملل روزنامه فرانسوی لوموند نوشت: در جریان کارزار انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶، در حالیکه بسیاری توجه خود را صرف جنبههای نمایشی و گاه مضحک سخنان ترامپ کرده بودند، آنچه از نگاهها پنهان ماند، پروژهای بود که در پس این نمایشها بهتدریج شکل میگرفت.
طرح ساخت دیوار مرزی در امتداد رودخانه ریو گراند که ادعا میشد هزینهاش را مکزیک خواهد پرداخت و آغاز جنگی تجاری با ابعادی جهانی، نمونههایی از سیاستهایی بودند که بیش از آنکه برگرفته از محاسبات استراتژیک به نظر برسند، به صحنهسازیهای پرزرقوبرق کشتیکچ یا برنامههای واقعنمای تلویزیونی شباهت داشتند؛ ژانری که ترامپ و هوادارانش به آن دلبستگی داشتند. اما فراتر از این ظاهر نمایشی، تغییر عمیقتری در حال وقوع بود: بازگشت به سیاست انزواگرایانهای که بازتابی از خواست رأیدهندگانی بود که از باتلاقهای عراق و افغانستان، زخمهای بحران مالی ۲۰۰۸ و صعود مهیب چین خسته شده بودند.
جهانیسازی زیر ضربات ترامپ؛ آیا دوام خواهد آورد؟
اما افسوس که سال ۲۰۲۴ دیگر ۲۰۱۶ نیست و ترامپِ امروز، ترامپِ آن روزها نیست. اینبار نهتنها باید او را «جدی گرفت»، بلکه باید هر واژهاش را نیز «بهطور لفظی» جدی تلقی کرد. دونالد ترامپ نه تنها مواضع کلان خود را تغییر نداده، بلکه اکنون مصمم است آنها را با قدرت تمام به اجرا بگذارد. ترامپی که پیشتر سیاست را به نمایشهای کشتیکچ تشبیه میکرد، اکنون به میدان بوکس وارد شده است که هدف آن فروپاشی نظم جهانیای است که از دل جنگ سرد بیرون آمده است. عزمی که پشت این رویکرد نهفته است، اکنون تنها یک جنبش سیاسی داخلی نیست، بلکه موجی است که ستونهای ثبات جهانی را به لرزه درآورده است.
با اینحال، ترامپ ناگزیر در تلهای گرفتار شده که خود ساخته است. بیاعتمادی بازارهای مالی و مقاومت سرسختانه چین، او را وادار به عقبنشینی از سیاستهای تعرفهای کردهاند. این عقبگرد، آشکارا پرده از تناقضهایی برمیدارد که همچنان در شخصیت و سیاستورزی این غول سابق دنیای املاک موج میزند: از ناتوانی عملی در جایگزینکردن مالیات بر درآمد با تعرفههای گمرکی گرفته تا ابهامات فنی در نحوه محاسبه این تعرفهها و حتی ایدههای مضحکی همچون وضع مالیات بر واردات از قطب جنوب.
ترامپ گویی همچنان در رؤیای صنعتیشدن دهه ۱۹۵۰ زندگی میکند، زمانی که کارخانههای عظیم و زنجیرههای تولید متمرکز، نماد قدرت اقتصادی آمریکا بودند. اما واقعیت امروز، چیزی دیگر است. جهانیسازی، تولید را به شبکهای پراکنده در سراسر سیاره تبدیل کرده و بازگشت به آن گذشته طلایی، نه ممکن است و نه پایدار.
ترامپ با الهام از مککینلی، آمریکا را به کجا میبرد؟
با اینحال، تقلیل تحلیل به فهرستی از تناقضهای رفتاری یا گفتاری ترامپ، بهمعنای چشمپوشی از واقعیتی عمیقتر است: ترامپ بازتاب بخشی از سنت دیرینه در سیاست آمریکا است؛ سنتی که از پایان جنگ جهانی دوم به این سو به حاشیه رانده شده بود. تمرکز بر نادرستی و اغراقهای مکرر او در مقام رئیسجمهور، نه تنها گرهی از کار باز نمیکند، بلکه موجب غفلت از نیرویی میشود که او را به پیش میراند. آنچه اکنون ضرورت دارد، وارونهساختن این روش تحلیل است: باید آن بخش از سخنان ترامپ را جدی گرفت که ریشه در واقعیت دارند و دیدگاه او را تقویت میکنند. تنها از این مسیر است که میتوان به عمق تحولی که در حال وقوع است پی برد.
