سلطنت طلبی و فاشیسم جهانی
م. رشید
اخبار روز :
هیچ سیاست ورز واقع
گرایی تردید ندارد که روح فاشیسم خفته در پستوی نظام سرمایه داری’ بیدارشده وبه
تدریج در حال دمیدن به کالبد بحران زده ساختارهای سیاسی و اقتصادی جهان است که هر
چند فعلا شمال جهانی’ عرصه عمده تاخت و تاز آن است اما کشور هایی در جنوب نیز تحت
تاثیر آن قرار گرفته اند.
در ارتباط با
چرایی ظهور مجدد اندیشه های فاشیستی مقاله ای از این نگارنده تحت عنوان “فاشیسم
و آینده جهان” در
سایت “اخبار روز” منتشر شده است از این رو در این مبحث به ذکر این نکته اکتفا می
شود ‘غولی را که نظام سرمایه داری’ زمانی بنا بر اضطرار در شیشه کرده بود اکنون
تصمیم به خروج آن گرفته است با این تفاوت که غول نوظهور ‘با صهیونیسم جهانی و دنیای
فن آورانه واپسگرایان مدرن عجین است. هرچند همسویی و هم افزایی این مولفه ها ‘
اندیشه فاشیستی را به گفتمانی رو به گسترش در جهان امروز تبدیل کرده است اما حاکمیت
های دمکراسی بورژوایی در مقیاس جهانی، به رغم تسلیم کامل در چند کشور و یا همنوایی
با این گفتمان در برخی سیاست های داخلی و خارجی در کشورهایی دیگر، هنوز به تمامی
تسلیم نشده و شاهد مقاومت هایی کم یا بیش خصوصا در اروپا هستیم.
که در این میان
کشور ما هم از چنگ اندازی های هیولای فاشیسم نوین بی نصیب نمانده است که آن را
میتوان در دو عرصه متفاوت شامل حاکمیت جمهوری اسلامی و اپوزیسیون سلطنت طلب مورد
توجه قرار داد.
عرصه نخست، زوایای آشکار و پنهان بسیاری در سطح ملی و منطقه ای دارد و از آنجائی که با آغاز گفتگوهای آمریکا و ایران نتایجی غیرقابل پیش بینی نیز در انتظار است موضوع این نوشتار نیست. اما تمرکز اصلی بر همصدایی جریان سلطنت طلبی با فاشیسم جهانی و عرض اندام تاکتیکی و استراتژیکی آن بر اساس آموزه های این ایدئولوژی ویرانگر و تشریح خطرات ناشی از آن است.
گرایشات فاشیستی یک
رویه سیاسی در خاندان پهلوی است که به منظور توضیح و اثبات آن بهتر است ابتدا نگاهی
تاریخی اما گذرا به رویکرد های سیاسی دوران حاکمیت رضا شاه و محمد رضا پهلوی داشته
باشیم تا روشن شود شنیده شدن صدای فاشیسم جهانی از جبهه سلطنت طلبی، محدود به زمان
حال و رضا پهلوی و ابواب جمعی او نبوده و دارای ریشه هایی عمیق در تاریخ حکمرانی
این سلسله است. این مرور تاریخی را از بنیان گذار آن شروع میکنیم.
رضاشاه و حزب
نازی آلمان تشابهات ایدئولوژیکی بسیاری داشتند. هر دو خود را از نژاد آریا
میدانستند .بطوریکه طبق قوانین “روزنبرگ” ازدواج آلمانیها با ایرانیان که دارای
خون خالص آریایی بودند مجاز اعلام شده بود.
همدلی های
ایدئولوژیک از قبیل اقتدار گرایی بی پروا و تکیه شان بر آریائیسم، به عمیق تر شدن
پیوندهای دو نظام دیکتاتوری انجامیده بود. این نزدیکی تا جایی پیش رفت که در سال
۱۹۴۰،
آلمان در رتبه نخست تجارت خارجی ایران قرار گرفت و حزب نازی شاخه ای در تهران تاسیس
کرد.
تشابه در جهان بینی دو
دیکتاتور چنان بالا بود که “یوزف گوبلس” وزیر تبلیغات فاشیسم هیتلری گشاده دستانه
هزینه چاپ و انتشار مجله مصور “ایران باستان” را تقبل کرد. این مجله تلاش می کرد
پیوند های مدرن آریایی و جوامع فاشیستی را به صورتی جذاب به تصویر بکشد.
رضا شاه
گرایشات بیمار گونه ضدکمونیستی هیتلر را تحسین می کرد و خشنودی خود را از نابودی
جمهوری وایمار به اطلاع مقامات آلمانی رساند. نشریات نازی نیز متقابلا از رضا شاه
به عنوان یک حاکم مقتدر و دوست ملت آلمان یاد می کردند. تنیدگی روابط ایدئولوژیک،
سیاسی و اقتصادی به مرحله ای رسید که “بالدور فن شیراخ” رهبر جوانان رایش در سفر به
ایران حامل پیام دعوت هیتلر از رضا شاه برای سفر به آلمان بود . این روابط دوستانه
تاژوئن ۱۹۴۱ (زمان
حمله آلمان به اتحاد شوروی) ادامه یافت. پس از این تهاجم، شوروی در یادداشتی
دیپلماتیک، خواستار اخراج کامل ماموران آلمانی از ایران شد. رضا شاه آن را جدی
نگرفت که در نهایت، اشغال ایران توسط متفقین را در پی داشت که در تاریخ
۱۵
سپتامبر ۱۹۴۱
وارد تهران شدند. رضا شاه یک روز پس از آن مجبور به استعفا و ترک ایران به سوی
تبعید گاه شد. او هیچگاه اجازه بازگشت به ایران را نیافت و در تبعید در گذشت.