پس از پیروزی در انتخابات ۲۰۲۴، رئیسجمهور با شور و حرارت از آغاز «عصر طلایی جدید» سخن گفت؛ تعبیری که بهوضوح طنینانداز دوران «عصر زرین» اواخر قرن نوزدهم بود؛ دورانی که ثروتهای افسانهای در صنایع راهآهن (واندربیلت)، نفت (راکفلر)، فولاد (کارنگی) و بانکداری (جیپی مورگان) انباشته شد، اما در بستری از فساد فراگیر، اعتراضات کارگری و سیاست انزواگرایانه رشد کرد. آن عصر، همچنین زمانهی حاکمیت تعرفههای حمایتی سنگین بود از جمله تعرفههای مشهور «مککینلی»، رئیسجمهوری که پیشتر سناتور بود و مأموریت خود را در حمایت قاطع از صنعت و کشاورزی آمریکا در برابر رقابتهای جهانی میدید. اکنون ویلیام مککینلی به الگوی تاریخی جدید ترامپ تبدیل شده است.
آن دوران همچنین با اوجگیری امپریالیسم آمریکایی همراه بود؛ مرحلهای که در آن، دکترین مونرو (۱۸۲۳) بهطور واقعی و عملی به اجرا درآمد؛ دکترینی که بر سلطه انحصاری آمریکا بر نیمکره غربی تأکید داشت، با بدبینی به قدرتهای اروپایی مینگریست و زمینهساز بیرونراندن اسپانیا از مستعمراتش در قاره آمریکا شد. ترامپ امروز، گویی سودای بازگشت به همان عصر را دارد: زیستن در انزوا، اما با حراست سختگیرانه از حوزه نفوذ آمریکا. جاهطلبی او، در واقع، در دو شعار خلاصه میشود: یکی اقتصادی: «آمریکا را دوباره عظیم کن» و دیگری امنیتی-نواِمپریالیستی: «آمریکا را دوباره امن کن».
گرینلند، پاناما، کانادا؛ قطعات پازل امپراطوری ترامپ
شعار دوم، «آمریکا را دوباره امن کن»، بسیاری از ناظران را غافلگیر کرد؛ چرا که در جریان کارزار انتخاباتی، هرگز بهصراحت مطرح نشده بود. اما در عمل، این شعار با سیاستهایی همراه شد که بوی جاهطلبیهای ژئوپلیتیکی قرن نوزدهم را میداد که میتوان به ادعای مالکیت بر گرینلند و تلاش برای تسلط بر بنادر راهبردی در پاناما اشاره کرد. در نهایت، ایده قرار دادن کانادا تحت نوعی قیمومیت ژئواقتصادی بهمنظور مدیریت منابع طبیعی سرشار آن کشور، نشان میدهد که ترامپ نهفقط به دنبال انزوا نیست، بلکه نسخهای بازسازیشده از امپراتوری منطقهای را در ذهن دارد.
گرچه روشهای بهکاررفته از سوی ترامپ محل مناقشه است، اما بهنظر میرسد هدف راهبردی او بازتعریف جایگاه جهانی آمریکا از موضع قدرت است. خشم آشکار پکن نسبت به واگذاری مدیریت بنادر پاناما به واشنگتن، خود گواهی است بر اهمیت ژئواستراتژیک این حرکت در رقابتهای بزرگ جهان. پس از دههها چندجانبهگرایی که از دل نظم بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد، اکنون دوران بازگشت قدرتهای جهانی آغاز شده است. پرسش محوری این است که آیا این قدرتها، همانند تجربه اروپا پس از جنگهای ناپلئونی، بهسوی توازن و همزیستی حرکت خواهند کرد؛ مدلی که در کنگره وین ترسیم شد یا اینکه در مسیر لغزنده رقابتهای امپراتوریمحور، سرانجام به درگیری و جنگ خواهند افتاد.