فارغ از آنچه
که شرحش رفت. پافشاری متفقین بر تبعید دائمی رضا شاه و سرعت در اقدام، که بر اساس
برخی روایت ها حتی فرصت وداع با نزدیکشان را نداشته نشان از روابط محرمانه، نزدیک و
خطرناک او با نازی ها داشته است که اگر جز این بود می توانست پس از تفویض سلطنت به
پسرش، در ایران بماند اما به نطر می رسد بر اساس اطلاعات متفقین او نه شخصیتی نزدیک
به فاشیسم برای دوره ای محدود، بلکه واجد مشخصات یک فاشیست تمام عیار بوده که
احتمال همکاری مخفیانه اش با جبهه متحدین آلمان در جریان جنگ وجود داشته است. از
این رو استحقاق استفاده از کمترین گذشتی برایش لحاظ نگردید و مجبور به تحمل یکی از
سخت ترین مجازات ها شد.
محمد رضا شاه
که با موافقت متفقین، سلطنت را تحویل گرفت به دلیل فضای باز سیاسی ناشی از فرو پاشی
نظام بسته و دیکتاتوری قلدر منشانه رضاشاهی و شکل گیری احزاب گوناگون،’نهادهای
مدنی، اتحادیه ها، سندیکاها و آزادی انتشارات عملا تا کودتای آمریکایی سال
۱۳۳۲
امکان و توان برپایی یک نظام دیکتاتوری به سبک پدر را نداشت اما عناصر دخیل در این
کودتا، از همان ساعات اولیه پیروزی، خبر از شکل گیری نظامی شبه فاشیستی می دادند.
عوامل و پول
های آمریکایی و انگلیسی، ارتش، محافل قدرتمند وابسته به مذهب، لات ها، لمپن ها و
اوباش تبهکار دست اندر کار قاچاق و بردگی جنسی زنان که بیشترین نقش را در موفقیت
کودتا داشتند چهره های شناخته شده و پای ثابت هر کودتای فاشیستی در هر نقطه از جهان
هستند.
این کودتای
خونین که قدرت را به سبکی فاشیستی تصاحب کرد با کشتار آزادیخواهان عمدتا چپ گرا و
به بند کشیدن هزاران نفر، به تدریج راه را برای خود نمایی سیاست های جدید از نوع
فاشیسم محمدرضا شاهی هموار ساخت که مهمترین مولفه های انرا می توان چنین برشمرد.
۱_وجود
فقط یک حزب فراگیر وگسترده:
این مشخصه،
بارز ترین نماد یک حاکمیت فاشیستی و وجه تمایز آن با دیگر اشکال نظامهای دیکتاتوری
است.
تاسال
۱۳۵۳
دو حزب ایران نوین و مردم و در مقاطعی حزب پان ایرانیست به طور قانونی فعالیت می
کردند. در یازدهم اسفند ماه این سال دستور به برچیده شدن کلیه احزاب و تاسیس یک حزب
واحد تحت عنوان “حزب رستاخیز” داده شد.
شاه به عنوان
رهبر حزب، در سخنرانی تاسیس آن چنین گفت: “هر ایرانی باید تکلیف خود را روشن کند
عضو این حزب بشود اگر نشد از ایران خارج شود. اگر نخواستند خارج شوند جایشان در
زندان است. آن هایی که به این حزب نمی پیوندند متعلق به تشکیلات غیرقانونی هستند.
بی وطن هستند”
این حزب در مهر
ماه سال ۱۳۵۷
و همزمان با آغاز خیزش های ضد سلطنتی به حیات خود پایان داد.
۲_
وجود رگه های
نژادپرستی و تفاخر افراط گونه به یک نژاد خاص:
افزایش ناگهانی
قیمت نفت در دهه پنجاه و دستیابی حکومت ایران به ثروت های بادآورده، شاه را که
مترصد فرصت خودنمایی بود به سمت باز آفرینی عظمت شاهان هخامنشی و فخر فروشی افراط
گونه به نژاد آریایی سوق داد. برگزاری جشن های
۲۵۰۰ساله
شاهنشاهی، خطاب قرار دادن کوروش که “ما بیداریم” در کنار انتخاب لقب “آریامهر” برای
خود، تغییر تاریخ شمسی به شاهنشاهی و استفاده تبلیغاتی از علائم و نمادهای باستانی
و مواردی از این قبیل از تمایل درونی او برای ادامه راه پدر و تبدیل به یک جوجه
فاشیست عظمت طلب حکایت داشت.
۳
_اداره جامعه
به روشهای پلیسی و با استفاده از سازمانهای اطلاعاتی مخوف:
ساواک یکی از
بدنام ترین سازمانهای اطلاعاتی دنیا بود که به اعمال وحشیانه ترین شکنجه های جسمی
وروانی شهرت داشت و در این مسیر چنان راه افراط پیمود که حتی خواندن یک کتاب می
توانست ماهها بازجویی همراه با آزار در بدترین شرایط، محاکمه در دادگاهذهای نظامی
و چندین سال زندان در پی داشته باشد.