ترامپ و پایان اجماع واشنگتن؛ آغاز راهبرد صنعتی نوین
از زمان وقوع انقلاب شیل حدود ۱۵ سال پیش، ایالات متحده با دستیابی به منابع تقریباً پایانناپذیر و ارزان، خود را از وابستگی راهبردی به نفت خاورمیانه رها کرده و همزمان، همچنان پرچمدار فناوری جهانی باقی مانده است. در عین حال، گرچه بخش قابل توجهی از تولیدات صنعتی و مصرفی آمریکا به کشورهای دارای نیروی کار ارزان واگذار شده، این برونسپاری میتواند در چارچوب جدیدی بازتعریف شود: انتقال هدفمند به کشورهای متحد و قابل اعتماد، نظیر مکزیک و ویتنام؛ کشورهایی که اکنون در حال چانهزنی برای توافقهایی خاص با دولت ترامپ هستند.
در واقع، پایههای نظری این راهبرد حتی پیش از بازگشت ترامپ به صحنه، توسط جیک سالیوان، مشاور سابق امنیت ملی جو بایدن، در یک سخنرانی کلیدی در ۲۷ آوریل ۲۰۲۳ تبیین شد. سالیوان در آن سخنرانی، بهصراحت از «اجماع واشنگتن» که دههها پشتیبان جهانیسازی بود، فاصله گرفت و آن را به باد انتقاد گرفت. او گفت: «چند دهه گذشته، شکافهایی در این بنیانها نمایان ساخت. اقتصاد جهانی، بسیاری از کارگران آمریکایی و جوامعشان را پشت سر گذاشت. بحران مالی، طبقه متوسط را متزلزل کرد. پاندمی، شکنندگی زنجیرههای تأمین ما را آشکار کرد. تغییر اقلیم، زندگی و معیشتها را تهدید کرد؛ و تهاجم روسیه به اوکراین، مخاطرات وابستگی بیش از حد را نمایان ساخت. بنابراین، اکنون زمان آن فرارسیده که ما بهسوی ایجاد یک اجماع جدید حرکت کنیم.»
در این میان، ترامپ خود را پیشگام این تغییر راهبردی میداند و شاید بهدرستی نیز چنین باشد. اعلام رسمی آغاز جنگ تجاری از سوی او در ۲ آوریل، در مراسمی در باغ گل رز کاخ سفید، نقطه اوجی بود بر زنجیرهای از رویدادهایی که ریشهاش به ۲ سپتامبر ۱۹۸۷ بازمیگردد؛ زمانی که دونالد ترامپِ جوان، در مقام یک توسعهدهنده املاک در نیویورک، آگهی تمامصفحهای در نیویورک تایمز منتشر کرد و در آن ژاپن را به تخریب صنعت آمریکا متهم ساخت. در آن آگهی، خطوط اصلی سیاست اقتصادی-ملیگرایانهای که دههها بعد به برنامه ریاستجمهوری او بدل شد، بهوضوح دیده میشد: ژاپن به سوءاستفاده از مزایای اقتصادی آمریکا، امتناع از پرداخت هزینههای دفاعی و حفظ تعمدی ارزش پایین ین در برابر دلار متهم شده بود. ترامپ در آنزمان هشدار داد: «وقت آن رسیده که با وادار کردن ژاپن و دیگر کشورهایی که توان پرداخت سهم خود را دارند، به این کسریهای عظیم پایان دهیم.»
تفاوت اصلی، در نحوه اجرای سیاست نهفته است. بایدن با اختصاص یارانههای کلان، بهویژه برای تشویق غولهای فناوری مانند شرکت تایوانی TSMC، رهبر جهانی تولید میکروپردازندهها، به سرمایهگذاری مستقیم در خاک ایالات متحده، رویکرد «هویج» را برگزید. اما ترامپ همان مسیر را با ابزار «چماق» ادامه داد: تهدید به تحریم و مجازات آن دسته از شرکتها یا کشورهایی که از سرمایهگذاری در آمریکا سر باز زنند.