البته ساواک
تنها سازمان اطلاعاتی شاه نبود. اطلاعات ارتش، دستگاه پلیس امنیت سیاسی، دفتر مخصوص
شاهنشاهی و کمیته مشترک ضدخرابکاری (متشکل از ساواک و شهربانی) نیز هریک جداگانه به
سرکوب افراد ناراضی مشغول بودند.
۴_حکومت
دیکتاتوری فردی و تمرکز قدرت در دست یکنفر:
شاه که طبق
قانون اساسی جایگاه و اختیاراتی تعریف شده در نظام مشروطه سلطنتی داشت بعد از کودتا
به تدریج به هیچیک از مواردی که مرتبط با حقوق ملت و آزادی های مدنی و سیاسی بود
پایبند نماند. انتخابات مجلس به امری فرمایشی تبدیل شد و فرمان های ملوکانه! مشروطه
سلطنتی را به استبداد مطلقه تبدیل کرد.
در گونه شناسی نظام های سیاسی، مشخصاتی که مرور شد را نمی توان صرفا با یک نظام استبدادی توضیح داد. آنچه که موجب میشود شخصیت محمدرضا شاه فراتر از یک مستبد و در مقوله “دیکتاتور_ فاشیست” طبقه بندی شود با سه ویژگی تعریف شده برای این گرایش در ارتباط است.
–
محمد رضا شاه به
قانونی خیانت کرد که مشروعیت اش را از آن اخذ کرده بود .مشابه همان اقدامی که هیتلر
و موسولینی انجام دادند
.
– قدرت طلبی
افسار گسیخته و خودشیفتگی محمدرضا شاه او را به سمت رهبری یک حزب واحد کشاند. پدیده
ای که بعنوان جزئی جدایی ناپذیر از ایدئولوژی فاشیسم شناخته شده است.
– تفاخر به
گذشته تاریخی و یا تصویرسازی از آینده ای شکوهمند نیز که وسیله فریب توده ها از
جانب نظام های فاشیستی است با جدیت و افراط مورد توجه محمد رضاشاه قرار گرفت. او
علاوه بر استفاده ابزاری از تاریخ و صرف هزینه های بسیار برای آن، رسیدن به دروازه
های تمدن بزرگ را هم بشارت داد.
هرچند طبق سنجه های مورد اشاره، روش های حکمرانی رضا شاه و جانشین او آمیختاری از دیکتاتورمابی و فاشیسم مشربی بوده است اما با این وجود، بین انها تمایزاتی وجود دارد که شناخت آن از ارزش تحلیلی مهمی برخوردار است.
بروز گرایشات راست افراطی در رضا شاه بخشی از یک طوفان شتابنده فکری و همزمان و همسوبا جبهه فاشیستی قدرتمند مدعی فتح جهان بود. فاشیسم در این دوران بر بستری از توانمندی های اقتصادی، نظامی و توان بالای بسیج مردمی در مسیر رشد و گسترش در مقیاس فرا قاره ای بود و رضاشاه قصد داشت حلقه ای از این زنجیره در حال تکوین باشد از این رو در وزن دهی به مفهوم دو متغیره “دیکتاتور و فاشیست”وجه فاشیستی، برآمد کاملا قویتری در حاکمیت رضا شاه داشت بطوریکه می توان گفت او بعنوان یک “فاشیست اعمال دیکتاتوری می کرد نه به بعنوان یک دیکتاتور.
از این زاویه و با توجه به شرایط جهانی، خطری که قدرتمندی و ماندگاری او متوجه کشور و جهان می کرد به مراتب فزونتر از یک دیکتاتور متعارف بود. که در نهایت هم قدرتش قربانی همین ویژگی شد.
اما تثبیت سلطنت محمدرضا شاه همزمان با دوران شکست و فروپاشی اقتدار فاشیسم در جهان بود. این شکست نه فقط یک تلاشی فضاحت بار به لحاظ نظامی بلکه یک انهدام ایدئولوژیک_اخلاقی هم محسوب شد. خشونت و بی رحمی غیرقابل وصف دولتها و پیروان اندیشه های فاشیستی و حجم کشتارها و تخریب های ناشی از عملکرد آنان در اندازه ای بود که تا ده ها سال امکان ظهور دو باره تحت این عنوان، در اشکال سازمان یافته و علنی برایشان فراهم نشد. بنا بر این هر چند که محمدرضا شاه چنانکه شرحش رفت شیفته روشها و اخلاقیات فاشیستی در نظام حکمرانی بود اما شرایط جهانی این اجازه را به او نمی داد که از طریق تبلیغ و عضو گیری حول این تفکر خطری متوجه کشور و یا منطقه و جهان نماید لذا او دیکتاتوری بود که برای استمرار نظامش الگوهای فاشیستی را به خدمت گرفت و اگر حاکمیت رضا شاه در قالب مفهوم “فاشیست _دیکتاتور” قابل توضیح است این مفهوم در مورد محمدرضا شاه به “دیکتاتور_ فاشیست” تغییر میابد. درک این تمایز بین دو شاه خاندان پهلوی دریچه ای را می گشاید تا از طریق آن وارد ارزیابی خط مشی و تفکرات سیاسی “رضا پهلوی” به عنوان مدعی اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی شویم.
اولین چشم اندازی که از این دریچه می توان دید تکرار تراژیک تاریخ است که در ابتدای این متن با عنوان بیدار شدن روح خفته فاشیسم از آن یاد، و علت های آن با سردر گمی و آشفتگی پاره ای هنجارهای های جا افتاده جهانی ناشی از بحران سرمایه قابل توضیح است.
– ناکار آمدی نظام سرمایه داری در پاسخگویی به نیازهای اقتصادی اجتماعی جوامع خصوصا اقشار فرودست پس از جنگ سرد، تن دادن جریانهای سیاسی چپ و میانه رو به زیاده خواهی اولیگارش ها و انحصارات، عقب نشینی الگوی اقتصادی مبتنی بر رقابت و بازار آزاد در مقابل تمایلات انحصار طلبانه و باج خواهانه بزرگترین اقتصاد جهان، هجمه همه جانبه به ارزشهای لیبرالیستی و دمکراسی های بورژوایی به دلیل مماشات آنها با سیاست های پوپولیستی جریانهای راست افراطی، به میدان آمدن جریان ترامپیسم و غول های مالی رسانه ای نوابغ محور و حمایت های مادی و سیاسی از احزاب و اشخاص متمایل به اندیشه های فاشیستی و تبلیغ نسبی گرایی ارتجاعی از جانب آنها در نفی گفتمان های لیبرال منشانه و بالاخره ‘نقش آفرینی رژیم اسرائیل بمثابه یک دولت فاشیستی حامی راستگرایی در جهان و عامل تعیین کننده در عادی سازی کشتار و خشونت، مجموعه ای از نشانه هایی هستند که پیشروی گام به گام فاشیست ها در دهه سی میلادی را از دریچه باز شده به زمان حال تداعی می کنند. و از آن جهت در مبحث ما تکرار تراژیک در تاریخ نامیده شدهاند که شباهت بسیاری به شرایط جهانی در دوران سلطنت رضا شاه دارند که تا اینجای کار فقط ظهور علائم مجدد فاشیسم موجب نگرانی است اما موضوع از آنجایی برای کشور ما پیچیده تر می شود که پای “رضا” دیگری هم در میان است. رضای دوم با تاسی از پدر بزرگ قصد دارد با تعریف خود در جبهه فاشیست های نوظهور و همنوایی با آنان و از طریق جلب حمایت آنها مقدمتا جایگاهی به عنوان رهبر اپوزیسیون برای خود دست وپا کند و سپس مترصد بماند تا در یک بزنگاه احتمالی؛ فاشیست ها او را به قدرت برسانند. شرایط کنونی جهان و مواضع رضا پهلوی دلالت بر این امر دارند که آرزوی او برای حکمرانی نه در شمایل یک دیکتاتور چون پدر بلکه با تکیه بر موج راست گرایی جهانی، قامت یک چکمه پوش فاشیست به سیاق پدر بزرگ است.
رضا پهلوی در سال ۱۳۵۹ در سن ۲۰ سالگی در شهر قاهره با ادای سوگند خود را جانشین قانونی پدرش نامید و از قضا لقب رضاشاه دوم را هم برای خود برگزید. البته او می تواند وارث بخشی از دارایی های محمد رضا باشد اما سلطنت دارایی به حساب نمی آید و انتقال منصب شاهی از پدر به پسر در صورتیکه نظام سلطنتی از اساس ساقط شده باشد فاقد هرگونه توجیه در نظامات حقوقی است. وجود قانونگذاری و برقرار بودن حاکمیت سرزمینی نطام؛ از الزامات انتقال این منصب است ضمنا از آنجائیکه او وخانواده اش تابعیت کشور دیگری را پذیرفته اند لذا نمی تواند به صرف پیوند خونی ادعای جانشینی مطرح نماید.
فارغ از این موضوع که اهمیت چندانی هم ندارد سوابق ایشان نشان می دهد ذکاوتی در اندازه های پایین تر از سطح متوسط دارد. رضا پهلوی دو بار تصمیم به ادامه تحصیل گرفته و در هر دو مورد به دلیل ناتوانی های ذهنی درس را نیمه کاره رها کرده اند البته ایشان ادعا دارند که یک مدرک کارشناسی از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به روش مکاتبه ای اخذ کرده اند در حالیکه اطلاعات موجود نشان می دهد این دانشگاه هیچگاه دارای آموزش مکاتبه ای در مقطع کارشناسی نبوده است. و مدرک ادعایی هم تاکنون رویت نشده است.
بمنظور جلوگیری از اطاله کلام اهم فعالیت سیاسی او که کارنامه ای تماما فاشیستی است فهرست وار ذکر می شود.
– استقرار در
مصر و حمایت انور سادات رئیس جمهور وقت از او و راه اندازی رادیو “نجات ایران” که
نتیجه خاصی برای او در پی نداشت.
– سفر از قاهره به مراکش در سال۱۹۸۱ و ایجاد ارتباط با اسرئیلی ها برای تدارک کودتا در ایران که در این راستا جلسه ای در کنیا پایتخت سودان با حضور “جعفر نمیری” رییس جمهور سودان؛ آریل شارون” وزیر دفاع وقت اسرائیل و معروف به قصاب اردوگاههای “صبرا و شتیلا”، تعدادی از مقامات سازمان اطلاعات و عملیات ویژه اسراییل “موساد” و یک تاجر سعودی برگزار شد. توافقات این جلسه شامل کمک یک میلیارد دلاری ملک فهد پادشاه عربستان، تامین تجهیزات نظامی شامل سلاح های سبک و همچنین تانک و هواپیما و انواع موشک به میزان مورد نیاز توسط اسرائیل و استقرار این زراد خانه در سودان بود.