آیا ترامپ توانست از «تحقیر آمریکا» سرمایه سیاسی بسازد؟
برای ترامپ، ترامپیسم نهفقط یک فلسفه سیاسی، بلکه یک راهبرد اجرایی اثربخش است؛ راهکاری که به اعتقاد او پاسخ داده است. در نمایشهایی با دقت صحنهپردازیشده در دفتر بیضی، او مدیران شرکتها و رهبران کشورهای مختلف را فرا میخواند تا در برابر دوربینها، با وعدههایی درباره ایجاد شغل و انتقال سرمایه به آمریکا، وفاداری خود را اعلام کنند. این بازسازی نمادین قدرت، پاسخی است به آنچه ترامپ دههها «تحقیر سیستماتیک» آمریکا میدانست. چنانکه در سال ۱۹۸۷ نوشت: «سیاستمداران آمریکایی مایه خنده جهان شدهاند.»
البته، برای ناظری خارجی، مفهوم «تحقیر آمریکا» ممکن است نامفهوم یا حتی اغراقآمیز به نظر برسد؛ بهویژه با توجه به اینکه در پایان دوره ریاستجمهوری بایدن، اقتصاد ایالات متحده همچنان پیشتاز بود و از بسیاری دیگر از اقتصادهای جهان فاصله گرفته بود. اما در لایه زیرین این موفقیت کلان، واقعیتهای اقتصادی وجود داشت که سوخت نارضایتی عمیقتری را فراهم میکردند. اشتغال صنعتی، با وجود تلاشهای گسترده دولت بایدن، از سال ۲۰۱۹ به اینسو تقریباً بدون تغییر مانده بود؛ پروژههای زیرساختی و سرمایهگذاریهای صنعتی، اغلب هنوز در مراحل اولیه بودند. در همان حال، روند فرساینده صنعتزدایی ادامه یافت: در دو دهه نخست قرن بیستویکم، آمریکا پنج میلیون شغل تولیدی را از دست داد، در حالی که ۲۸ میلیون شغل در بخش خدمات ایجاد شد.
البته این فرایند، اگرچه تبعات سنگینی برای طبقه کارگر صنعتی بههمراه داشت، بیبهره از منافع راهبردی نیز نبود. این دوره، عصر افتخارآمیزی بود که در آن شرکتهایی مانند اپل با غرور، محصولات خود را «طراحیشده در کالیفرنیا، مونتاژشده در چین» معرفی میکردند. همزمان، توافقهای تجاری با کانادا و مکزیک به کمک صنعت خودروسازی در حال احتضار دیترویت آمد؛ صنعتی که بدون برونسپاری بخشهایی از تولیدات خود به مناطق ارزانتر، قادر به ادامه حیات نبود. اما هزینه این نجات، در داخل پرداخت شد. کارخانههای خالیشده، خیابانهای متروکه و شهرهای نیمهمتروک در ایالتهای صنعتی شمال شرق و غرب میانه؛ مناطقی که به «کمربند زنگزده» شهرت یافتند، به میراث ملموس این دوره بدل شدند. این شکافهای اقتصادی و روانی، بستری فراهم آوردند که دونالد ترامپ بهخوبی بر آن سوار شد؛ او با خطابقراردادن کارگران سفیدپوستِ فراموششده، سرمایه سیاسی بزرگی را بهدست آورد و خود را سخنگوی آنان معرفی کرد.
آیا دلار قربانی جاهطلبیهای تجاری ترامپ خواهد شد؟
دونالد ترامپ بار دیگر به استدلال همیشگی خود درباره کسری تجاری ایالات متحده متوسل شده است؛ کسریای که بهزعم او از کنترل واشنگتن خارج است. اما اروپاییها این روایت را رد میکنند و تأکید دارند که این شکاف تجاری، عمدتاً ناشی از مصرفگرایی افراطی آمریکاییهاست که هزینههای زیستمحیطی آن به جهان تحمیل میشود.