با بازگشت مقامات اسرائیلی به کشورشان و انجام بررسی های دقیقتر کارشناسی و رایزنی با سطوح بالاتر سیاسی، و خصوصا با استعفای “مناخم بگین” اسرائیل باین نتیجه رسید که ضریب موفقیت کودتا بسیار پایین است لذا عدم حمایت اسرائیل از طرح کودتا از طریق یکی از جاسوس های ارشد به اطلاع رضا پهلوی رسید که موجب شد این طرح عملا به شکست بیانجامد. البته طراحی این کودتا به اطلاع پنتاگون و وزارت خارجه آمریکا به منظور جلب پشتیبانی رسیده بود که با مخالفت سازمان امنیت و اطلاعات امریکا “سیا”، مواجه شده بود.
– رضاپهلوی در سال ۱۹۸۴ از مراکش به شهر واشنگتن عزیمت کرد تا بتواند ارتباطات خود را با آمریکایی ها قویتر کند .او با “کیسی” یکی از مقامات بلند پایه وزارت خانه آمریکا ملاقات و ارتباطاتی با سازمان “CIA ” نیز برقرار کرد و قرار شد این سازمان بر روی ایرانیان تبعیدی برای اقدامات براندازانه کار کند. در این دوران “شهریار آهی” یکی از مشاوران نزدیک او بود. این روابط موجب شد یک مقرری به میزان ۱۵۰۰۰۰ دلار در ماه توسط سیا برای او تعیین گردد. که البته پس از مدتی سازمان سیا به این نتیجه رسید که وقت گذاشتن روی تبعیدیان بیهوده است و این پروژه نیز به شکست انجامید.
همزمان با این اقدامات، جنگ وجدال بر سر تقسیم پول در اردوی رضا پهلوی بالا گرفت که مهمترین آنها درگیری های حقوقی او با مباشرش “احمدعلی مسعود انصاری” است.
– در فروردین ۱۳۹۱ “ائتلاف شورای ملی ایرانیان” را بنیان گداری و سپس خود را رهبر آن اعلام نمود. اما به دلیل اختلافات داخلی در شهریور۱۳۹۶ از این سمت کناره گیری کرد و عمر شورا هم به پایان رسید.
– در سال ۱۳۹۷ از پروژه ای تحت عنوان “ققنوس “رونمایی کرد که هدف آنرا ارائه برنامه برای حل مسائل بنیادین جامعه ایران اعلام کرد که هیچ خروجی خاصی نداشت.
– آغاز خیزش “زن؛ زندگی، آزادی” در اواخر شهریور۱۴۰۱ و تداوم آن با اعتراضات و زد و خورد های خیابانی در شهرهای مختلف ایران و خارج از کشور، رضا پهلوی و سلطنت طالبان را به این فکر انداخت تا انرا به نام خود مصادره کنند. در همین راستا هشتک “من وکالت میدهم” در دیماه همان سال و فقط حدود سه ماه پس از شروع جنبش و در شرایطی که جامعه ایران سوگوار صدها کشته و نگران هزاران زندانی بود مطرح شد که البته با حدود فقط چهار صد هزار هشتک با عدم استقبال از جانب ایرانیان روبرو شد.
– در دهم فوریه۲۰۲۳ نشست “جرج تاون” با حضور رضا پهلوی و هفت تن دیگر از مخالفین جمهوری اسلامی برگزار شد که انتشار منشوری تحت عنوان “منشور همبستگی” را در پی داشت.همکاری این گروه به علت زیاده خواهی های رضا پهلوی ادامه نیافت.
– در آوریل ۲۰۲۳ رضا پهلوی و همسرش به اسرائیل سفر کردند. او در این سفر با مقامات ارشد اسرائیلی از قبیل “نتانیاهو” و رئیس جمهور اسراییل ملاقات کرد.
–
کنفرانس امنیتی مونیخ
به روال هر ساله در فوریه
۲۰۲۳
برگزار شد. رضا پهلوی ادعا کرد برای شرکت در این کنفرانس دعوت شده است که پس از
تایید و تکذیب های متقابل در نهایت موفق به شرکت در کنفرانس نشد اما در جلسه ای که
با حضور هوادارانش برگزار شد عنوان رهبری دوران گذار را دریافت کرد که تا کنون هم
این عنوان را حفظ کرده است. لازم به تاکید است او قبلا و درست همزمان با پیروزی
ترامپ آمادگی خود را برای رهبری انقلاب در ایران اعلام کرده بود. این همزمانی از
جانب سلطنت طلبان به فال نیک گرفته شد.
در خلال جلسه
رضا پهلوی و هوادارانش در مونیخ چنین وانمود شد که گویا به نشست “اقدام سیاسی
محافظه کاران آمریکا” دعوت شده است اما به فاصله کوتاهی در صفحه های مجازیش اعلام
کرد که به دلیل پاره ای “تعهدات خانوادگی؟!” قصد شرکت در این اجلاس را ندارد که
چنین برداشت شد موضوع دعوت بی اساس بوده و این شایعه صرفا با اهداف تبلیغاتی پخش
شده است.
آنچه ذکرش رفت رئوس اقدامات رضاپهلوی با پرهیز از موضوعات حاشیه ای بود؛ که سه نتیجه مشخص از آن قابل دریافت است:
۱_
بین ادعا ی او
بعنوان رهبری کننده تحولات ایران و منش وشخصیتش هیچگونه سازگاری وجود ندارد.
شجاعت، ریسک
پذیری، خطر کردن، تزلزل ناپذیری و برخورداری از اراده و انگیزه قوی و آمادگی برای
تحمل شرایط سخت و تجربه کار سیاسی به عنوان یک سازمانگر و استراتژیست، در زمره اصول
اولیه رهبری تحولات سیاسی است که رضا پهلوی به وضوح کمترین بهره ای از این خصوصیات
ندارد. او در مصاحبه ای با شاهین نجفی (خواننده) به روشنی گفته است حاضر نیست آزادی
های فردی و علایق خانوادگی اش را با هیچ چیز دیگر عوض کند.
همچنین او از
قابلیت های هوشی و کاریزمایی و دانش سیاسی کافی برای ایفای نقش خطیری که ادعایش را
دارد برخوردار نیست. در مقابل، ‘او یک شخصیت دروغگو و فرصت طلب است. سخنان کلیشه ای
او حتی برای هوادارنش هم خسته کننده شده است.
۲_ رضا پهلوی مرد اقدامات نیمه تمام است. فارغ از اینکه اقدامات او در تمامیت خود ضدملی بوده که در جای خود به آنها پرداخته خواهد شد. هیچیک یا تداوم نداشته و یا به نتایج قابل انتظار نرسیده اند. این ویژگی با ناتوانی هایی در ارتباط است که در بند پیشین به آنها اشاره شد
۳_تکیه
بر قدرت های بیگانه پررنگ ترین محور در پیشینه سیاسی رضا پهلوی است.
از انور سادات
و پادشاه مراکش و جعفر نمیری و ملک فهد گرفته گرفته تا آریل شارون و نتانیاهو و
رئیس جمهور اسرائیل و مقامات ریز و درشت آمریکایی و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی
در پیوند با کمک های مالی انها، جملگی در زمره عواملی بوده اند که قرار بوده است
رضا پهلوی را به مقام شاهنشاهی ایران برسانند. که تصادفا! تمامی یاران قدیمی تر او
در صف ارتجاع جهانی و کلیه حمایتگران کنونی اش در جبهه فاشیسم نوظهور قرار دارند. و
انچه رضا پهلوی را به عنصری خطرناک در اپوزیسیون ایران تبدیل کرده همین همبستگی او
با راست ترین دولتها و بدنام ترین چهره های سیاسی جهان برای رسیدن به قدرت به هر
قیمت است.
واقعیت این است که در یک شرایط فرضی، رضا پهلوی بعنوان کسی که داعیه سلطنت مشروطه دارد اصولا می توانست خطری برای تحولات داخلی ایران محسوب نشود و اگر توان پذیرش خطرات احتمالی پیش رو یک رهبر را داشت که بعید است چنین باشد می توانست به عنوان یک مشروطه خواه و نه رهبر، خود را در محک آزمون جامعه قرار دهد. اما مشکل اینجاست که رگ و ریشه رضا پهلوی با قدرت های بیگانه آنهم از نوع فاشیستی اش گره خورده و سوابق و مواضع او هم به روشنی گویای این واقعیت است. لذا کسی که تلاش میکند بی اعتنا به مبارزه میلیون ها انسان و کثیری شهید و زندانی با عقاید گوناگون، با گرفتن رای از چند صدنفر، ردای رهبری دوران گذار بر تن کند تا از آن به عنوان سکویی برای رسیدن به تاج شاهی بهره گیرد موجودی جز یک فاشیست قدرت طلب و تمامیت خواه نیست.
نفی مبارزات آزادیخواهانه و استقلال طلبانه مردم ایران در گذشته و تلاش در حذف قهرمانان آنها از حافظه تاریخ، از شگرد های کثیف سلطنت طالبان است زیرا در دوره های آلترناتیو سازی، واپس گرایان همواره سعی می کنند با زیر سئوال بردن مبارزات دوره های گذشته از آنها سلب اعتبار کنند تا خودشان را که در پیشینه شان جز سرکوب و خیانت دیده نمی شود موجه جلوه دهند.
رضا پهلوی کسی است که نزدیکترین روابط را با راست ترین جناح محافظه کاران مجالس آمریکا دارد، اعلام رهبری خود را با روز پیروز ی ترامپ در انتخابات همزمان می کند تا بلکه چاکر منشی اش از جانب سردمدار فاشیسم نوطهور پذیرفته شود و نزدیکترین رابطه را با نتانیاهو به عنوان فاشیست عظما، منفورترین چهره سیاسی جهان و فراری متهم به جنایت علیه بشریت دارد.
نحوه تعامل سلطنت
طلبان با دیگر گروه های اپوزیسیون یادآور پیراهن قهوه ای های نازی است. آنان از
هرگونه خشونت فیزیکی و کلامی چه در میتینگ ها وچه در فضاهای مجازی هیچگونه ابایی
ندارند. اسفاده از ادبیات لمپنی وتوهین های جنسی عمده کلام هایی هستند که از جانب
آنها در این فضاها شنیده میشوند.
یاسمین پهلوی
همسر رضا پهلوی نقش “شعبان بی مخ” در کودتای سال
۱۳۳۲
را برای رضا پهلوی ایفا می کند.
او با مطرح
کردن شعار “مرگ برسه مفسد، ملا چپی مجاهد” و دادن بیاینه با محتواهای تحریک آمیز
وظیفه مقابله با جریان های چپ را بر عهده گرفته است. دشمنی کینه توزانه سلطنت طلبان
با مخالفین خود و خصوصا با چپ ها فقط با اندیشه های فاشیستی قابل توجیه است.