دولت ترامپ در برابر این انتقادها، دو پاسخ مشخص ارائه کرده است: نخست، ایالات متحده نسبت به شرکای تجاریاش رویکردی کمتر حمایتگرایانه دارد، چرا که میانگین تعرفههای گمرکیاش پایینتر از تعرفههایی است که در مبادلات با آنها مواجه میشود. دوم، ترامپ و تیم اقتصادیاش معتقدند که تنظیم تراز تجاری باید از طریق تعدیل نرخ ارزها نیز انجام گیرد؛ اما چنین فرآیندی در عمل مختل شده، زیرا دلار، بهدلیل موقعیت ممتازش بهعنوان ارز ذخیره جهانی، دچار ارزشگذاری بیش از حد شده است.
این نظریه با دو مانع اساسی روبهرو شد. نخست آنکه دولت ترامپ همچنان تصور میکرد مخاطبان داخلی و خارجیاش واکنشی نشان نخواهند داد؛ با این حال، شی جینپینگ، رئیسجمهور چین و برنده اصلی این رویارویی، خلاف این تصور را به اثبات رساند. اما مانع مهمتر، هرجومرجی بود که ترامپ در نظم اقتصادی جهان ایجاد کرد و این دقیقاً همان چیزی است که بازارهای مالی بیش از هر چیز از آن گریزاناند: بیثباتی و عدم اطمینان. همین فضای مبهم و پیشبینیناپذیر بود که به افت شاخصهای والاستریت انجامید و اعتماد به دلار و اوراق قرضه خزانهداری آمریکا را بهطور جدی تضعیف کرد. در جهانی که سرمایهگذاران به دنبال پناهگاههای امن هستند، وقوع یک بحران در بازار اوراق قرضه، هیچ برندهای نخواهد داشت
ترامپ اکنون درگیر پدیدهای است که میتوان آن را «اثر لیز تراس» نامید؛ نخستوزیر بریتانیایی که بهدلیل وعده کاهش مالیاتهایی که فراتر از توان مالی دولت بود، ابتدا از سوی بازارها و سپس توسط حزب خود از قدرت کنار گذاشته شد. فضای بیاعتمادی بهقدری تشدید شده که ارزش دلار طی چند هفته با سقوطی محسوس مواجه شده است.
در میانهی آشفتگی بازارها، جیسون فورمن، اقتصاددان برجسته دانشگاه هاروارد، در ۶ آوریل در شبکه اجتماعی ایکس نوشت: «اظهارات رئیسجمهور و تیم او دیگر کارگر نیست؛ آنها از اعتبار لازم برخوردار نیستند.» از نگاه فورمن، تنها راهکار برای مهار بیثباتی، تصویب قانونی است که از حمایت اکثریتی برخوردار باشد که بتواند هرگونه وتو را بیاثر کند. در نتیجه، بار دیگر به قلب ترامپیسم در دوره نخست ریاستجمهوری بازمیگردیم: جریانی که باید «جدی گرفته شود»، اما «نه لزوماً بهصورت لفظی». حتی اگر ترامپ در عمل از قدرت کمتری برخوردار باشد، ترامپیسم همچنان مؤثر است.
هیچگاه تا این اندازه برای آینده کشورم نگران نبودهام
– توماس فریدمن
دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا روز سهشنبه فرمانهای اجرایی را امضا کرد که هدف آن افزایش تولید زغالسنگ در آخرین اقدام خود است که در تضاد با تلاشهای جهانی برای محدود کردن انتشار کربن است. ترامپ ادعا کرد که این اقدام را برای رونق صنایع و افزایش اشتغال انجام می دهد. منتقدان می گویند رئیس جمهور بر خلاف گفته هایش به آنچه فکر نمی کند اقتصاد آمریکا و اشتغال شهروندان است.