رضا پهلوی مواضع چپ ستیزانه را که از زبان نزدیکترین مشاورانش هم شنیده می شود هیچگاه به صراحت محکوم نکرده. او حتی یکبار از حقوق زحمتکشان جامعه ایران سخن نگفته و در مقابل، بارها سر سپردگی خود را به بورژوازی تجاری دزد و سرمایه داران بوروکرات رانت خوار ایران ابراز داشته که با گرایشات فاشیستی او سازگار است.
مجموعه نکاتی که مورد بررسی قرار گرفت سخن را به سوی مطالبی می برد که در ابتدای این نوشتار مورد تاکید بود. گرایشات فاشیستی یک اصل در خاندان پهلوی است. اگر رضا شاه یک “فاشیست_دیکتاتور” بالفعل بود. رضاپهلوی یک “فاشیست _دیکتاتور” بالقوه است. شیفتگی این جماعت به شعار “رضاشاه روحت شاد” انعکاس همین همزاد پنداری است. از این رو نحوه مواجهه اپوزیسیون اعم از چپ و جمهوری خواه با این جریان باید از موضع برخورد با یک باند فاشیستی باشد نه گروهی مشروطه خواه.
اگر ظهور فاشیسم نوظهور در سطح جهان خطری برای تضعیف دموکراسی های لیبرال، قانون گرایی و حتی اقتصاد بازار آزاد است این خطر برای کشور ما سلطه فاشیسم به عنوان یک نظام مسلط بر تمامی ارکان جامعه است.
شاید این سئوال پیش آید که اگر رضا پهلوی برخلاف جنجال های رسانه ای، نفوذی در جامعه ایران ندارد چرا باید او را چنین جدی گرفت و خطری برای آینده ایران پنداشت. در پاسخ باید گفت فاشیسم، میکروبی است محصول گندآب سرمایه داری که در صورت عدم افشا و مهار، گسترش اش، هم در مقیاس یک جامعه مفروض و هم در سطح جهانی از الگوی “سرطانهای بدخیم” تبعیت می کنند. پس از اینکه هسته های اولیه شان شکل گرفت ابتدا بسیار آرام و بطئی شروع به رشد می کنند، بطوریکه خیلی جدی گرفته نمی شوند. اما آنها منتظر می شوند تا سیستم ایمنی جامعه تحت تاثیر عوامل بیرونی (وقوع جنگ ها’ بحران های اقتصادی جهانشمول و…) و یا عوامل درونی (افزایش بیکاری، ‘گسترش فقر، صدمه دیدن انسجام ملی و….) دچار آسیب شود. آنگاه با استفاده از خلاهای ایجادشده و دادن آدرس های غلط به توده های مستاصل فریب خورده، تکثیر انفجاری خود را آغاز و به نقاط حیاتی قربانی حمله میکنند تا او را کاملا از پا در آورند. برای مستدل کردن این نظر کافی است نگاهی گذرا به چگونگی رشد دو حزب متمایل به فاشیسم در اروپا داشته باشیم.
انتخاب احزابی که در قدرت نیستند به دلیل تشابه موقعیت آنها با فاشیست های وطنی است.
حزب جبهه ملی فرانسه
در انتخابات مجلس سال
۱۹۷۳
تنها حدود صد هزار رای بدست آورد که پنجاه و دو صدم (کمتر ازیک درصد) آرا بود.
این حزب در سال
۱۹۸۱
حتی نتوانست پانصد امضا از مقامات منتخب اخذ کند تا مجوز شرکت در انتخابات ریاست
جمهوری را بدست آورد. اما نتایج همین انتخابات در سال۲۰۰۲
نشان از تکثیر انفجاری آن در این فاصله حدو بیست ساله داشت. این حزب با بدست آوردن
شانزده درصد آرا به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری راه یافت.و در انتخابات
۲۰۱۴
اتحادیه اروپا با کسب
۲۵
درصد آرا بالاتر از حزب سوسیالیست ایستاد و در سال
۲۰۱۷
نیز برای بار دوم به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری رسید. نظر سنجی ها نشان می
دهند که اگر هم اکنون انتخاباتی در فرانسه برگزار شود نماینده این حزب فاشیست به
ریاست جمهوری کشوری با قوی ترین سنت های دموکراتیک و میراث دار یکی از بزرگترین
انقلابات ضد دیکتاتوری جهان خواهد رسید.
تاریخ تاسیس حزب “afd” “المان سال۲۰۱۳ میلادی است. این حزب در انتخابات فدرال همین سال از کسب پنج درصد آرا برای ورود به “بوندستاک” باز ماند اما در انتخابات سال۲۰۲۵ با کسب ۲۰/۸درصد آرا دوم شد یعنی در مدت ۱۲ سال توانست موقعیت خود را بعنوان بزرگترین حزب مخالف تثبیت کند.
اولین درسی که از این نمونه ها و تاریخ فاشیسم در جهان باید آموخت این است که باید از گرایشات فاشیستی در هر کمیتی ترسید چنانکه از یک تومور بدخیم میکروسکوپی باید ترسید.
دومین درسی که از گذشته و تجارب پیش رو میتوان گرفت این است که کشور ما در شرایطی بسیار آسیب پذیر به سر می برد بطوریکه هم در منگنه عوامل بیرونی و هم در تنگنای عوامل درونی است که جزئیات این عوامل بر همه آشکار و نیاز به تشریح ندارد.