توماس فریدمن ستون نویس نیویورک تایمز نوشت: در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، هر روز شاهد اتفاقات عجیب و غریبی هستیم که علیرغم غیرمنتظره بودنشان، بهطور شگفتانگیزی گویا هستند و در میان هیاهوی اخبار بهراحتی گم میشوند. نمونهای از این اتفاقات در تاریخ ۸ آوریل در کاخ سفید به وقوع پیوست؛ جایی که رئیسجمهور در اوج جنگ تجاری خود، تصمیم گرفت یک فرمان اجرایی به منظور حمایت از صنعت زغال سنگ امضا کند. در حالی که دونالد ترامپ توسط کارگران معدن زغال سنگ محاصره شده بود، اعلام کرد: «ما در حال بازگرداندن صنعتی هستیم که رها شده بود.»
چگونه جنگ تجاری ترامپ به اعتماد جهانی به ایالات متحده آسیب میزند؟
به نقل از گزارش رویترز، نیروی کار این صنعت در دهه گذشته از حدود ۷۰ هزار نفر به ۴۰ هزار نفر کاهش یافته است. او ادامه داد: «ما قرار است معدنکاران را دوباره به کار برگردانیم.» برای تأکید بیشتر بر حرفهای خود، ترامپ گفت: «میتوانید برای این کارگران یک پنتهاوس در خیابان پنجم نیویورک فراهم کنید و شغل متفاوتی برایشان در نظر بگیرید، اما آنها ناراضی خواهند بود. آنها میخواهند زغالسنگ استخراج کنند؛ این همان چیزی است که دوست دارند انجام دهند.»
تحسین رئیسجمهور از زن و مردانی که با دستان خود کار میکنند، قابل ستایش است، اما وقتی همزمان مشاغل فناوری پاک را از بودجه حذف میکند و از معدنکاران زغالسنگ تعریف میکند، نشان میدهد که در ایدئولوژی راستگرایانهای گرفتار شده است. چنین سیاستی چگونه میتواند ما را قویتر کند؟ در واقع، این دوره دوم دولت ترامپ یک نمایش بیرحمانه از خود است. ترامپ برای نامزدی دوباره نه بهدلیل داشتن برنامهای برای تحول آمریکا در قرن ۲۱، بلکه بهمنظور فرار از زندان و انتقام از کسانی که با شواهد واقعی تلاش کردهاند او را به قانون پاسخگو کنند، وارد این مسیر شده است. بعید به نظر میرسد که او حتی پنج دقیقه از وقت خود را به مطالعه درباره نیروی کار آینده اختصاص داده باشد.
ترامپ سپس به کاخ سفید بازگشت، در حالی که ذهنش همچنان غرق در ایدههای دههٔ ۱۹۷۰ بود. در آنجا جنگ تجاری را آغاز کرد، بدون داشتن متحدان قابل توجه و بدون آمادگی واقعی؛ به همین دلیل تعرفههایش تقریباً هر روز تغییر میکند و او نمیتواند درک کند که اقتصاد جهانی امروز یک اکوسیستم پیچیده است که در آن محصولات از اجزای ساختهشده در کشورهای مختلف مونتاژ میشوند.
این جنگ تجاری با وزیری از وزارت تجارت هدایت شد که تصور میکند میلیونها آمریکایی مشتاقانه در انتظار پر کردن جای کارگران چینی هستند و «پیچهای کوچک آیفونها را میبندند.»، اما این نمایش مضحک بهزودی تأثیرات جدی بر زندگی تمام آمریکاییها خواهد گذاشت. با حمله به نزدیکترین متحدانمان مانند کانادا، مکزیک، ژاپن، کره جنوبی و اتحادیه اروپا و بزرگترین رقیبمان یعنی چین، در حالی که تمایلش به روسیه را نشان میدهد و ترجیح میدهد صنایع انرژی مخرب برای محیط زیست را به صنایع آیندهنگر ترجیح دهد، ترامپ موجب کاهش چشمگیر اعتماد جهانی به ایالات متحده میشود.
آیا آمریکا در آیندهای نزدیک به یک کشور منزوی و کماحترام تبدیل خواهد شد؟
جهان اکنون در حال مشاهدهٔ آمریکای تحت رهبری ترامپ است؛ کشوری که بهطور فزایندهای به یک دولت خودسر تبدیل میشود، تحت فرمان یک رهبر بیپروا که از اصول قانون اساسی و ارزشهای بنیادین آمریکایی فاصله گرفته است. آیا میدانید متحدان دموکراتیک ما با کشورهای خودسر چه میکنند؟ بیایید نقاط را به هم وصل کنیم. نخست، دیگر مانند گذشته اوراق خزانه آمریکا را نمیخرند. در نتیجه، آمریکا ناچار است برای جذب سرمایهگذاران نرخ بهرهٔ بالاتری پیشنهاد کند که این امر تأثیرات گستردهای بر کل اقتصاد ما خواهد گذاشت؛ از پرداختهای خودرو گرفته تا وامهای مسکن و هزینههای پرداخت بدهی ملی که در نهایت به قیمت کاهش سایر هزینهها تمام خواهد شد.
در سرمقاله روز یکشنبه والاستریت ژورنال با عنوان «آیا یک ریسک جدید برای ایالات متحده به وجود آمده؟»، این سوال مطرح شد: «آیا تصمیمات ناپایدار و مالیاتهای مرزی رئیسجمهور ترامپ موجب شده است تا سرمایهگذاران جهانی از دلار و اوراق خزانه آمریکا فاصله بگیرند؟» هنوز برای پاسخ قطعی به این سوال زود است، اما طرح چنین پرسشی در این برهه زمانی کاملاً بهموقع است، چرا که سود اوراق قرضه همچنان در حال افزایش است و ارزش دلار همچنان کاهش مییابد که هر دو نشاندهندهٔ کاهش اعتماد به اقتصاد آمریکا هستند.
حتی اگر این کاهش اندک باشد، تأثیرات آن میتواند بهطور چشمگیری بر کل اقتصاد ما تاثیر بگذارد. موضوع دیگر این است که متحدان ما دیگر به نهادهای ما اعتماد ندارند. روزنامهٔ فایننشال تایمز روز دوشنبه گزارش داد که کمیسیون اتحادیه اروپا به برخی از کارمندانی که به آمریکا سفر میکنند، تلفنهای ساده و لپتاپهای ابتدایی ارائه میدهد تا از خطر جاسوسی جلوگیری کند؛ اقدامی که معمولاً برای سفر به چین در نظر گرفته میشود. دیگر به حاکمیت قانون در آمریکا اعتماد ندارند.
سومین موضوع این است که افراد خارج از کشور، هم برای خود و هم برای فرزندانشان به این فکر میکنند که شاید دیگر ایدهٔ خوبی نباشد که در آمریکا تحصیل کنند. دلیل این نگرانی این است که نمیدانند چه زمانی ممکن است فرزندانشان بهطور خودسرانه بازداشت شوند یا اعضای خانوادهشان به زندانهای السالوادور تبعید شوند. آیا این روند قابل برگشت است؟
اگر این ویژگیها کاهش یابند، توانایی ما در جذب مهاجرانی که بیشترین انرژی و کارآفرینی را دارند؛ کسانی که به ما اجازه دادند تا مرکز نوآوری جهان باشیم، کاهش خواهد یافت. در نتیجه، در بلندمدت، با آمریکایی مواجه خواهیم شد که از نظر موفقیت، احترام و موقعیت جهانی هر روز بیشتر از گذشته منزوی میشود.
شاید بپرسید اما آیا چین هنوز به استخراج زغالسنگ ادامه نمیدهد؟ بله، ادامه میدهد، اما با برنامهای بلندمدت برای کاهش این فعالیت و استفاده از رباتها برای انجام کارهای خطرناک و طاقتفرسای معدنچیان؛ و این دقیقاً نکتهٔ اصلی است. در حالی که ترامپ با رویکردی پراکنده و بدون انسجام، هر آنچه را که در لحظه به نظرش سیاست مناسبی میآید، مطرح میکند، چین در حال طراحی و اجرای طرحهای بلندمدت است.