پس ما از یکسو با جهانی متمایل به راست و سلطنت طلبانی در دل این تمایل و از سوی دیگر با جامعه ای بیمار و بی دفاع ناشی از بی درایتی حاکمیتی مستبد و دزد سالار مواجه هستیم. و در عین حال شواهد مرور شده نشان می دهند هم پوشانی دو مولفه مورد اشاره تامین کننده زمینه های ذهنی و عینی پیدایش و رشد گرایشات فاشیستی هستند. پس آنچه که باید موجب نگرانی از فاشیسم نزد اپوزیسیون ترقیخواه شود ارتباطی با کمیت هواداران رضا پهلوی ندارد بلکه منشا این نگرانی چنانکه در جای جای این نوشتار تاکید شده با عوامل ذیل در ارتباط است:
–
فاشیسم به مثابه یک
تفکر نهادی در خاندان پهلوی- ترکتازی گرایش راست افراطی در سطح جهانی بعنوان موتور
محرکه آن در هر کشور خاص و از جمله در کشور ما
– آمادگی
فاشیسم جهانی برای به قدرت رساندن رضا پهلوی به سرکردگی “موساد” و نتایاهو
– خصلت سرطانی
رشد بعنوان ویژگی ذاتی این ایدئولوژی ویرانگر
– اسیب پذیری
شدید و استیصال جامعه ایران
_نگاه جناح
هایی از حاکمیت جمهوری اسلامی به این جریان برای سازش در بزنگاه سرنگونی بمنظور
ممانعت از فروپاشی کلیت ساختار نظام و عدم تحقق تحولات بنیادین
_ ضعف نظری
وتشکیلاتی اپوزیسیون ترقیخواه
مضافا اینکه ندیدن عقبه رضا پهلوی در اردوی فاشیسم جهانی نهایت ساده لوحی است. کافی است نگاهی به شبکه های ماهواره ای فارسی زبان بیاندازیم تا دریابیم بیش از نود درصد آنها مستقیم و یا غیرمستقیم در خدمت تبلیغ برای فاشیست های سلطنت طلب هستند. تردید نباید کرد این شبکه ها از جانب همان عقبه فاشیستی متمرکز در سازمانهای جاسوسی تامین مالی می شوند که با توجه به شرایط جهانی قطعا باید منتظر یارگیری هایی جدید از جانب این جریان باشیم.
پس گفتار را با چند نتیجه به آخر می رسانیم:
۱_ هر آنچه که تحت عنوان مشروطه خواهی، سلطنت طلبی و یا هر عنوان مشابه دیگر مدعی مبارزه با جمهوری اسلامی است بر اساس مصداق های غیرقابل انکار بخشی از فاشیسم جهانی است.
۲_ از آنجائیکه استبداد خوفناک و عدم تحمل هر شکلی از دگراندیشی خصوصا تفکرات چپ گرایانه و دشمنی با ازادی، عدالت، صلح، ‘آشتی و همزیستی و رواداری، جزئی جدایی ناپذیر از فاشیسم است به قدرت رسیدن آن در ایران به معنای یک فاجعه جبران ناپذیر نه تنها اجتماعی _اقتصادی که زیستی، تاریخی است.
۳_ نقش تخریبی فاشیسم ایرانی به تلاش آنها برای قبضه کردن قدرت در ایران با کمک عوامل امپریال _فاشیست خلاصه نمی شود. این جماعت عامل تفرقه در جنبش های اعتراضی داخل کشور و نماد انحراف و اختلاف و خشونت ورزی بین اپوزیسیون خارج از کشور نیز هستند.
۴_ ارزیابی خطر فاشیسم سلطنت طلب فقط بر اساس کمیت فعلی آن، یک اشتباه است. نباید آن را نادیده گرفت و یا نسبت به آن بی تفاوت بود. باید سرنوشت غم انگیز ملت هایی را که فاشیست ها را دست کم گرفته و یا با آن ها مماشات کرده اند به یاد آورد. مبارزه با این تفکر و حامیان آن باید به عنوان بخشی از مبارزه انسان مدارانه، استقلال طالبانه، ملی، طبقاتی و ضدامپریالیستی در دستور کار هر انسان و جریان ترقیخواه قرار گیرد.
۵_ از آنجائیکه فاشیسم دشمن بشریت و از جمله دشمن ملت ما است باید کلیه احزاب و جریانهای جمهوری خواه، چپ، ملی، ملی مذهبی، اتنیکی و گروه ها و اشخاص منتسب به آن ها از هر گونه ائتلاف، مذاکره، مناظره، برگزاری میتینگ یا صدور بیانیه مشترک و هر اقدامی که نوعی به رسمیت شناختن آن ها تلقی گردند جدا اجتناب نمایند. هم سخن شدن با اشخاص وابسته به فاشیسم ایرانی در شبکه های ماهواره ای و یا “کلاب هاوس” و غیره نیز باید بخشی از این بایکوت سراسری باشد.
۶_مبارزه
با جمهوری اسلامی بدون افشا و طرد فاشیست های سلطنت طلب امکان پذیر نیست. زیرا این
دو از اساس فاقد تفاوت هایی ماهوی با یکدیگر هستند و همواره احتمال تبانی آن ها در
راستای به شکست کشانیدن مبارزات مردم وجود دارد.
لذا تمرکز بر
طرد و انزوای سلطنت طلبان از هر طریق ممکن نه تنها اهمیتی کمتر از مبارزه با جمهوری
اسلامی ندارد بلکه تقویت کننده و تکمیل کننده آن است.
بالا
بعدی ***
صفحة دری *
بازگشت