آمریکا در معرض خطر انزوای جهانی تحت رهبری ترامپ
در سال ۲۰۱۵، یک سال پیش از آغاز ریاستجمهوری ترامپ، لی کهچیانگ، نخستوزیر وقت چین طرحی بلندپروازانه تحت عنوان «ساخت چین ۲۰۲۵» معرفی کرد. این طرح ابتدا به پرسش اساسی پرداخت که محرک رشد اقتصادی قرن بیستویکم چه خواهد بود. سپس، پکن با انجام سرمایهگذاریهای عظیم در اجزای این موتور رشد، سعی کرد تا شرکتهای چینی بتوانند در داخل و خارج از کشور در این حوزهها تسلط پیدا کنند. این حوزهها شامل انرژی پاک، باتریها، خودروهای الکتریکی و خودران، رباتها، مواد جدید، ابزارهای ماشینسازی، پهپادها، رایانش کوانتومی و هوش مصنوعی میشوند. آخرین گزارش «Nature Index» نشان میدهد که چین اکنون به «پیشروترین کشور در تولید خروجی پژوهشی در پایگاه دادههای شیمی، علوم زمین و محیط زیست و علوم فیزیکی تبدیل شده است و در علوم زیستی و علوم بهداشتی رتبهٔ دوم را دارد.»
آیا این به معنی آن است که چین از ما پیشی خواهد گرفت؟ خیر. پکن مرتکب اشتباه بزرگی خواهد شد اگر گمان کند که باقی جهان اجازه خواهد داد چین بهطور نامحدود تقاضای داخلی خود برای کالاها و خدمات را سرکوب کند، بهطوری که دولت همچنان بتواند صنایع صادراتی را یارانه دهد و همهچیز را برای همه بسازد، در حالی که سایر کشورها تضعیف شده و به چین وابسته شوند.
پکن باید اقتصاد خود را متوازن کند و دونالد ترامپ حق دارد که برای انجام این کار به چین فشار وارد کند. اما لافزنیهای مداوم ترامپ و اعمال و لغوهای بینظم تعرفهها هیچکدام یک استراتژی منسجم نیستند. اگر اسکات بسنت، وزیر خزانهداری واقعاً به آنچه گفته، باور دارد: اینکه پکن تنها با «دو کارت ضعیف» بازی میکند؛ پس لطفاً کسی به من اطلاع دهد که چه زمانی شب بازی پوکر در کاخ سفید است، زیرا من میخواهم شرکت کنم. چین یک موتور اقتصادی ساخته است که به آن گزینههای متعددی میدهد.
پرسشی که برای پکن و سایر نقاط جهان مطرح است این است: چین با تمامی مازادهایی که تولید کرده، چه خواهد کرد؟ آیا این مازادها را برای ساختن یک ارتش تهدیدآمیزتر سرمایهگذاری خواهد کرد؟ آیا آنها را صرف احداث خطوط راهآهن پرسرعت بیشتر و بزرگراههای ششلاین به شهرهایی که به آنها نیازی ندارند، خواهد کرد؟ یا اینکه سرمایه را به سمت افزایش مصرف داخلی و خدمات هدایت خواهد کرد و در عین حال نسل بعدی کارخانهها و خطوط تأمین چینی را در آمریکا و اروپا با ساختارهای مالکیتی ۵۰-۵۰ احداث خواهد کرد؟ ما باید چین را تشویق کنیم که انتخابهای درستی داشته باشد. اما حداقل، چین گزینههایی برای انتخاب دارد.
حالا این را با گزینههایی که ترامپ در حال اتخاذ آنهاست، مقایسه کنید. او پایههای مقدس قانونمداری ما را تضعیف میکند، متحدانمان را کنار میگذارد، ارزش دلار را زیر سؤال میبرد و هر امیدی برای وحدت ملی را از بین میبرد. حتی کاری کرده که کاناداییها اکنون لاسوگاس را بایکوت میکنند، زیرا نمیخواهند بشنوند که به زودی مالکشان خواهیم شد. حالا به من بگویید، چه کسی با «دو کارت ضعیف» بازی میکند؟ اگر ترامپ این رفتار بیپروا را متوقف نکند، تمام عواملی که آمریکا را قدرتمند، محترم و کامیاب کرده بودند، از بین خواهد رفت. هرگز در زندگیام اینقدر برای آیندهٔ آمریکا نگران نبودهام.
منبع : اخبار روز